مثل همیشه دیر می رسم! چند دقیقه قبل از آغاز اجرا می نشینم و از همان لحظه خیالم راحت می شود که قرار نیست تا پایان نمایش گرما اذیتم کند. ظرفیت سالن تکمیل است صدای چند ضربه شلیک اسلحه (که بعدا متوجه شدم قسمتی از یک موسیقی ست) از همان ابتدا حواسم را جمع نمایش می کند. صحنه روشن می شود با دکور ساده و بی ادایی که مهم ترین عنصرش سکویی شیب دار است.
رضا بهبودی، هوتن شکیبا و یک گربه ی مرده اولین حاضران روی صحنه هستند. بهبودی و شکیبا با شروعی تاثیرگزار میخ اول را محکم می کوبند تا به دیدن بازی هایی به همین خوبی تا آخر نمایش امیدوار باشیم، امیدی که ناامید نمی شود. با هر پرده ای که جلو می رود و بازیگران تازه ای که بر روی صحنه می آیند مهر تاییدی بر باور این که "این ها صحنه را بلعیده اند!" می زنند. "رضا بهبودی" با بازی روان و باور پذیرش بدون اضافه کاری های مرسوم و افراطی حضوری موثر و پر کشش ایجاد کرده است و در کنار او" هوتن شکیبا"؛ با بازی ای خیره کننده بر روی صحنه ای که گویی اتاق اوست؛ همان قدر آسوده و البته مسلط، با حرکاتی که در زبان بدنش جای گرفته بود. تا لحظه ای و لحظه ای نتوانیم از دنبال کردنش روی صحنه غافل شویم؛ در نقش پسری با بلاهتی نمکین که نمی شود دوستش نداشت. "سعید چنگیزیان " را در ادامه می بینم با بازی حیرت انگیزی که انگار بازی نبود. خشونت و خونسردی توامان و نهادینه شده با جلوه ای موثر از هنرنمایی های فردی که برای ارئه ی نقش، به بهترین وجه ممکن به آن افزوده شده است. ورود او به صحنه در حالی که ناخن های پای یک ساقی علف را کشیده و حالا می خواهد یکی از گوش هایش را هم ببرد آغازی برای خنده های همراه با هراس است. می شود گفت از این جاست که گروتسک شروع به خود نمایی می کند با عناصری که بدون هیچ کم و کاستی جریان دارند. مضحکه ای خوفناک و ابزورد با شباهت هایی به کاریکاتور و شاید هم تلخ خند...
تنها دختر این نمایش "به آفرید غفاریان" است در نقش دختری خشن و ستیزه خو که در کارنامه ی افتخاراتش، کور کردن چشم گاوها از فاصله ی زیاد و با گلوله های قلابی را دارد. با وجود محدودیت ها و حتی با فرض نبودشان هم باید گفت او در کارش بدون ذره ای تردید موفق بوده، وصله ی ناجور نیست و حضورش در کنار تمام مردان صحنه توی ذوق نمی زند.
با پیش رفتن داستان همه چیز رنگ و بوی مضاعفی از خشونت به خود می گیرد خشونتی که به همان میزان که ترسناک است به نظر مسخره هم می آید ،می شود گفت ترسخند است! نوبت "نوید محمدزاده" می شود. تو بگو انگار که جانی خونسردی با لبخندی گوشه لبش پا به خانه اش گذاشته است می خواهم بگویم چه قدر با اطمینان و آرامش خیال بازی می کند. در هر قدمش نشانی از بی خیالی و بی تفاوتی به چشم می خورد حتی وقتی فریاد می زند و فحش می دهد. حتی وقتی اسلحه را نشانه رفته سمت سر رفیقش و حتی وقتی که این جمله ی "من فکر می کنم که الان دیگه واقعا باید یه نگاهی به خودمون بندازیم" را بر زبان می آورد. تسلط محمدزاده نه فقط بر نقش که بر صحنه به واقع شگفت انگیز است و چه بستری بهتر از نمایشی پر از دیوانه بازی. اجرا دارد به پایان می رسد یک گربه مرده است و به خاطرش یکی پس از دیگری انسان ها کشته می شوند. هر کدام از نقش ها به جانی هائی تبدیل می شوند که اگر دو نفرشان بشینند و با لباس های خونی اجساد مرده ها را قطعه قطعه کنند و خاله زنک بازی در بیاورند و بخندند و شما را هم بخندانند نباید تعجب کرد. نمایش تمام می شود نمایشی که تک تک گروهش در آن حل شده بودند و هر کدام با حفظ اصالت سبک و نقش، طعم منحصر به فرد خود را حفظ کرده بودند. هنوز شک دارم که جای "حسن معجونی" روی صحنه خالی بود یا نه؟! آن هم وقتی با نبوغی که از او سراغ داریم، کارگردانی دقیق و چینش بی نقصی ارائه کرده بود و حضور پر رنگش در طول اجرای نمایش حس می شد.