نازنین حاجی زاده-مضمون جنگ از دیرباز همواره جایگاهی چالش برانگیز در ادبیات نمایشی جهان داشته است چرا که بشر از ابتدای خلقت همواره بر سر موضوعاتی به ناچار وارد جنگ شده، خواه با قبیله ای در نزدیکی قبیله اش در عصرحجر و خواه با کشوری دیگر با فرسنگها فاصله در عصر حاضر.
تئاتر دفاع مقدس با محوریت جنگ هشت ساله و مقاومت نیز بخش مهم و قابل توجهی از آثار نمایشی ما را در بر گرفته و هر ساله نمایشنامه هایی با این موضوع به نگارش در می آید که برخی از آنها در جشنواره ها و یا سالن های تئاتر به روی صحنه می روند.
نمایش "پچپچه های پشت خط نبرد" به نویسندگی و کارگردانی "علیرضا نادری" 18 سال پیش در دهمین جشنواره تئاتر دانشگاهی بروی صحنه رفت و با واکنشی سختگیرانه از سوی برخی گروههای موجود در آن سالها مواجه و اجرای آن توقیف شد که این رویداد توقف جشنواره و تعطیل شدن تالار مولوی به مدت یک سال را در پی داشت.
آذر ماه سال پیش "اشکان خیل نژاد" کارگردان جوان تئاتر تصمیم به بازتولید این اثر نمایشی گرفت و این نمایش را پس از گذشت 17 سال در تالار مولوی اجرا کرد که بدلیل استقبال تماشاگران پس از اتمام زمان معمول اجراها به مدت دو هفته تمدید شد. اجرای این نمایش به گونه ای بود که شخص تماشاگر را در جایگاهی قرار می داد تا به این نمایش نگاهی بدور از کلیشه های موجود و سفارشی که اغلب در نمایش هایی با این موضوع خاص دیده می شود، بیندازد. تماشاگر هنگام ورود به سالن با صدای "محمدصادق آهنگران" و شلیک کاتیوشا مواجه می شد که به محض بسته شدن در سالن مخاطب را با خود به آن سالها می برد. از سوی دیگر محکم بودن ساختار نمایشنامه ، ضرباهنگ سریع دیالوگها ، بازی های متناسب با شخصیتها ، تقسیم انرژی درست در صحنه و در نهایت کارگردانی حساب شده سبب شده بود تا باز سازی قابل توجهی از آن سال ها تنها بوسیله بازیگران و چند آکسسوار در صحنه انجام گیرد.
داستان نمایش "پچپچه ها..." به ماه رمضان سال 61 زمانی که به مدت یک ماه آتش بس موقت میان ایران و عراق برقرار بوده باز میگردد و طی آن یک دسته نیروی پیاده، شبهای شرجی خوزستان را در منطقه ای نزدیک مرز عراق می گذرانند فارغ از اینکه این تنها یک آتش بس موقت است و جنگ بزودی دوباره آغاز می گردد.
شاید هر گز نتوان در نمایشنامه ای اینچنین تجمعی از آراء و افکار متفاوت را در کنار یکدیگر در قالب شخصیتهایی هم نسل یافت بطوریکه تنها با دیدن این نمایش می شود از حال و هوای بحث ها و نظرات نسل جوان آن دوران اطلاعاتی بدست آورد. "علیرضا نادری" در این نمایشنامه نگاهی جامعه شناسانه به پدیده ی جنگ و تاثیرات احتمالی آن بر محیط دارد و شخصیتهایش را در شبی که قرار است عملیات جنگی تا چند ساعت بعد دوباره آغاز شود در موقعیتی خطیر قرار می دهد و آنها را وادار به انجام واکنش در برابر این وضعیت می کند.
سرگروهبانی که میخواهد فرار کند، پرویز که درواقع فرار کرده، دوستعلی و ژورف که یک یهودیست به دعای کمیل رفته اند، شهریار که شروع به برون ریزی در مورد آرزوهایش می کند، باقر که یک ماتریالیست است دچار شک در نگاهش می شود و علیرضا که برای اولین بار از شدت ترس به مواد مخدر پناه می برد و شاید دردناک ترین قسمت نمایش در همین صحنه اتفاق می افتد که در نهایت به صحنه ی شام آخر وصل می شود .
"خیل نژاد" کارگردان این نمایش در این باره می گوید : تعارضات شخصیتهای نمایش با یکدیگر و کشمکش آنها با خودشان سبب شده است تا حتی مخاطبی که جنگ را تجربه نکرده بتواند مابه ازاء خودش را در میان این افراد پیدا کند و خودش را در سال 92 در جایگاه آنان قرار دهد ....
