به صفحهاش که مراجعه کردیم، دیدیم آخرین پست او گله از دو سلبریتی است که احتمالا او را در یک پروژه مشترک دور زده بودند. شاید هم او در شرایط روحی و جسمی مساعدی برای ادامه همکاری نبوده است. نمیشود قضاوت کرد.
در پستهای قبلتر اشاره داشت به مصرف داروهایی که موجب شده تا زیادی بخوابد و کمتر بنویسد و اینکه مدام به خودکشی فکر میکند.
او به دنبالِ خودش میگشت. حامدی که گم کرده بود و از بس دلش میخواست زندگی کند که مُرد. خودخواسته مُرد.
در بین یادداشتهایش همین دوماه پیش درباره جشنواره تئاتر و فیلم فجر یادداشتی نوشته که خواندنی است:
«یه زمانی میخواستیم بریم جشنواره ما رو راه نمیدادند میخواستیم بلیط بخریم به ما نمیرسید. فکر میکردیم اون تو چه خبره همه نویسنده های مجله فیلم هستند. از پشت شیشه سالن انتظار رو نگاه میکردیم همه بودند با اوركت آمریکایی سبز همون موقع میدویدم توی سرمای بهمن ماه سمت تاتر شهر راهمون نمیدادند میخواستیم بلیط بخریم گرون بود میرفتیم سمت تالار وحدت دیگه سعی نمیکردیم بریم تو چون اونجا که اصلا ماها جوونای داغون رو راه نمیدادند، مجله شماره ویژه جشنواره و جدول برنامه ها نصیب ما بود.
که خط به خط میخوندیم، تکه اش رو چون هیچ جا راهمون نمیدادند.
چند وقت پیش به یک غوره با تصورات مویز واهی که چیزهایی درباره فیلمهایی مینویسد گفتم این چرندیات تو نقد نیست جواب داد: شاید ... ولی وقتی نقدم توی مشهورترین مجله ی فیلم کشور چاپ میشه شاید یک درصد دارم نقد فیلم مینویسم.
گفتم تو کجا بودی که ما با سینمای ایران کیف میکردیم نه دی وی دی بود نه دانلود.
تو کجا بودی وقتی معتبر ترین مجله سینمایی مجله فیلم" بود عمو جان.
گرچه ما را هنوز هم در سالنها و جشنواره ها راه نمی دهند.»