فروغ عاشق بود، برای عشقش تاوان زیادی داد. خیلیها عاشق ابراهیم گلستان بودند. خوش تیپ، فرهیخته، خوش کلام و... خلاصه همه چیز تمام و البته اهل دل. ابراهیم گلستان از اینکه عاشقش باشند، بدش نمیآمد اما فروغ کسی نبود که که زودگذر عاشق شود و بعد فارغ شود. شیدا شده بود. گاه در آیینه نگاه میکرد و میگفت:"شاید به اندازه کافی زیبا نیستم". بینیاش را عمل کرد اما چندان فرقی برای ابراهیم گلستان نمیکرد.
بدترین توهینها را از طرف خانوادهی گلستان تحمل میکرد که نمیشود از آنها خرده گرفت و از طرف خیلیها که بیشتر زن بودند تحقیر شد. او حتی فرزندش را با این عشق طاق زده بود. هیچکس نمیفهمیدش و تمام. باید تمام میشد، آن هم در نزدیکی خانهی ابراهیم گلستان.
در مراسم تدفین او خانمها کمتر حضور داشتند و ابراهیم گلستانی که نیامده بود و همه سراغش را میگرفتند...
صادق چوبک، احمد شاملو، نجف دریابندری، جلال آل احمد مسعود بهنود، عباس کیارستمی و...
دیدگاهها