سریال پایتخت را دنبال میکردیم و دنبال میکنیم با خاطرات و شخصیتهای خوبی که تلنگر میزدند به زندگیهای سنتی و نسلهای گذشته، به فرهنگ ایرانی که گم کرده ایم، به معرفتها حتی اگر در ظاهر با هم کل کل کنند، به رفاقت، احترام به بزرگ خانواده حتی اگر فراموشی گرفته باشد. به عشق، به غیرت و به وفاداری. ما با پایتخت زندگی میکردیم بیشتر از آنکه بخندیم، حالا اگر بخندیم اما زندگی نمیکنیم.
ما با نقی، هما، فهیمه، ارسطو، رحمت، اوس موسی و...بهنود خاطرات خوش داشتیم و با بابا پنجعلی و بازی درخشان علیرضا خمسه.
خشایار الوند و باباپنجعلی (که حتی مزار هم ندارد) که رفتند، انگار پایتخت هم رفت...انگار پایتخت هم مُرد.
حالا یک چیزی کم دارد این پایتخت با جلوههای ویژهی کامپیوتری که وصله ناجور شده به تنِ سریال.
این پایتختها، آن پایتختهای دلی نیست.
بی هیچ نگاهی به اینکه چرا محسن تنابنده گفت نمیآیم و آمد.
منتظر بودیم که پایتخت سرگرمی باشد در این اوضاع عجیب اقتصادی برای قشر متوسط و پایین جامعه که چقدر این روزها به هم نزدیک شدند و چقدر بیتفریحند و چقدر تلویزیون به آنها بدهکار است.
و... این پایتخت، آن پایتخت نیست.