سی و یک نما - اقتباس در سینما، گونهای از فیلم و سریال است که میشود آن را سهل و ممتنع خواند چرا که از طرفی قصه آماده، خواندنی و قابل انتخاب است و معمولا به سراغ کتابهایی میرویم که به عنوانِ یک اثر مکتوب هم مورد استقبال قرار گرفته اما از طرفی دیگر بین واژه تا قاب فاصلهی زیادی است. خواننده کتاب را میخواند و خود در ذهنش برای شخصیتها و روایتها تصویر میسازد.تصویری که صحنهها مطابق میل اوست اما وقتی در قالب فیلم یا سریال میبیند، این فیلمسازست که برای او تصویر میسازد و روایت میکند و شاید به همین دلیل ژانر اقتباس سینمایی در سالهای اخیر، در سینمای ایران تا حدودی مهجور مانده است.
سی و یک نما - فیلم سینمایی "زنبور کارگر" به تهیه کنندگی و کارگردانی «افشین صادقی» برنده دو جایزه در فستیوال "LOVE" آمریکا شد.
سی و یک نما - در حالی به روزهای پایانی جشنواره فیلم فجر چهل و دوم نزدیک میشویم که عدم حضور بازیگران اصلی بیشتر فیلمها آزار دهنده شده است چرا که اهالی رسانه سالها به دیدن فیلمها در کنار بازیگران و عواملش در جشنواره فجر عادت داشتند.
در هشتمین روز از جشنواره فجر، سه فیلم و یک انیمیشن به نمایش درآمد و انگار جشنواره دوباره جان گرفت.
سی و یک نما - هرسال به شب میلاد حضرت مسیح و جشن های کریسمس که می رسیم یک اتفاق " جان گز" وجودم را میگزد. "عملیات کربلای ۴" تلخترین اتفاق جنگ ایران و عراق که با وجود اینکه لو رفته بود اما انجام شد و هنوز هم معلوم نیست که در این عملیات چه تعداد شهید شدند. اما وقتی دستهای بسته ی ۱۷۵ شهید غواص خط شکن را در نظر می آورم، ناخودآگاه دست های بسته به صلیب حضرت عیسی مسیح هم جلوی نظرم عیان می شود. شاید حکمتی بوده تا آنها در روز میلاد این پیامبر دست بسته جان دهند.
سی و یک نما - در پی شکایت و صدور بیانیه از سوی تهیه کننده و کارگردان سریال «آهوی من مارال»، جمعی از بازیگران این سریال اعلام کردند که در جریان هیچکدام از بیانیهها نبودهاند.
سی و یک نما - سوینا در آستانه زادروز بهمن فرمانآرا، نسخه ویژه نابینایان فیلم سینمایی"یک بوس کوچولو" را با صدای علیرضا آرا منتشر میکند.
مارال دوستی (سی و یک نما) - سریال "زیر پای مادر" اتفاقا سریال خوبی است. دوباره تكرار می كنم كه در تكرار، منظور نگارنده ، واضح تر بیان شود. سریال "زیر پای مادر" اتفاقا و نه " اتفاقی" سریال خوبی است. بازیگران تلاش موفقی برای باور پذیری لحن سریال دارند. فیلمنامه كشش جذب مخاطب را دارد و همه این ها باعث شده سریال خوبی را از شبكه یك سیما در این روزهای بی رونق تلویزیون تماشا كنیم.
هما گویا (سی و یک نما) – اتفاق ساده پیش آمد اما ساده تمام نشد.دلیلش هم بر می گشت به فشارهای روانی که پشت یک مراسم افطاری خودش را پنهان کرده بود. نشست خبری سریال "زیر پای مادر" به نویسندگی "سعید نعمت اله" و کارگردانی "بهرنگ توفیقی" و با حضور تعداد بسیاری از هنرمندان شاخص سینما ، تئاتر و تلویزیون .به واسطه ی همین اسامی و همین چهره ها، اصحاب رسانه آمده بودند تا از یک سوژه خوب ، گزارش بگیرند و تصویر بردارند اما سوژه ی زیادی نمی یافتند.
