جمعه, 21 شهریور 1393 01:59

سینماتوگراف، آدم تربیت می كند"

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پویه حسینی (سی و یک نما ) – بیست و یک شهریور به دنیای من آمدی، به دنیای من ایران. تولدت مبارک! می دانم دلت گرفته از این تعدد دوستانی که وقتی به تو نیاز دارند یادت می کنند. می دانم تو هم از مهربانی های دروغین دلت گرفته. می دانم می دانی خیلی ها تو را به خاطر منافعشان می خواهند نه به خاطر خودت. دوست من... نمی گویم دوست "خوب" من، چون معتقدم تمامی صفات "خوب" در واژه ی "دوست" نهفته است. امیدوارم همیشگی باشی دوست من، سینما.

وقتی دانستم هنوز کودک هستی اما کودکی صد و چند ساله، به یاد سخنی به نقل از "امیرکبیر" در فیلم سینمایی "ناصرالدین شاه، آکتور سینما" افتادم که می گوید: "اگر نیتِ صد ساله دارید، آدم تربیت كنید، سینماتوگراف آدم تربیت می كند." سینماتوگراف، قطعا مهم است دانستن تاریخچه ات. فاصله ی سنی بین تولدت در فرانسه توسط برادران لومیر تا رساندت به ایران توسط مظفرالدین شاه قاجار نیست. بارها و بارها از اولین دستاوردهایت، نظیرِ "کارگران کارخانه لومیر را ترک می کنند" و "آب پاش آب پاشی می شود" و "ورود قطار به ایستگاه" گفته شده و دوستدارانت با هنر تو آشنایی دارند. حتی می دانند اولین روزِ تولدت در ایران یعنی بیست و یکم شهریور ماه یک هزار و دویست و هفتاد و نه خورشیدی، سال ها پیش "روز ملی سینما" نامگذاری شده است. دوستدارانت می دانند اولين شخصی که با تو در ایران فيلم برداشت، ميرزا ابراهيم خان عکاس باشی بود. می دانند خیابان چراغ گاز در تهران، اولین خیابانی بود در ایران که سینما، توسط ابراهيم خان صحاف باشی، به خود دید. می دانند آوانس اوگانيانس، اولین کارگردان در ایران بود و "آبی و رابی" اش اولین فیلم در ایران. اما...

اما، فرهنگ استفاده از تو به همراهت وارد نشد. خاطرم می آید خاطرات جشنواره ی فیلم فجر سال گذشته را. خاطراتی با حال و احوال خوب و بدی که به دوستدارانش تقدیم کرد. جشنواره ی فیلم فجر را با همه ی احوالات ضد و نقیضش همیشه دوست داشتم، دوست دارم و دوست خواهم داشت. در سئانس هایی حالم انقدر بد می شد و دلم می گرفت از پیشکسوت هایی که روزی روزگاری با تماشای فیلم هایشان هم درس و هم خاطره های لذت بخش یادگاری گرفتم؛ برایشان تا همیشه احترام قائلم اما کاش می شد از ایشان خواهش کنم فقط یک فیلم، فقط این فیلم را ببینند، "ماهی و گربه". ببینند می توان یک قصه ی به شدت کثیف را به گونه ای متفاوت و خلاقانه با کمی زحمت، تمیزِ تمیز، نه با به تصویر کشاندن خون و خونریزی و نه با به گوش رساندن حتی یک واژه ی رکیک، بی این که از حوصله ی کسی خارج باشد، روایت کرد. پیشکسوتان عزیز آیا واقعا تصاویر و کلمات کثیف مخاطب جذب کرده و به فیلم نشانی از طنز داده و باعث خنده می شود؟! خدا می داند... . اما خوش هم هستم، از این که فیلمی از جناب مکری به تمام معنا هنرمند دیدم. هنرمند یعنی احترام و متانت، یعنی فرهنگ، یعنی در کنار مردم خوشرو بودن، یعنی تواضع و فروتنی، یعنی همدیگر را حوصله کنیم... نه آن که برخی عوامل فیلم خود را مالک هنر بدانند و با تکبر در خاموشی سالن سینما وارد شوند و دور از چشم مردم هم خارج. یا وقتی فیلمشان کیفیت ندارد، خانمِ بازیگرِ مشهورِ فیلم، به خود اجازه دهند شأن و شخصیت حاضران در سالن را به سخره گرفته و جیغ بزنند: "از اول... از اول... !" از دیدن این صحنه ها حالم بد می شد و می گفتم یعنی سینمای ایران مُرد!؟ اما وقتی فیلم فیلمسازان دهه ی پنجاه و شصت را می دیدم حالم خوب می شد و خدا را شکر می کردم که نسل های بعد، فیلم های خوب می بینند.

با این دعا که در آینده فیلم های فیلمسازان هم نسلم مانند فیلم های امروز فیلمسازان قدیم، حالِ فیلم دوستان را بد نکند. امید به این که مردم با فرهنگ ایرانم، همه ی ما سینما دوستان، کمی تامل داشته باشیم و تحمل. بدانیم تیتراژها هم برای تماشاگران ساخته شده است. به احترام عوامل فیلم با تحمل تا انتهای تیتراژ پایانی بر روی صندلی خود بنشینیم. به دیگر تماشاگران مشتاقی که دوست دارند تا تیتراژ پایانی در سالن بنشینند احترام بگذاریم. به وقت در سالن سینما حاضر باشیم. صحبت کردن هایمان را به خارج از سالن موکول کنیم. و هنگامی که با اعتراض روبرو می شویم این جمله ی تکراری که بارها شنیده ایم را به هم نگوییم: "پولشو دادیم... دلمون می خواد حرف بزنیم... شما چی می گی اصلا؟!"

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید