سی و یک نما * - حمیدرضا صدر با مخاطبش راحت بود، بسیاری از مطالبی که او در طول سالها نوشت، بیشتر شبیه گپوگفتهایی دوستانه بهنظر میرسیدند.
سی و یک نما - چشمهایش، تصاویرش و نوشته هایش در این سال های بیماری نشان می دهد که یک گله ی بزرگ از دنیا دارد. گرچه آرام است و مقتدر و راضی، اما انگار چشمهایش می گویند که هنوز حرف های زیادی برای گفتن دارد و چه حیف که دیر شد. حیف برای ما و حیف برای او. سینما را نقد می کرد و فوتبال را تفسیر. هر دو را بلد بود اما اگر دوست داشتنی و صادق نبود، یقینا نمی توانستیم تا این اندازه به قلم و آنالیزهایش دل ببندیم. دانش، علم ، آگاهی و توانمندی انتقال آن در لا به لای کلام نمی تواند کافی باشد برای دوست داشتن مردی چون حمیدرصا صدر و حالا چه خوب که کتابی به چاپ رسیده تا برای آخرین بار با دلنوشته ی او روی سنگفرش واقعیت های زندگی تا مرگ قدم بزنیم و شاید قدر زندگی را بدانیم که او می دانست.
سی و یک نما - وقتی خبر بیماریت رسانه ای شد، تنمان لرزید. فهمیدم که اوضاع رو به راه نیست وگرنه باز هم دردت را مثل ردپای وامانده ی شیمی درمانی زیر کلاه پنهان می کردی. ما کارشناس فوتبال کم نداریم، منتقد سینمایی هم همینطور، آن هم از نوع خوبش.اما تخصص و دانش در این دو مقوله بدجور قلقلک میدهد قلم ها را برای فروخته شدن؛ تو قلم فروش نبودی و همین دلمان را بیشتر می سوزاند. دلمان سوخت اقای صدر. دلمان را سوزاندی نا خواسته آقای صدر.