سی و یک نما – روز گذشته اسامی بازیگران کاندید شده برای جشن خانه بازیگران تئاتر در حالی اعلام شد که حتی آنهائی که مثل ما دستی بر آتش این هنر بی بدیل ندارند نیز دنبال اسم های دیگری می گشتیم. اسم هائی نظیر "ناهید مسلمی" برای نقش مادر در"جان گز" یا "شهرام حقیقت دوست"برای دو نمایش اخیرش."علیرضا آرا" امروز در اینستاگرام از دغدغه هایش بابت این انتخاب ها گفته و از آنهائی که مردم بازی شان را دیدند اما داوران ندیدند، او گفته که این جشن اهمیت دارد چرا که همه حاضران در آن از یک خانواده اند.
هما گویا (سی و یک نما)-به دعوت هاله مشتاقی نیا آمده ایم تا "جان گز" را ببینیم. نمایش روایتی از فتح است که این بار خانمی نوشته که نمایش نامه هایش همیشه لطافت زنانه دارند و با فاصله از این دورانی که سنش قد نمی دهد تا به یاد بیاورد.
"هاله مشتاقی نیا" بچه زمان جنگ نیست.بچه زمان فیلم های اینگرید برگمن هم نیست .حتی زن میانسال مقابل "مرد ناتمام "هم نیست.اما همیشه با سوژه های اجتماعی "تقدیر بازی" می کند. سال گذشته نیز نمایش "تقدیر بازان" او در جشنواره فیلم فجر چه خوش درخشید.گاه حسش و داشته هایش از سنش جلو میزنند.همانقدرحس یک جوان و دغدغه هایش را دارد که در کنارش حس یک زن میانسال را و نویسنده باید چنین باشد. با نوشته های او هر کس می تواند ارتباط بگیرد و البته شاید...هم جنسان او بیشتر، اما در لابلای نوشته های زنانه او، مردها نیز همراه می شوند وبعد...یکروز...
بهانه قصه ی "جان گز" از اتفاق تاریخی و تکاندهنده ی بازگشت شهدای خط شکن شکل می گیرد و از موزه جنگ، ذهنش را درگیر می کند.
از دیدن ساعت "شهید باکری" که چه بی جهت کوک شده و کار می کند و هاله مشتاقی نیا فکر می کرد که یک معجزه، قلب ساعت شهید باکری را دوباره به طپش درآورده و شاید شهید باکری مفقودالجسد، برای مشایعت خط شکن های غواص آمده باشد.راستی چرا باید ساعتی که در زمانش ایستاده کوک کرد تا جعلی کار کند؟این بار هم یک کار نمایشی کردیم در قبال شهدا. مشتاقی نیا به سرعت نوشت.به بهانه 175 سوال که در ذهنش بود.سوال هائی که جان را می گزید."نیما دهقان" خواست که جان گز ها را روی صحنه ببرد.چه کسی بهتر از او که سالها دغدغه ی نمایش هایش جنگ بوده و کارهایش بارها تحسین شده اند.از "خنکای ختم خاطره" که بی نظیر بود تا "ترن" و"دو لیتر در دو لیتر جنگ".
دیشب باباتو دیدم عطا! همان پیرمردی که هنوز هم بعد از 29 سال برایت یک استکان چای می ریزد و می داند که تو هستی و آن چای را خواهی نوشید. دیگر حتی امیر هم از دیدن یک استکان چای داغ اضافه در میزبانی پدر تعجب نمی کند. دیشب باباتو دیدم عطا! در همسایگی علی اوراقچی که حتی خبر نداشت، همسایه ی خط شکنش،"جان گز"و دست بسته به خانه برگشته...
دیشب باباتو دیدم عطا! که دنبال آمپول و آمپول زن می گشت تا بتواند آبروی دخترکی رو حفظ کند.من بابات را دیدم که می خواست ببیند آیا اگر خانه اش رو گرو بگذارد، میتواند یک ماشین قدیمی عتیقه برای عروسی دختر همرزم تو کرایه کند و گل برند. همان دختری که در آرایشگاه منتظر داماد مانده.
دیشب باباتو دیدم عطا که می خواست جستجو کنه بیند یک بلیت رفت و برگشت آلمان، برای درمان یک درد کهنه چند است .بابات را دیدم که زار میزد وقتی که می دید رفیقت به هواپیما نرسیده، جان داده است.تو با دستان بسته و او با قلب شکسته. بابات را دیدم که چطوربا برادر مستعصل مانده ی رفیقت در گریستن همراهی می کرد.
دیشب خودت را هم دیدم عطا..!.شاید تو بودی یا شاید هم پدر بیتا که از دیدن عکس استخوان و پلاک و چند رشته ریسمان به دست های بسته ی پدرش در فضای مجازی بی تاب است.
تو را دیدم که دست هایت دیگر بسته نبود اما زبانت بند امده بود.چه خوب که پاهایت را نبسته بودند و می توانستی سرک بکشی به دنیائی که حالا آدم هایش بی دوست داشتن، لایک می کنند حتی عکس استخوان هایت را با دستهای بسته.
چه خوب که رفتی سری زدی به پیرزنی که نمی داند درد خودش بیشتر است یا داغ دل خواهرش.نمی داند برگشتن بهتر است یا در انتظار برگشتن بودن.به اپیزودی که یقینا بهترین قصه ی جان گز است و بهترین بازی ها را دارد.
چه خوب که آمدی و کنار ما هم نشستی تا با هم نگاه کنیم صحنه راو با هم اشک بریزیم در کنار تماشاچی ها.چه ترفند خوبی از نیما دهقان خوش ذوق.
راستی...تو کی بودی؟
شاید یکی از 175 عطائی که وقتی به خانه برگشتند...بعد از سه دهه به خانه برگشتند، در محله قدیمی،راه را گم کردند،خانه شان را گم کردند چرا که خانه ها را کوبیده بودند و دوباره ساخته بودند اما آدمها را کوبیده بودند امانساخته بودند.
"هاله مشتاقی نیا" بچه زمان جنگ نیست.بچه زمان فیلم های اینگرید برگمن هم نیست .حتی زن میانسال مقابل "مرد ناتمام "هم نیست.اما همیشه با سوژه های اجتماعی "تقدیر بازی" می کند. سال گذشته نیز نمایش "تقدیر بازان" او در جشنواره فیلم فجر چه خوش درخشید.گاه حسش و داشته هایش از سنش جلو میزنند.همانقدرحس یک جوان و دغدغه هایش را دارد که در کنارش حس یک زن میانسال را و نویسنده باید چنین باشد. با نوشته های او هر کس می تواند ارتباط بگیرد و البته شاید...هم جنسان او بیشتر، اما در لابلای نوشته های زنانه او، مردها نیز همراه می شوند وبعد...یکروز...
می خواهد جسارت به خرج بدهد و از آنهائی بنویسد که به زمان و تجربه نگارش او تعلق ندارند.
شاید می خواهد دینش را ادا کند...
بهانه قصه ی "جان گز" از اتفاق تاریخی و تکاندهنده ی بازگشت شهدای خط شکن شکل می گیرد و از موزه جنگ، ذهنش را درگیر می کند.
از دیدن ساعت "شهید باکری" که چه بی جهت کوک شده و کار می کند و هاله مشتاقی نیا فکر می کرد که یک معجزه، قلب ساعت شهید باکری را دوباره به طپش درآورده و شاید شهید باکری مفقودالجسد، برای مشایعت خط شکن های غواص آمده باشد.راستی چرا باید ساعتی که در زمانش ایستاده کوک کرد تا جعلی کار کند؟این بار هم یک کار نمایشی کردیم در قبال شهدا. مشتاقی نیا به سرعت نوشت.به بهانه 175 سوال که در ذهنش بود.سوال هائی که جان را می گزید."نیما دهقان" خواست که جان گز ها را روی صحنه ببرد.چه کسی بهتر از او که سالها دغدغه ی نمایش هایش جنگ بوده و کارهایش بارها تحسین شده اند.از "خنکای ختم خاطره" که بی نظیر بود تا "ترن" و"دو لیتر در دو لیتر جنگ".