گفتگو
اشکان خیل نژاد بازیگر و کارگردان تئاتر متولد دی ماه سال 1367 و دانشجوی رشته ی نمایش در دانشکده ی هنرهای زیبا می باشد که تا کنون در زمینه های کارگردانی،بازیگری،نگارش و ستاد اجرایی فعالیت داشته است. وی تا کنون کاگردانی نمایش های "پچپچه های پشت خط نبرد"،"بالاخره این زندگی مال کیه؟" و "نورگیر" را به عهده داشته و همچنین در نمایش های "آقای اشمیت کیه؟"،"نوشتن در تاریکی" و "رویای خیس" به ایفای نقش پرداخته است.
با توجه به اینکه خود شما با جنگ برخورد مستقیم نداشتید چطور شد که تصمیم به اجرای نمایشی با محوریت جنگ گرفتید؟
یک سال پیش که تصمیم به اجرای این متن گرفتم مصادف بود با شرایط بحرانزایی در جامعه که خبر از وقوع یک جنگ را می داد و همه ی رسانه های داخلی و خارجی براحتی از این پدیده صحبت می کردند. من فکر می کنم که جنگ بیشترین تاثیرش را روی نسل جوان هر کشوری می گذارد و به همین دلیل طی تحقیقاتی که روی اکثر جنگهای اتفاق افتاده در جهان و ایران در طول تاریخ داشتم به این نتیجه رسیدم که یک متن در مورد جنگ 8 ساله ی ایران و عراق را کار کنم. از طرفی میل و علاقه ی من به سمت و سوی آثار اجتماعی است و خب شرایط اجتماعی سال پیش هم بگونه ای با جنگ در ارتباط بود.
چه نکته ای در این نمایشنامه برای شما سبب متفاوت بودن این متن از آثار دیگری در این زمینه شد؟
در وهله ی اول نگاه صادقانه ای که در متن وجود دارد و بعد جوان بودن شخصیتهای نمایش که با همه ی آرزوها و آرمانهایشان بواسطه ی سربازی و یا داوطلبانه به آن منطقه رفتند که می تواند به نوعی استعاره ای از نسل ما باشد و ما به عنوان نسل جوان امروز نشان دادیم که پدیده جنگ برای ما هم مهم است و نسبت به آن بی تفاوت نیستیم. یک نکته ی جالب توجه دیگر اینکه آقای نادری در این نمایشنامه جنگ را به مثابه ی یک اتفاق اجتماعی که تاثیراتی روی یک نسل می گذارد در نظر گرفتند و هیچ نگاه منفعت طلبانه ای به این موضوع نداشتند. در نهایت همگی اینها باعث شد تا این متن برای من متفاوت به نظر بیاید و این نمایشنامه را برای اجرا انتخاب کنم.
نمایش شما بر خلاف معمول نمایشهایی با موضوع و محوریت جنگ، مورد استقبال فراوانی قرار گرفته....
برای اینکه یک اجرا مورد استقبال تماشاگران قرار بگیرد می بایست که چند فاکتور را داشته باشد که خب یکی از آنها موضوعی جذاب برای تماشاگر است. جنگ به خودی خود موضوعی مهم و جالب توجه در ادبیات،تئاتر و سینمای جهان محسوب می شود که همه ساله هنرمندان در حال تولید آثاری با این موضوع هستند. در مورد نمایش ما هم که به زعم شما مورد توجه تماشاگران قرار گرفته معتقدم که بخش زیادی از آن به دلیل نگاه صادقانه و شریفی است که آقای نادری به جنگ داشتند و به تبعیت از ایشان ما هم سعی کردیم این نگاه را در اجرا داشته باشیم. من فکر می کنم که برخی تماشاگران شاید با نوعی خاص از خوانش جنگ که به کلیشه تبدیل شده نمی توانند ارتباط برقرار کنند و اگر نمایشی اجرا شود که از این مقوله آشنایی زدایی کرده باشد و تماشاگر را بتواند بعد از گذشت این سال ها با خود همراه سازد، مطمئنا مردم به دیدنش می روند.
فکر می کنید که نمایش شما در سال نودویک تبدیل به نوعی تریبون علیه جنگ و یا در ستایش جنگ شد؟
به نظر من هیچ اثر هنری در ستایش جنگ نیست بلکه ممکن است در ستایش مقاومت و ایثار باشد که خب در آن شرایطی که در کشوری جنگ اتفاق می افتد چاره ای جز مقاومت نیست و خب نمایش ما نمایشی مستقل بود که نگاهی علیه ذات پدیده جنگ داشت که البته پیامدهایی هم به دنبال داشت. ما هم نگاه آدمهای حامی را نسبت به نمایش داشتیم و هم آدمهای مخالفی که شاکی بودند و با وجود اینکه درست بودن این اتفاقها را باور داشتند اما معتقد بودند که آن اتفاق ها نباید روی صحنه نمایش داده شود.
