هما گویا/ سی و یک نما_ "رییس" با تمام قوا، آبخوری سنگین را از جا می کند و پنجره ی آسایشگاه را می شکند و فرار می کند. از صدای شکسته شدن شیشه ها ساکنین آسایشگاه از خواب می پرند و با امیدی که به آن نیاز دارند با خوشحالی و هیجان فریاد می زدند چرا که "مک مورفی" بالاخره شرطی را که بسته ، برده و فرار کرد. رئیس هم همین را می خواست. می خواست تا قهرمان زنده بماند.مک مورفی که حالا تبدیل به یک تکه گوشت شده بود کشت و به جای او گریخت.