ساعت سه نیمه شب جمعه است که می نویسم. این نوشته دفاعیه نیست، دلنوشته است. دلنوشتهای غمگین و سرشار از حیرت. مینویسم برای مردمی که بیش از سی سال برایشان شاید مهمترین و قطعا پربینندهترین سریالهای طنز تلخ این کشور را ساختهام. لذت را بردهام، رنجش را هم کشیدهام.
اما در حیرتم از این میزان کینه و دشمنی... از این همه سناریوهای حیرتانگیز، که نه از مردم، که از آدمهایی که نمیشناسم، تا به حال ندیدمشان و حتی صدایشان را هم نشنیدهام، بیرون میزند.
چه اتفاقی دارد میافتد؟ نمیدانم...این موجودات شریف کجا هستند؟ کجا زندگی میکنند؟ نمیدانم... شغلشان چیست؟ نویسندهاند؟ منتقدند؟ سیاسیاند؟ نمیدانم...
فقط میپرسم شما شبها راحت میخوابید؟ شما بعد از ۱۲۰ سال راحت میمیرید؟ فرزندانتان که بزرگ شدند، برایشان از حقیقت میگویید؟ از شایعه کثیف چک ۳۰ میلیاردی شروع شد که طبیعی است، هر فیلمنامهای نیاز به آغاز دارد. با شایعه کثیف سفر ۶ روزه من به دبی ادامه پیدا کرد که من این ۶ روز در وین بودم، و فیلمنامه با یک پایان شگفتانگیز تعقیب و گریز و عملیات بر روی قایقهای تندرو خاتمه یافت.
چه اتفاقی دارد میافتد؟ آن پشت چه خبر است؟
اگر از من متنفرید، به هر دلیلی که باشد، قابل احترام است، چرا که از اندیشهتان سرچشمه میگیرد، اما این میزان از ناجوانمردی در هیچ لغتنامهای معنا نشده...
اما چیزی که غمگین ترم میکند، سکوت است. سکوت کسانیکه این همه سال مرا میشناسند و هیچکس حرفی نزد. شاید بگویید در این روزهای کشور از خود حرف زدن خودخواهی است. بله این درست است اما همه این حرفها از سر خستگی و دلشکستگی بود.
دیروز دوستی از من پرسید خسته ای؟ گفتم بله. گفت از مردم؟ گفتم هرگز. گفت از کی؟ گفتم از خودم... من از مهران مدیری بودن خستهام.
خدا نگهدار
با احترام مهران مدیری
تهران. پاییز ۱۴۰۱