طی شبهای اجرا می شد که شخصی وسط اجرا بلند شود و در سالن را محکم به هم بکوبدو از سالن خارج شود و از طرفی دیگر هم خانواده های شهید و جانباز زیادی آمده بودند که بعد از اجرا با چشمانی اشک آلود تایید می کردند که واقعیت همینی بود که شما نشان دادید.
دراین مورد هم مطمئن نیستم که تئاتر در کشور ما به آن درجه از قدرت رسیده باشد که تبدیل به تریبون شود، اما تاثیرش را در همان میزان تماشاگری که به دیدن نمایش آمده بودند با توجه به برخوردهایی که داشتند گذاشته است.
اختلاف نسل با شخصیتهای این نمایش برای شما مشکل ساز نبود؟
به هیچ وجه، ما هر نمایشنامه ای را که انتخاب کنیم به جز آثاری که به طور مثال برای سال نودودو و زمان اکنون نوشته شده باشند به لحاظ زمانی و نسلی با ما تفاوت دارد. به نظر من در مورد انتخاب متون مربوط به کشورهای دیگر این مشکل ممکن است پیش بیاید اما در این مورد با توجه به اختلاف تنها یک یا دونسل، با توجه به اینکه اکثر بازیگران گروه در خانواده و یا اطرافشان با اشخاصی که مستقیما در جنگ حضور داشته اند ارتباط داشتند، ما مشکل چندانی در این زمینه نداشتیم اما خب کار با این موضوع بدون سختی هم نبود.
ما به سه جریان تعهد داشتیم: 1_ آدمهایی که نقششان را بازی می کردیم که در آن سالها شهید شدند ، 2_ بازیگرانی که 17 سال پیش این نمایش را روی صحنه بردند و توقیف شدند، 3_ به خود شخص علیرضا نادری که 5 سال بود که فرصت اجرای عموم از متن هایش وجود نداشت... و ما بدلیل تعهدی که به این سه جریان داشتیم بار مسئولیتی زیادی را تحمل می کردیم و خیلی هم تلاش کردیم که این فشار سنگین را مهار کنیم که خب تا اندازه ی زیادی هم توانستیم .
خالی نگه داشتن صحنه و استفاده نکردن از ادوات جنگی در نمایش شما به چه منظور بوده است؟
در روزهای اول تمرین من صحنه ی نمایش را با یک دکور پیچیده و سنگین می دیدم اما به مرور ترجیح دادم که صحنه را خالی بگذارم و آن هم بدلیل نزدیک شدن به عمق نگاه تماشاگر بود. سعی من بر این بوده تا از کلیشه ها چه در فرم و چه در محتوا استفاده نکنم و تا جایی که ممکن است از آنها آشنایی زدایی کنم. در همین راستا در نهایت به استفاده از دو ارتفاع رسیدم که آن هم از گونی های پلاستیکی بجار کنفی استفاده کردم،همچنین ما در صحنه تنها یک تفنگ داریم و یا کلاه هایی که به عنوان دروازه فوتبال از آن ها استفاده می شود که خب شاید تماشاگر اصلا انتظار نداشته باشد در نمایشی که مربوط به جنگ است صحنه ی از فوتبال پشت سنگرها ببیند و یا با شخصیتی مواجه شود که شب پیش از حمله از شدت ترس به حشیش پناه می برد. به نظر من زمانی می شود بهتر حقیقتی را نشان داد که به همه ی ابعاد آن جریان اشاره کرد و خب همگی تلاش ما در این نمایش برای نشان دادن حقیقت آن سال ها بوده است.
و در نهایت ... در مورد صحنه ی شام آخر؟
زمان نمایش روزهای آخر آتش بس یک طرفه ی عراق با ایران در ماه رمضان سال شصت ویک است که در آن به یک شبی که نزذیک سحر است اشاره می شود که شخصیتها مشغول خوردن عدسی برای شام هستند.
