می خواهیم از نادره بگوییم، از نادره ای که به قول مرضیه برومند «نادر» بود.
می خواهیم از نادره بگوییم، از نادره ای که شخصیتش مثل بازی اش ساده و روان و شیرین بود. صفاتی که بیشتر لمس کردنی است تا بیان کردنی و این نوشتن را سخت می کند. او خودش مقیاسی بود برای قیاس کردن، او خودش بود نه یک کلا م کمتر و نه یک کلا م بیشتر.او مادر تکرار نشدنی سینمای ایران بود.
می خواهیم از نادره بگوییم. از زندگی او و نه از مرگش، نمی خواهیم مرثیه گوی او باشیم که مرثیه گویی را دوست نداشت. نمی خواهیم به سوگش بنشینیم که این روزها دیگر به سوگ نشستن هایمان هم چهره ای دیگر گرفته است. نمی خواهیم از پیشکسوتان قدردانی کنیم چرا که اگر در قلبمان باشند که هستند و اگر نباشند یقینا نیازی به تکدی محبت ندارند.
آنها عشق می خواهند، نه شعار و نه درس اخلا ق.
می خواهیم از نادره بگوییم. نادره ای که در نوجوانی مادر شد و در صحنه بازیگری هم در جوانی مادر بود. گاهی مادر بازیگرانی که خیلی هم با او فاصله سنی نداشتند.
او همیشه مادر بود. از مادر «حسن کچل» «علی حاتمی» تا مادر رضا صباحی خانه سبز «بیژن بیرنگ» و «مسعود رسام».
او مادر بچه های اسدالله خان «پدرسالا ر» اکبر خواجویی و او ساکن خانه ای بود که دور است. همان جایی که مسعود رسام و بیژن بیرنگ می گفتند: «این خانه دور است» و حال این خانه و خیلی از ساکنانش دور و دورتر شده اند.
هوشنگ بهشتی، جلا ل مقدم، احمد قدکچیان، مهین دیهیم، نعمت الله گرجی، جعفر بزرگی، رضا کرم رضایی و اینک حمیده خیرآبادی (نادره) به همراه یکی از کارگردانان این سریال یعنی مسعود رسام اهل همین خانه بودند.
قرار بود مرثیه نگوییم و نمی گوییم. می خواهیم از نادره بگوییم. از دلشوره های مادرانه اش
که با دلواپسی دست ها را به هم می مالید و دنبال چاره می گشت تا شخصیت های فیلم را به هم نزدیک کند. مادری که به هنگام نقش آفرینی دوربین را فراموش می کرد تا که ما هم دوربین را فراموش کنیم، کارگردان را فراموش کنیم و فقط او را ببینیم که یک مادر است.
از رفتن نادره خیلی شوکه نشدیم چرا که وقتی تصمیم گرفت دیگر بازی نکند می دانستیم سروی است که می خواهد ایستاده بمیرد. اما از چگونه مردنش شوکه شدیم.
دوست داشتیم تا خانه آخر بدرقه اش کنیم تا شاید پاسخگوی چند دهه حضورش در قلب هایمان باشیم، اما بی صدا رفت و بی صدا به خاک سپرده شد. اگر خواسته خودش چنین بود که به آن احترام می گذاریم اما نمی پذیریم و اگر خواسته «دیگری» بود که چنین حقی را به او نمی دهیم چرا که او در اوج ناتوانی هم با گوشی تلفن ارتباطش را حفظ کرده بود و گوشزد می کرد که هنوز هم مادر هنرمندان است و به یاد همه. این حقی بود که او سخاوتمندانه به همه بخشیده بود و هیچ کس اجازه نداشت تا این حق را سلب کند.
می گویند خاک سرد است و خاکسپاری غم از دست دادن را باورپذیر می کند اما دوستان از آنجا که خاک سرد او را لمس نکردند هنوز داغند و شوکه و ذهنشان مملو از سوالهای بی جواب.
این احساس را می شود از هق هق «مهرانه مهین ترابی» زمانی که با او صحبت می کردم حس کرد، می شود از صدای غمگین «علیرضا خمسه» ای که همیشه شاد و خنده روست حس کرد و می شود از طنین صدای مرضیه برومند که نمی توانست تاثرش را در غرورش پنهان کند حس کرد.
اینک آنها از نادره می گویند:
مرضیه برومند
یک کلام «نادره»؟
ـ نادره به راستی نادر بود. هنرمندی که هرگز تکرار نخواهد شد. یک انسان با مناعت طبع بالا .
با ایشان زیاد در ارتباط بودید؟
ـ از نظر حرفه ای همکاری چندانی با وی نداشتم اما همیشه برای من یک دوست خوب بود. یک دوست محترم که برایش ارزش بسیاری قائل بودم.
به نظر شما بارزترین خصوصیت فردی خانم نادره چه بود؟
ـ به نظر من ویژگی او در سخاوت و دست و دل بازی او بود که می توانم در این رابطه یک خاطره بگویم. همان طور که قبلا هم گفتم من با ایشان سابقه همکاری چندانی نداشتم اما در یک قسمت از سریال «خودرو تهران۱۱» حضور داشتند. به یاد دارم شب عید غدیر بود و ما سر صحنه بودیم که گفت: «فردا سرکار نمی آیم» و من پرسیدم «چرا! کار عقب می ماند». ته دلم کمی هم دلگیر بودم. بالا خره به توافق رسیدیم که نصف روز را نباشد. بعد از ظهر عید غدیر بود که آمد. برای همه عیدی خریده بود و اگر کسی از قلم افتاده بود و یا در این فرصت کم نتوانسته بود هدیه ای تهیه کند به او با پول، دشت می داد.
نادره گرچه هنگام بستن قراردادها بسیار جدی بود و اصلا در مورد دستمزدش کوتاه نمی آمد اما بخشنده و دست ودل باز بود.
(این صحبت خانم برومند مرا به یاد خاطره ای انداخت که تصویربردار سریال خانه سبز سالها پیش تعریف می کرد که خانم نادره هرزمان که قسطی از دستمزدش را می گرفت حتما همه بچه ها را به یک خوراکی میهمان می کرد.)
در زمینه حرفه ای همکاری دیگری نداشتید؟
ـ خیر، اما زمانی که سریال «همه فرزندان من» را می ساختم، قرار بود که آن را به نادره تقدیم کنیم و تیتراژ هم روی تصویر او باشد که ایشان نپذیرفت.
علیرضا خمسه
آقای خمسه، خبر دارم که شما و خانواده از دوستان نزدیک خانم نادره بودید، از او برایمان بگویید...
ـ بله، همین طور است. خانم نادره برای ما یعنی من، همسرم و دو دخترم یک دوست واقعی و یک مادر همراه، هم صحبت و خیرخواه بود. به بیان دیگر ارتباط مابه هیچ وجه یک ارتباط حرفه ای محسوب نمی شد.
شروع این ارتباط از کجا بود؟
ـ ارتباط ما با یک کار آغاز شد. سالها پیش، شاید حدود پانزده سال قبل که من یک کار با عنوان «معجزه ازدواج» را کارگردانی کردم و در آنجا خانم نادره نقش مادر مرا بازی می کردند. بعد از آن به دلیل نزدیکی و شناخت بیشتر ما از هم یک دوستی بین خانواده من و خانم نادره بوجود آمد که تمام این سالها به صورت جدی ادامه پیدا کرد. ما با هم رفت و آمد داشتیم و به دلیل محبتی که به همسر و دختران من داشت، عضو جدی و موثری درخانواده ما محسوب می شد و اگر فاصله ای بین دیدارهای ما می افتاد به صورت تلفنی از حال هم با خبر بودیم و این ارتباط تا آنجا گسترش پیدا کرده بود که حتی شامل خانواده همسرم و دوستان نزدیک ما هم شده بود.