صحنه برای این همه حرف شاید کوچک است اما او توانست.
"سیامک احصائی" از فضای کوچک سالن سرو دنیائی به وسعت چند اپیزود چسبیده به هم ساخت. دنیائی که از پشت شیشه هم می شد دید. شیشه ها و پنجرهائی که خیس میشوند از اشک آسمان در انتهای نمایش. بازی ها چه درخشان است. نمی دانم این "رویامیرعلمی" روی صحنه بیشتر احساس راحتی می کند یا در خانه خودش. فکر می کنم روی صحنه بیشتر. چرا که او با بازیش همیشه صحنه را می بلعد و اپیزود "فراموشی" را من خیلی دوست دارم عطا.
"علی صالحی" چقدر خوب است.چرا این بازیگر خوب هرگز جائی که باید قرار نمی گیرد؟ ما بازیگران خوبی داریم که بازیشان گاه شهید می شودو جانباز و در حق هنرشان ظلم.او علی صالحی است و نه پسر عموی مجید صالحی. او خود برای خود شناسنامه دارد و در اپیزود آخر جان گز چقدر خوب از بازیگریش دفاع می کند به شرط آنکه بازیش را کنار بازی پرویز پرستوئی در آژانس شیشه ای نگذاریم.
"ناهید مسلمی" با بازی خوب و تحسین شده اش چه جای مناسبی ایستاده و "حسین مسافر آستانه" که با این حضور یادآوری می کند که قبل از اینکه مدیر شود و مدیر باشد مرد صحنه بوده و هست و حالا در نقش پدری که چه انتخاب سختی داشته و چه خون بهائی پرداخته است. چه اپیزود خوبی است این "خون بها".
"هومن کیائی" در نقش علی اوراقچی چه دلبری دارد از هنر بازیگری.همیشه اورا روی صحنه بیشتر شناختم تا در قاب دوربین. نه اینکه او برای تصویر کم بگذارد که این روزها تصویر است که انقدر بی خانمان شده که خانه ی امنی برای بازیگران خوب نیست.
اما حیف که این اپیزود الکن می ماند و فرصت نمی دهد تا تماشاگر بهتر از بازی خوب او لذت ببرد. چقدر بهتر می شد اگر این زنگ اشتباهی که به بهانه بازگشت یک شهید زده شد و مسیر زندگی او را عوض کرد بهتر و بیشتر نوشته و به چشم می آمد.اپیزود علی اوراقچی ، بخش شهید شده ی این نمایش است به نظرم .
"غزاله رشیدی" در کنار هومن کیائی است بابازی خوبی که از میمیک چهره اش هم وام می گرفت.فندکی که هر چه می کند روشن نمیشد. فکر کنم گاز داشت. مشکل از سنگ فندک بود که باید عوض می شد.خیلی هم فرقی نمی کردروشن شود یا نه چرا که روشنی آن فندک هرگز نمی توانست زندگیش را روشن کند.زندگی او هم بی شباهت به اون فندک نبود.
"ویدا جوان" که فکر می کنم حالا حالاها فرصت خودنمائی روی صحنه را داشته باشد . در همین جان گز هم خودش را آنقدر شیرین کرده که به حق شخصیتش در دو اپیزود جای بگیرد، در دو اپیزود برتر این نمایش.
"سهیلا صالحی" در اپیزود فراموشی حاضر بود.اپیزودی که لبخند تلخی را روی لب ما می نشاند و چه ماهرانه در میانه ی این قصه های اپیزودیک جا گرفته است تا نفسی تازه کنیم و چقدر بازی سهیلا صالحی را که برای اولین بار روی صحنه می دیدم دوست داشتم .او که در آرایشگاه کار می کند و گاه برای فراموشی، دمی هم به خمره میزد.