از لحاظ اجرایی فرم و شکل این صحنه از ابتدا در ذهن من بود و آن هم از روی دیالوگی که دوستعلی می گوید: بخور، شامِ آخره ... شکل گرفت و آن صحنه ی پر استعاره ساخته شد که نوعی تلفیق از شام آخر مسیح با شام آخر چند رزمنده در شب قبل از عملیات بود. در این صحنه یک دقیقه سکوت هم اتفاق می افتاد که در واقع همگی به نیست شدن خود فکر می کردند، چه شخصیتهایی که آن شب راهی عملیات می شدند و چه تماشاگرانی که می توانستند در جایگاه آنان بگیرند
"حمید رحیمی" بازیگر تئاتر فارغ التحصیل رشته ی بازیگری و دانشجوی سال آخر رشته کاگردانی نمایش می باشد که سال پیش در نمایش "پچپچه ها..." در نقش "باقر" حضور داشت. وی تا بحال در نمایش هایی از جمله "ابرها"، "سه چرخه"، "فرکانس"، "عکس"، "اتفاق عزیز" و ... به ایفای نقش پرداخته. وی همچنین موفق به دریافت جوایزی در زمینه ی بازیگری شده است که از میان آنها می توان به جایزه ی بازیگری از سیزدهمین جشنواره تئاتر دانشگاهی برای نمایش "سه چرخه" اشاره کرد.
پرداختن به موضوع جنگ در این روزها را ضروری می دانید؟
بله و به نظر من این موضوع قابلیت این را دارد که حتی در آینده با گذشت سه دهه از آن سالها باز هم به آن پرداخته شود چرا که هنوز با گذشت بیست و چند سال ما همچنان با این مسئله درگیر هستیم و هنوز خانواده هایی هستند که جوانهایی را از دست داده اند و یا منتظر هستند که آنها بازگردند. همچنین جنگ تاثیراتی بر مسائل سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی ما داشته که هنوز هم باقیست و پیامدهایش را می توان مشاهده کرد.
گذشته از همه ی این مسائل آن جوانهایی هستند که به جنگ رفته اند. همان هائی که برخی شهید و جانباز و یا مفقودالاثر هستند و برخی هنوز در جامعه حضور دارند و حتی بعضا سعی کرده اند بدلایلی به انزوا پناه ببرند.
شما اگر به مناطق جنوبی کشور بروید هنوز آثار ویرانه های جنگ را در شهرهای مرزی می بینید که با گذشت این سال ها به همان شکل باقی مانده اند. به نظر من همگی اینها دلایلی برای اجرای نمایشهایی با محوریت جنگ در زمان حال میتواند باشد.
این روزها ما کمتر با نمونه ی های بیرونی شخصیتهایی مثل "باقر" مواجه می شویم، این موضوع آیا در مسیر ارتباط برقرار کردن با نقش خدشه ای وارد نمی کرد؟
این روند تا اندازه ای به دلیل همان نداشتن ما به ازاء عینی این شخصیت سخت بود اما این به آن منظور نیست که دیگر افرادی با این گرایشات ماتریالیستی در جامعه وجود نداشته باشد که البته ممکن است که این گرایشات را آشکارا بیان نکنند اما خب با توجه به آن نسلی که اینها از آن برخاسته اند میشد که نمونه هایی را مشاهده کرد. برای رسیدن به این نقش تحقیقاتی را در مورد تاریخ گرایشات چپ ایران انجام دادم و همچنین از کد های موجود در متن و صحبتهایی که با آقای نادری و خیل نژاد داشتم ، استفاده کردم.
حقیقی بودن یا نبودن این شخصیتها تا چه اندازه برای شما روشن بوده است؟
همه ی شخصیتهای این نمایشنامه با توجه به اینکه خود آقای نادری در جنگ حضور داشته و از نزدیک با قشرهای مختلف حاضر در جنگ ارتباط داشته اند تا اندازی زیادی برگرفته از واقعیت هستند و برخی از آنها زنده می باشند. شخصیتی که باقر شاید تا حد زیادی از او الهام گرفته شده هم تا آنجایی که اطلاع دارم زنده است اما من نتوانستم ایشان را پیدا کنم تا بطور مستقیم راجع به اعتقادش و جریان جنگ اطلاعاتی بدست بیاورم.
نکته ای در متن که برای شما مهم و قابل توجه آمد ....
در مورد باقر یک نکته بود که برایم اهمیت داشت و آن این که این شخصیت گر چه از بقیه هم بزرگتر بود با گرایشات چپی که داشت بطور داوطلبانه و نه به اجبار به جنگ رفته بود. از طرف دیگر نمایشنامه "پچپچه ها ..." بخشی از واقعیت تاریخ را نشان می دهد و بیان می کند که از همه ی اقشار جامعه در جنگ حضور داشته اند و از کشور دفاع کرده اند و این برای من خیلی جالب بود.