شنبه, 28 دی 1392 13:56

«٣١نما» برای اولین بار منتشر می کند: بخش هایی از کتاب در دست انتشار «رو در رو با اصغر فرهادی»

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

سی و یک نما- اسماعیل میهن دوست منتقد و سینماگر، کتابی در دست انتشار دارد با عنوان «رو در رو با اصغر فرهادی» که قرار است توسط انتشارات روشنگران وارد بازار شود. میهن دوست بخشی از این کتاب را در وبلاگ شخصی اش قرار داده که در ادامه آن را می خوانید:

 

می خواهم نکته ای را در ارتباط با موقعیت جدید حرفه ای تو طرح کنم... یک وجهش این است که به جوایز و موفقیت جهانی دست یافتی، فیلمی را در خارج از کشور و با استانداردها جهانی ساختی و فضای های جدیدی را تجربه کردی که خب طبیعی است که خوشایند است اما وجه دوم، تاثیراتی که این موقعیت جدید برای اصغر فرهادی به عنوان فیلمساز ایجاد می‌کند که خود این دو جنبه دارد. یک جنبه آن شخصی است: این که چون بطور وسیع عامه تو را مثل سوپراستارها می‌شناسند،خلوت ات در جامعه از تو گرفته شده. مثلا اگر الان من و تو باهم حرفمان شود، با هم مشاجره کنیم و جلسه را تعطیل کنیم تو نمی توانی مثل سابق بلند شوی و بروی در خیابان و تنها قدم بزنی و از دست میهن‌دوست که حرص خوردی سیگار بکشی، برای اینکه همه می ریزند دور و برت ویا اظهار لطف کنند و امضاو بگیرند و...خلاصه آن خلوت را از تو می گیرند! این از جنبه شخصی اما یک بعد دیگر این موقعیت تاثیر در حرفه فیلمسازی توست. اگر قبلا براحتی جایی می‌رفتی که چیزی بنویسی و تحقیقی بکنی، اگر می‌توانستی در کمال آسایش بدون اینکه جلب توجه بکنی و بدون مزاحمت به زندگی آدم‌ها در کوچه و خیابان دقیق شوی مشاهده گری کنی الان دیگر نمی توانی .الان شاید حتی اتوبوس هم راحت نتونی سوار بشی! و این در بلند مدت تاثیر در قصه‌های فیلمهای بعدی‌ات می گذارد . الان مجبور میشوی فقط در کنج دفتر یا خانه بنشینی و بدون تحقیق و برخورد عینی با آحاد جامعه بنویسی . این برای جنس سینمای تو که رئالیستی است سم مهلکی است ...
این واقعیتی است که وجود دارد و بخش توجه مردم دلپذیر است. با هرکس که روبرو می‌شوم مهر و محبت می‌بینم. برایم این میزان محبتی که در طول روز چه در ایران و چه در فرانسه، هم از سوی فرانسویان و ایرانیان مقیم فرانسه می‌دیدم و می‌بینم، قابل باور نیست. این خیلی دلپذیر است و یک لذت شخصی در آن وجود دارد. ولی چیزی که می‌گویی درست است. دیگر آن آزادی که بتوانی به عنوان یک آدم عادی در اجتماع باشی، وجود ندارد. قبلا اگر می‌خواستم بروم اصفهان صبح سوار ماشین شده و به طرف اصفهان حرکت می‌کردم ولی الان شب حرکت می‌کنم. نه این که از آن وضعیت گریزان باشم ولی بالاخره ناچارم خلوتی برای خودم پیدا کنم. نمی‌دانم راه حل این اتفاقی که افتاده چیست و باید راه حلی برای آن پیدا کنم. سعی کرده‌ام که تصویری که از من به وجود آمده باور نکنم و همه کارها و عادت‌های قبلی خودم را داشته باشیم مثلا اگر پنج‌شنبه‌ها به کوه می‌رفتم، الان هم همان کار را بکنم ولی الان دیگر خلوتی در کار نیست و تمام طول مسیر تا به بالا برسم را با مردم صحبت می‌کنم. این اتفاق هم خوب و هم سخت است.

به لحاظ حرفه‌ای و تحقیق و نوشتن چطور؟ این را در مورد فیلمسازان دیگری که آثارشان را بررسی کرده‌ام هم دیده‌ام. نمی‌دانم چه راه حلی دارد ولی به عنوان یک دوست به تو هشدار می دهم مثالی می زنم. در مقایسه بچه های آسمان و آواز گنجشکهای مجید مجیدی می توان این را ردیابی کرد. در بچه‌های آسمان مناسبات تک تک اعضای خانواده باهم و مناسبات شان با اجتماع درست در می آید و تو باور می‌کنی ولی همان مناسبات را در خانواده قشر پایین فیلم آخرش را باور نمی‌کنی و از فیلم بیرون می‌زند. برای این که حیطه تجربه روزمره زندگی‌اش دیگر عوض شده با بطن جامعه ارتباطش گسسته شده. این خلوت وقتی از بین می‌رود و این اشتهار می‌آید این مشاهده‌گری و درک از جامعه لطمه می خورد...
به نظرم راه حلش این است که خود فرد آن را تشدید نکند چون تا قسمتی از آن اجتناب‌ناپذیر است ولی اگر خودت هم بخواهی سوار داستان بشوی و از آن لذت ببری، آن چند برابر می‌شود. اگر خودت بخواهی خودت هم از آن استفاده و هم سوءاستفاده کنی، می‌شود مثالی که زدی ولی بالاخره باید بگویی آقا این اتفاقی است که افتاده و این مجازی است و تو به عنوان یک شخص همان راهی را که رفتی باید ادامه بدهی. مثلا من بعد از این موقعیت و موقعیت‌های بعدی که باید کار کنم، می‌توانستم به ایران برنگردم و فیلم را اکران نکنم و... اصلا نیازی به آن نبود یا زیرنویس کردن فیلم. یکی از چیزهایی که من نباید از آن جدا می‌شدم این بود که فیلم باید به هر قیمتی در ایران اکران ‌می‌شد....

