متن نوشته سایت آرمان پرس درباره اکران فیلم "فروشنده" اصغر فرهادی را در زیر می خوانید:
آرمان پرس: فیلم فروشنده اصغر فرهادی درباره یک زوج با گرایشات شبه روشنفکری است که هردو بازیگر تئاتر. مرد در کنار بازیگری، معلم هم هست. نسبت به زن تعرضی صورت میگیرد. در واقع، مردی دیگر، ناموس زن را در حمام گیر می اندازد و ... از اینجا به بعد کارگردان نسخه ترحم و انتقام نگرفتن را میپیچد و حتی هشدار میدهد که کمترین و کوچکترین انتقام، ممکن است بهایی بسیار سنگین را به انتقام گیرنده تحمیل کند. و اینکه باید نسبت به فاحشهها هم قضاوت نکنی و بدانی که آنها آدمهای بدی نیستند و ... و تازه، اینها علاوه بر تمام کنایات و اشارات سیاسی و اجتماعی دیگریست که در فیلم گنجانده شده است.
در مواجهه با این فیلم نظرات مختلفی وجود دارد. بعضی ها میگویند این فیلم چه خطری دارد؟ چه مشکلی ایجاد میکند؟ مگر به نظام تعرضی کرده است؟ مگر توصیف و صحنههای غیراخلاقی در فیلم بوده است؟ مگر...پس تا اینجا را داشته باشید. مقدمه ای بگویم و بعد، پاسخ...
بعضی فیلمها هستند که ادعای جریان سازی و هدایتگری و ...ندارند. اصلا هیچ ادعایی ندارند. فقط ساخته میشوند که بخندانند یا بخشی از زمان را به مخاطب نشان دهند یا کارکردهایی از این دست.
بعضی دیگر اما مدعی هستند. مدعی گفتن یک پند و نصیحت یا ارائه نسخهای برای تغییر شیوه زندگی مخاطبان و ... این فیلمهای مدعی هم دو دسته اند. دسته اول فیلمهای کم مایه و شعاری یا فیلمهایی مانند فیلمفارسیها که از همان آغاز و به گونهای غیرهنرمندانه شروع میکنند به فریاد زدن همه چیز الا چیزی که دو ساعت وقت دارند تا طرحش کنند. دست آخر هم در ده دقیقه پایانی یک خروار پند به مخاطب میدهند.
با اینهمه فیلمفارسیها حسابشان روشن است. دو ساعت نمایش صحنه های جنسی و غیراخلاقی و رقص و آواز و داستانهای بند تنبانی که در انتها یک بیانیه اخلاقی یا آموزه اجتماعی میچسبد به پایانش و همه چیز ختم به خیر میشود .
درست مثل آدمی که قتل و دزدی و همه کاری از او انتظار میرود و (اینکه انجامشان میدهد یا نه، اینجا مهم نیست) اما دست آخر ده دقیقه سرو رو شانه میزند و یک نصیحت و پند به شما حقنه میکند و یک لبخند مصنوعی و پایان.این حکایت اخلاق مداری فیلمفارسی هاست.
فیلمهای شعاری هم که آنقدر از همان اول مثل نقل و نبات شعار و پند به خوردت میدهند که به نیم ساعت نکشیده حالت بد میشود و حتی شنیدن نصیحتهای غرغروترین و نصیحتکنترین آدم فامیل را به دیدن فیلم ترجیح میدهی. در هر دوی این موارد پیام و پند و تجویزی که برای مخاطب میشود، کمترین تاثیری ندارد. این تاثیر وقتی است که فیلمساز یکی باشد مثل اصغر فرهادی. با تسلط بسیار بر ابزاری که در اختیار دارد، آشنایی با عناصر داستانش و اشراف بر تمام وجوه شخصیتهایی که در داستان او سیر میکنند.
وقتی کارگردانی بر ابزار سینما تسلط کاملی دارد و اساسا اهل سینمای زیرپوستی و هنرمندانه است آن وقت او میتواند فیلمی بسازد که جریان ساز باشد و تاثیرش را در کوتاه مدت و بلند مدت حس کرد.
اما ازسوی دیگری با اینهمه شاید از میان انبوه فیلمهایی که هر سال ساخته میشود تنها فیلمهایی ممکن است خطرات جدی داشته باشند که یک کارگردان متبحر با تسلط بر سینما آموزه هایی اشتباه را در فیلمش القا کند.
مثلا وقتی فروشنده را میبینید با یک فیلم خوش ساخت و حرفه ای طرف میشوید که به واسطه فضاسازی و شخصیت پردازیهای درست و بازیهای عالی شما را تا پایان فیلم نگاه میدارد. این یک ظرف شیک و تمیز و زیباست. اما اینکه در این ظرف بزرگ چه چیزی ریخته میشود مهم است. طبیعتا افرادی سراغ این ظرف میآیند که اهل شیک بودن و استفاده از خوراکیهای تمیز و سالمند. آنها که اصلا این چیزها برایشان مهم نیست ترجیح میدهند با هرچیزی که دم دستشان بود خودشان را سیر کنند و معمولا آنها مخاطب این ظرف نیستند. پس گروهی که جایگاه اجتماعی (و نه اقتصادی) متوسط به بالا دارند به واسطه شیک و مرتب بودن این ظرف به سراغش میآیند. از اینجا به بعد اگر نوشیدنی یا غذای مسمومی داخل ظرف باشد، اتفاقی خواهد افتاد که به این سادگیها نمیشود جمعش کرد. خصوصا اگر پخش کننده فیلم که احتمالا یک نهاد انقلابی است (و متعجبم که چرا به این روز افتاده است) علامت استانداردش را روی ظرف حک کرده باشد.
مخاطب از همه جا بیخبر به واسطه به به و چه چه بین المللی و علامت استاندارد فلان نهاد انقلابی و شیک بودن ظرف ، با اظمینان و لاجرعه آن را سر میکشد. محتویات ظرفی که سالم نیست. عدم سلامتی که یا به واسطه اشتباه غیرعمد کارگردان شکل گرفته است یا خدای ناکرده تعمدی از جانب شخصی غیر از دست اندرکاران فیلم.
فروشنده یک نسخه برای مخاطبش میپیچد. برای مخاطبی که از طبقه اجتماعی متوسط به بالاست. مخاطبی که اهل هنر هم هست. آدم با آبرویی هم هست ( آنقدر که حتی خجالت میکشد ماجرای تعرض را به پلیس بگوید). از قضا مرد هم معلم است و حتی در فیلم، تجربیات و آموزههایش را منتقل میکند. آموزه هایی که یکیش فیلم " گاو" است و حکایت استحاله عجیب "مشد حسن".
نسخهای که برای مرد پیچیده میشود این است که حتی اگر به ناموست تعرض شد کاری نداشته باش. اگر به فکر پیدا کردن متعرض باشی اخمو میشوی. بی خواب میشوی. همه مسخرهات میکنند. پیدایش هم که کنی چیزی عایدت نمیشود. به هر دلیلی پلیس نرو. یا اعتماد نکن. یا به هر دلیلی از خیرش بگذر. دست آخر هم اگر بخواهی کوچکترین نوع انتقام را بگیری و مثلا یک پس گردنی به او بزنی ممکن است اتفاقی جبران ناپذیر برایش بیفتد و تازه آن وقت همه و همه پشت سر شخصیت متعرض قرار خواهند گرفت. از مردم و مخاطبان فیلم تا همکاران مرد و حتی زنی که به او تعرض شده است.
کاش میشد اگر حرمت قلم اجازه میداد کمی از این خوراک به کارگردان میخوراندیم تا ببینیم اگر او در این وضعیت قرار بگیرد واکنشش چه خواهد بود؟ کاری که گمان میکنم تمام منتقدان از انجامش شرم داشته باشند و متاسفانه کارگردان توانای ما آن را برای مردم کشور خودش تجویز میکند.