طبعا ما از کم و کیف زندگی هم مطلع بودیم و حتی اگر نیاز به راهنمایی ایشان داشتیم از وی کمک می گرفتیم .
ایشان در رابطه با کار من هم گاهی توصیه هایی می کردند که بسیار مفید بود. ایشان نقش بسیار موثر، مادرانه و مهربانی در زندگی من داشتند و زندگی ما همیشه منور و معطر به حضور ایشان بود و واقعا این که این نقش به پایان رسیده برای مان دردناک و باور نکردنی است و ما همیشه با خاطرات ایشان به سر خواهیم برد.
آخرین باری که با ایشان در تماس بودید کی بودید؟
ـ ما نوروز سال گذشته را همراه با خانواده با هم گذراندیم که اوقات خیلی خوشی هم بود. قرار بود امسال هم با هم باشیم اما تماس گرفتند و گفتند که می خواهند به شمال بروند و متاسفانه امسال سالی بود که ما مجبور شدیم در تهران بمانیم. البته از طریق تلفن باهم در ارتباط بودیم و قرار بود به زودی همدیگر را ببینیم که این اتفاق غم انگیز فوت وی پیش آمد.
بنابراین نوروز امسال آنقدر حالشان مساعد بوده که بتوانند به مسافرت بروند و این شایعات که چند وقت اخیر بسیار بیمار بودند صحت ندارد؟
ـ البته این از خصوصیات ایشان بود که وقتی حال مساعدی هم نداشتند، بروز نمی دادند تا کسی را ناراحت نکنند و همیشه می گفتند که حالم خوب است اما از طریق دیگر متوجه می شدیم چندان هم سلا مت نیستند. ایشان همیشه به همه امید می دادند.
حتی در مورد سلا متی خودشان.
همه در مورد یک صفت خانم نادره متفق القولند و آن بی نیازی و سخاوتمندی ایشان است. شما هم این را بارزترین صفت وی می دانید؟
بله. به خصوص با کسانی که ضعیف تر بودند. او چه در زندگی شخصی و چه در زندگی حرفه ای سخاوتمند بود.
و خانم نادره در یک جمله:
او زیبا بود، هم در صورت و هم در سیرت.
مهرانه مهین ترابی
گرچه از خانه سبز گفتن با فقدان مسعود رسام، خسرو شکیبایی و حالا نادره خیرآبادی سخت است، اما قرار بود با عوامل این سریال از خاطرات سبز خانم خیرآبادی بگوییم که به دلیل مشغله بیژن بیرنگ و رامبد جوان که هر دو مشغول کارگردانی دو پروژه هستند میسر نشد اما مسلما یکی از کسانی که در مورد خانم نادره حرف های شنیدنی زیادی دارد شما هستید. شما ازنادره بگویید.
خاطره ای که من از خانم نادره دارم خیلی به زمان های دور و سریال «خانه سبز» باز نمی گردد. من او را به تازگی دیده بودم. چند روز قبل از عید بود که ایشان برای تهیه یک مصاحبه به اتفاق دوستان به خانه من آمدند و در آن دو سه ساعتی که در کنار هم بودیم بسیار خوب بود. خیلی گفتیم و خندیدیم.
شاد و سرحال به نظر می رسیدند. شاید سرحال تر از خیلی از ما. روز بسیار خوب و به یاد ماندنی را با هم گذراندیم. حتی عکاس ما هم از شور و شوق خانم نادره به هیجان آمده بود و لذت می برد. چند وقت قبل از آن هم ایشان را در یک مهمانی دیدم. خیلی خوب و سالم به نظر می رسیدند. مثل همیشه تمیز، نظیف، مرتب و زیبا. پر ازانرژی مثبت که ویژگی همیشگی او بود و به دیگران هم منتقل می کردند.
صفتی که همیشه در ایشان تحسین می کردم و خودم نیز هرگاه در شرایط مساعد روحی نبودم با یک ارتباط تلفنی از او انرژی می گرفتم و مشکلم را فراموش می کردم.