ولی نگران این موضوع هستم که وقتی این خلوت را نداشته باشی، در نوع سینمایی که داری کار می کنی موضوع روز بروز برایت سخت ‌شود.
چیزی که اتفاق می‌افتد و می‌توان از آن استفاده کرد این است که همین فرصت باعث می‌شود خیلی از آدم‌ها بیایند و با تو حرف بزنند. کافی است که در شروع تو اجازه بدهی که آنها وارد بشوند. من از روزی که به ایران آمدم، هرکس مرا در خیابان دیده، حتما ایستاده و به من یک چیزی گفته، درباره قصه زندگی‌اش گفته یا گفته مثلا چرا در مورد گرانی فیلمی نمی‌سازید؟ این امکان برایم فراهم شده که با کل ملت در ارتباط شده‌ام. چون اعتماد می‌کنند همه‌چیز را می‌گویند. باور نمی‌کنی در همین دو، سه هفته چقدر از رانندگان تاکسی و دیگران چیزهای مختلف شنیده‌ام که قبلا نمی‌شنیدم.

 

فکر نمی‌کنی وقتی به عنوان ناشناس در محیطی قرار بگیری، چیزی که از محیط دریافت می‌کنی با آنچه که دیگران برایت تعریف می‌کنند، متفاوت باشد؟
بله ولی از طرفی هم چیزهایی به دست می‌آوری که هیچ‌وقت با از دور دیدن و ناشناس بودن نمی‌توانستی به دست بیاوری. الان شخص می‌آید و مانند یک همدل در مورد خصوصی‌ترین مسایل زندگی‌اش با من حرف می‌زند. چند روز پیش یک راننده تاکسی چیزی در مورد زندگی شخصی‌اش برایم تعریف کرد که مطمئن هستم این موضوع را برای هیچ‌کس حتی نزدیک‌ترین کسانش تعریف نمی‌کند. او مرا هم به عنوان یک غریبه می‌دید که نمی‌توانم روی زندگی‌اش تاثیر بگذارم و هم این احساس نزدیکی را می‌کرد که می‌توانست خودش را سبک کند. این داستان در ذهن من ماند و این که می‌توانم در کاری از آن استفاده کنم. به هرحال چیزی که می‌گویی کاملا درست است. شهرت محدودیتی با خود به همراه دارد و باید راه حلی برای آن پیدا کرد و من هنوز نمی‌دانم راه حل آن چیست ولی خوبی‌های دیگری هم دارد و آن این است چنان تو به معنای واقعی از مردم مهر و محبت می‌بینی که با خودت فکر می‌کنی مگر من چکار کرده‌ام.

کار کمی نکردی گرفتن جایزه اسکار و تاثیر آن در جامعه زاید الوصف بود. خود تو نبودی بازتاب اسکار تو در ایران پدیده بی نظیری بود. تک تک آحاد جامعه نه به فقط به خاطر شخص اصغر فرهادی، بلکه به خاطر خودشان و به خاطر جبران آن عقده و روحیه تحقیر شده ملی بود که شادی کردند.و این در این برهه زمانی خیلی مهم بود.
چیزی که می‌گویی درست است. یکی از مشکلاتی که باید برای آن راه حلی پیدا کنم این است که دیگر آن آدم ناشناس در خیابان، کوچه و بازار نیستم. من حداقل ماهی یک بار سر تا ته خیابان جمهوری را می‌رفتم و برمی‌گشتم. الان هم می‌روم ولی سعی می کنم شناخته نشوم

با لباس مبدل! فیلم سفرهای سولیوان پرستن استرجس را دیده‌ای؟
نه.

قصه فیلم این است که کارگردانی می‌خواهد فیلمی جدی در مورد اقشار محروم و فقیر بسازد و برای شناخت دقیق آنها لباس مبدل پوشیده و در پوشش یک کارگر فقیر در جامعه می گردد بعد از ماجراهایی دستگیر شده و سراز زندان در می آورد و... (باخنده)مراقب باش برای تو چنین اتفاقی نیافتد!!
جالبه من فرودگاه مهرآباد بودم می خواستم از تهران به اصفهان بروم. من با ابراز احساسات مردم مشکلی ندارم ولی با این که مردم بیایند و عکس بگیرند همواره راحت نیستم. از آنجایی که ریش من خیلی مشخص است، من یک ماسک به صورتم زده بودم که نیمی از صورتم را پوشانده بود. اولا دو، سه بار ماموران فرودگاه آمدند و پرسیدند شما چرا ماسک زده‌اید؟ که گفتم من سرماخورده‌ام. مشکوک شده بودندپرسیدند شما عمل جراحی که نکرده‌اید چون اگر عمل کرده باشید نباید سوار هواپیما بشوید. جالب است که من فکر می‌کردم در فرودگاه هیچ نظارتی نیست در حالی که دیدم خیلی هم خوب نظارت می‌کنند. همین‌طور نشسته بودم که یکدفعه جوانی آمد و به من گفت: آقای فرهادی خدا بد نده!! بعد گفت بیا با هم عکسی بگیریم. گفتم با این ماسک که نمی‌شود عکس گرفت... در نهایت مجبور شدم ماسکم را بردارم. این که می‌گویی مبدل، آن هم کارساز نیست.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید