بعضیها بینی خود را هوشمندانه متعادل میکردند و بعضی دیگر با یک بینی کوچکِ عروسکی و فانتزی از نقشها فاصله میگرفتند تا جایی که در یک سریال یا فیلم تاریخی، بینیهای سربالا و مثلثی، شخصیتها را تحتالشعاع قرار میداد. انگار که ناصرالدینشاه چند متخصص جراحی پلاستیک در حرمسرای خود داشته است!!
کمکم اما فاجعه داشت شروع میشد، ابروهای تاتو شدهی سربه فلک کشیده، دندانهای صدفی و ردیف و چال روی گونه هم اضافه شد و بعد لبهای تزریقی و فکر کنم قبل از اینها "پوستکشی" برای شناسنامههای المثنی و نقشهای جعلی!!
چند لحظه مکث کنیم.
تا اینجای کار، این درستکاری های چهره، چندان تاثیری در بازی بازیگرها نداشتند اما "تغییرِ چهره" وارد فازِ هشدار دهندهای شد. تبدیل به نوعی بیماری، نوعی وسواس فکری، عدم اعتماد به نفس و متاسفانه رقابت که در دنیا به عنوان یک "بیماری سلبریتیها" شناخته شده است و در ایران اپیدمی کوچه و خیابان.
همانطور که میدانیم یکی از پایه و اساس بازیگری، اکت و میمیک صورت است که نیاز به چهرهای رها شده دارد و نه در حصرِ و حالا عملهای متوالی، پوستکشی ها، بوتاکس، فلج کردن اعصاب پیشانی و اطراف لب، تغییر فرم فک، گونه، لب، پلک، چانه و... دیگر جایی برای مانور چهره بازیگر در به رخ کشیدن تواناییهایش و وامگرفتن از میمیک صورتش نمیگذارد و این درمورد بازیگران خوب واقعا تاسف برانگیز است.
چهرههای بیاخم، لبخندهای یخزده و دِفرمه شدهی صورت، وقتی بازیگر میخواهد حسش را انتقال دهد و نمیتواند.
البته شاید بگویید که این بازی تصنعی و بی روح گاهی در بعضی کارآکترها به عمد بوده و جزئیات نقش آن بازیگر است که چنین نیست. یک شخصیت مبهم، درونگرا و مرموز یقینا نیاز بیشتری به تاثیرگذاری چهره دارد که به هیچ عنوان در بعضی بازیها حس نمیشود.
مثالی بزنم البته نه از ایران:
چند سال پیش، "رنه زلوگر" درست بعد از تصاحب اسکار نقش مکمل زن برای فیلم "کُلدمانتین" اعلام کرد که ظاهرش را دوست ندارد و میخواهد چهره و اندام تازهای داشته باشد. همین کار را هم کرد تا جایی که در مراسمِ اسکار بعدی که حضور داشت، تقریبا هیچکس او را نمیشناخت. یک صورتِ متفاوت و یک اندام استخوانی. اما این بازیگر برندهی اسکار گرچه گفته میشود به بیماری افسردگی دچار شده اما به تدریج از دنیای بازیگری فاصله گرفت و پیشنهادها هم کمتر و کمتر شد و از سوی دیگر طرفدارانش را هم از دست داد.
در ایران اما بیشتر اوقات این تغییرات آنقدر ناشیانه است که انگار چهرهها همسان سازی شده اند، بازیگرانی شبیه به هم که گاه تشخیص آنها از یکدیگر سخت است.
حاشیه نرویم و برگردیم به بحث اصلی و دغدغهای موجه در مورد بازیگران خوب.
جای تاسف دارد وقتی تواناییهای یک بازیگر بارها محک خورده اما حالا میبینیم که چطور این دستکاریهای چهره، ظرافت را از بازی او گرفته است و کارگردان هم با کلوزآپ هایی که حتما نگاه او در لازمهی کنکاش یک شخصیت است، ناخواسته، فیک بودن چهرهی بازیگر را بیشتر نمایان میکند.
بازیگری که به او علاقمندیم، از بازیهایش لذت میبریم و تواناییهایش را باور داریم.
و اما اپیدمی زیبا سازی چهره در سینمای ایران که یقینا بازتابِ یک سینمای بیماریست که بازیگر برای بقای خود به آن روی کرده است. سینمایی که این روزها در کنارِ تستِ بازیگری باید از چهرهها تست سلامت گرفت!! و مدتی است در بعضی از دفاتر فیلمسازی این اتفاق میافتد: به دنبال یک چهره ی بکر....
در پایان بیمناسبت نیست تا تاثیر چهرههای واقعی و یا کمتر تیغ و سوزن خورده را در بازیگری با یک مثالِ نزدیک پررنگ کنیم:
چند روزِ گذشته قسمتِ سوم سریال "افعی تهران" پخش شد که در سکانس پایانی آن "مریلا زارعی" وارد قصه میشود. یک سکانس نسبتا کوتاه و بدون دیالوگ که مریلا زارعی بار دیگر توانایی هایش در بازیگری را به رخ میکشد که اگر چهرهی او در بندِ ترفندهای زیباسازی مچاله شده بود یقینا چنین تاثیری روی مخاطب نمیگذاشت. او بازیگرِ یقینا باهوشی است که متن را به حاشیه ترجیح میدهد.
این زنگ خطر، این تلنگرها را در سینما، باید جدی گرفت.
هما گویا