خانم نادره در یک کلا م انسانی مثبت بودکه من هرگز نمی خواهم به رفتنش فکر کنم چرا که همیشه برای من زنده است و مطمئن هستم همیشه در قلب من زنده می ماند.
در زمینه حرفه ای چطور؟
ـ از ایشان در خانه سبز چیزهای زیادی آموختم. یکی از خاطراتی که در این زمینه دارم به یاد میآورم یک روز در شروع کار گفتم: باورم نمی شود، زمانی بچه بودم و شما را در فیلم ها می دیدم و شیرینی شما را دوست داشتم و حالا می توانم در کنار شما بازی کنم و از شما یاد بگیرم. او مثل یک مادر بود، یک مادر شاد و سخاوتمند.
جالب است که این صفت سخاوتمندی و دست و دل بازی اولین تصویری است که هر کس در ارتباط با وی می گوید.
بله، زیرا حقیقت دارد. او بسیار سخاوتمند و بخشنده بود. باور کنید سرهر کاری که بودیم بدون این که هیچ گونه تظاهری داشته باشد، پنهانی به کسانی که دور و برش بودند و احساس می کرد که مشکلی دارند کمک میکرد. او بی دریغ می بخشید و بسیار طبع بلندی داشت. موجودی که فکر می کنم هرگز نظیر او را نخواهم دید. او کسی بود که همیشه، برای همه دعای خیر داشت.
آخرین باری که با هم سرصحنه بودید کی بود؟
ـ من یک برنامه آشپزی داشتم و به تهیه کننده پیشنهاد دادم که می خواهم خانم خیرآبادی را به عنوان مهمان برنامه دعوت کنم. باورشان نمی شد که ایشان بپذیرند چرا که دو سالی بود کلا کار نمی کردند و جایی هم نمی رفتند. اما زمانی که تماس گرفتم، با آغوش باز از آن استقبال کردند و به رغم همه زحمتی که برایشان داشت، منت گذاشتند و آمد. تمام قصه هایی که اگر قرار باشد بگوییم ممکن است به قول شما خیلی کلیشه ای باشد درمورد خانم نادره عین واقعیت است و صدق می کند. من اینها را نه حالا بلکه همیشه زمانی که بین ما هم بودند گفته ام. حالا هم احساس دین می کنم که یک مطلبی را هم بگویم. به یاد دارم زمانی که مادرم را از دست دادم او به من گفت: «از حالا مرا مادر خودت بدان» و واقعا هم همین گونه شد.
این مطالبی که در نشریات نوشته شده و حتی در برنامه های تلویزیونی هم گفته شده که این اواخر خیلی تنها و بیمار بودند صحت ندارد؟
ـ اصلا این طور نبود. همه با او در تماس بودند چرا که از ته دل دوستش داشتند.
خیلی ها او را «مامان» صدا می کردند. او هم هرگز تماسش را با ما قطع نمی کرد و همیشه از احوال ما با خبر بود. باور کنید من از وسعت ارتباط خانم خیرآبادی همیشه در تعجب بودم که چطور در همه حال با همه در تماس بودند. او دوست داشتنی تر از آن بود که تنها بماند.
یک مهمانی هم برای گرامیداشت خانم نادره و دو نفر دیگر از پیشکسوتان برگزار شد که همه مثل پروانه دور شمع وجود او می گشتند.
در مورد این که مراسم فوت او در سکوت برگزار شد نظرتان چیست؟
ـ البته شخص ایشان هم دوست نداشتند تا مراسم پرسرو صدا و شلوغ داشته باشند، اما فکر می کنم نباید به حرفشان گوش می کردند. باید مردم فرصت می کردند تا دینشان را در قبال وجود پرمهرش ادا کنند. حد واندازه وی بیش از این بود اما من خودم را این طور آرام می کنم که به هر حال این خواسته خود ایشان بوده است.