اپیزود آخر کمی تکراری است و کمی شعاری اما هاله مشتاقی نیا در این اپیزود فکر ما را خوانده بود وقتی که این دیالوگ را از زبان همان آقائی که خیار بی طعم را به سیب ترجیح می داد می شنیدیم که می گفت:" این حرف ها را قبلا در یک فیلمی شنیده بودم اما یادم نمیاد اسمش چه بود". "علیرضا آرا " یادش بود که اسم آن فیلم چه بود، من هم اسم آن فیلم را می دانم اما نمی گویم چون شما هم بادیدن این اپیزود ازجان گز به یاد آن فیلم خواهید افتاد.این اپیزود را دوست داشتم، پایان خوبی برای جان گزبود با بازی های خوب،اما ریتمش در ابتدا با طولانی شدن در پوست کندن و خوردن خیارو پاک کردن دندان ها کشدارمی نمود تا جائی که شاید بهتر بود تا حذف شود.
وقتی وارد سالن می شویم ، یکی از پرسوناژها پشت به ما روی صحنه در تاریکی نشسته.نور می آید و فضا روشن می شود و آغاز نمایش.با این شخصیت آشنا می شویم.همان "بازمانده ای" که دست ما را می گیرد و با خود به اپیزود های جان گز میکشد.بازمانده ای با بازی "ابراهیم عزیزی".بی یک کلام و بی کلامی چه بازی سختی است که من هرگز یاد نگرفتم که گاه سکوت معجزه می کند.
نویسنده و کارگردان نمی خواهند ما را مثل بعضی از قصه ها در نیمه یا در آخر داستان غافلگیر کنند تا بفهمیم او شهیدی است که دیده نمی شود مگر با چشم جان. به همین خاطر در اپیزود اول او جلوی "بی تا" درکافی شاپی همین حوالی تهران می ایستد و دستش را جلوی چشمان او می کشد اما بی تا عکس العملی نشان نمی دهد تا ما بفهمیم حضور فیزیکی او مفهومی ندارد.نه خانم دکتر و نه ما او را نباید ببینیم، بلکه باید حسش کنیم.
تهران همین حوالی اپیزود اول جان گز است با بازی "احسان بهلولی" و "دیانا فتحی" که ما را به این قصه می کشاند.فراموش نکنیم که این آقای دکتر تزریق نمی کند،فقط تهیه می کند آمپول های سقط جنین را.البته حالا...شاید هم تزریق کرد اما یواشکی. یکی حالا و یکی چهار ساعت بعد.چیه؟ چرا اینطور نگاه می کنید؟بچه شهید نیست که مجوز دارو خانه داشته باشد .خب باید یک جور تلافی درس خواندن هایش را در بیاورد، لااقل داروهایش تاریخ مصرف گذشته ی ناصر خسرونیستند.
و اما "فرزین صابونی"،امیر سر راهی قصه ی جان گز .لمپن عاشق کشی که شکارش خانم های مسن است وسی سال یک سوال یا یک جواب زندگیش را زیر و رو کرده.اگر من به جای او رفته بودم!؟نمی دانم چه شباهتی بین شخصیت هاشم جاوید و امیر هست اما می دانم که هر دو را می شود به خوبی حس کرد.
آره. دیشب باباتو دیدم عطا!امیر هم بود وچه حضور خوبی داشت عین تعبیر وارونه ی یک رویا.امیری که راز زندگیش را با ما و در کنار ما فهمید. این فرزین صابونی هم فرزین صابونی است دیگریک بازیگر شش دانگ تئاتری.
و من.... دیشب 175 عطا دیدم و جانم گزیده شد.
باور می کنی عطا که از جانی گزیده هم میشود لذت برد. من که لذت بردم.
لذت از یک نمایش ، لذت پر اضطرابی است برای من. وقتی که روی پرده فیلمی را می بینم با وجود هم ذات پنداری که گاه بی اندازه می شود اما، باز هم می دانم که دلواپسی مفهومی ندارد. هر چه باید اتفاق بیفتد ،قبلا افتاده و من فقط دارم با مرور آن هم دلی می کنم اما تئاتر اینطور نیست. همه چیز به لحظه اتفاق می افتد و به لحظه متولد می شود و من همیشه دل نگرانم. دیشب دل نگرانت بودم عطا.
منبع: مردم سالاری