یک کاغذ، یه خودکار دوباره شده همدم این دل دیوونه / یه نامه که خیسه، پر از اشک و بازم کسی اونو نمی خونه
هنوز خبر رسانه ای نشده بود که شنیدم لحظات آخر است. مرز زمانی بین دیشب و امروز. وسوسه شدم بنویسم. مثل خیلی ها که نوشته هایشان را آماده کرده بودند اما به احترام امیدی که همیشه در او بود، صبر کردم. چه اشکالی دارد، گاهی باید آخر شد. بگذار مرگ دیگران "جاده ی یکطرفه"ی خودنمائی ما نباشد این یک بار.
بیماری مرتضی پاشائی یکی از سخت ترین نوع سرطان بدخیم جهاز هاضمه بود که در زمان تشخیص هم پزشکان بیشتر از یکی، دو ماه انتظار زنده ماندن او را نداشتند و خودشان هم بارها گفته اند که مرتضی و اراده و ایمانش تمام علم پزشکی را به سخره گرفته بود.
"یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون می نویسم و اون خوابه....."
حرف خاصی برای گفتن ندارم. حرف ها را همه زده اند و خواهند زد. فقط دو کلام خطاب به خود مرتضی پاشائی:
سلام مرتضی جان. منزل نو مبارک. تا امروز ، هر روز برایت اشک می ریختم اما امروز ....دریغ از یک قطره!
دارم به این فکر می کنم که شاید باید میرفتی تا اسطوره شوی. مگر نه اینکه ما مرده پرستیم. شاید جیمز دین هم باید پس از سه فیلم ماندگار، جوان تر از تو می رفت تا اسطوره شود. شاید رفتنت عین ماندن است که یقین چنین است.
تو را نمی شناختم، نه با جاده یکطرفه، نه با بغض و نه با یکی هست...
تو را در برنامه نوروزی دیدم و بی نگاه کردن به چهره ی بدون موی تو، شلاق خورده از سرنوشت از صدایت، حست و ترانه ات لذت بردم و پیگیر شدم.
می خواندی، می نواختی و می سرودی. اعجوبه ای هستی پس!! تمام ماه رمضان با ترانه ی تیتراژ آغازین برنامه "ماه عسل" عشق کردم و برای سلامتی تو دعا. امسال، ماه عسل با خاطره ی تو در سال گذشته تلخ خواهد شد یا گرامی تر؟ .... هر چه هست تو امضای این برنامه تا به انتها خواهی بود.
برای رفتن تو آنقدر دل نمی سوزانم که دلم برای نیمه کاره ماندن عیش ما از بودن و خواندن تو می سوزد. هر جا هستی، سلام ما را هم به خدا برسان.
وعده ی ما برای آخرین بار : یکشنبه 25 آبان از تالار وحدت تا قطعه ی هنرمندان بهشت زهرا.
امیدوارم حرمتت را در این مراسم داشته باشیم و بگذاریم تا خانواده ات راحت با تو وداع کنند
امیدوارم حرمتت را که در این چند روز آخر نگه نداشتیم و با رفتارمان دلت را سوزاندیم با بردباری و به دور از کنجکاوی و خودنمائی جبران کنیم. راحت بخواب، مسافر خسته.