فرهادی با فیلم تازه اش "قهرمان" شکل تازه ای از امضایش را رونمایی کرده است و این فیلمساز زیرک، حالا بیشترین بلوف را به ما میزند و حتی در انتهای فیلم هم دستش را رو نمی کند تا جایی که ما نمی دانیم چه بازی ای خوردیم. شاید حتی خود او هم پلن خاصی برای آن ندارد و شاید خودش هم اصل ماجرا را به عمد از خود پنهان می کند.
"قهرمان" مسلما بهترین فیلم فرهادی نیست اما مهمترین فیلم اوست. فرهادی در "قهرمان" بی رحم است، بی رحم اما در کمال خونسردی.
کسی سرش را به در نمی کوبد، بچه ای در حال غرق شدن نیست و زنی به مردش مظنون نشده، کسی هم مورد آزار جنسی قرار نگرفته... اما فیلم بی رحم است. درست مثل اجتماع این روزها که فرهادی آینه را رو به روی خودمان گذاشته تا قهرمان را پیدا کنیم.
************
بازی در نقش "رحیم" کار سختی است. نقش یاغی را بازی کردن جای زیادی برای مانور یک بازیگر دارد به خصوص در ایران که عاشق شخصیت های سرکش و خشن هستیم. اما برای کارآکتر رحیم "سوپراستار شدن"، آن هم حضور در حدود نود درصد (شاید بیشتر) سکانس ها، محک خوردن بزرگی برای یک بازیگر است تا بتوان در مورد او نوشت: "ستاره ای که متولد شده بود حالا بزرگ شده است". البته که منظورم ستاره به معنای واقعی است. اتفاقی که در قهرمان برای "امیر جدیدی" افتاده و آن هم در فیلمی از فرهادی که برخلاف دیگر فیلم های او که همه ی بازی ها خوبند، بعضی از بازی ها بد است و حتی خیلی بد. یک بازی خوب و یکدست دیگر هم در قهرمان داریم. جالب است که در فیلم قهرمان بازی "محسن تنابنده" هم عالی است. آنقدر که او را نمی شناسیم. یک محسن تنابنده ی جدید که انقدر خوب و روان بازی می کند و باورش کرده ایم که از کنارش به راحتی می گذریم چرا که شخصیت "بهرام" را دوست نداریم و حتی از او بیزاریم، حالا محسن تنابنده برای ما فقط بهرام بدذات است و بس، در حالی که واقعی ترین و صادق ترین کارآکتر در این فیلم خود اوست و متاسفانه این روزها، آدم های واقعی حال ما را به هم میزنند. او بیشترین موقعیت را در این قصه داشت تا از خود، قهرمان بسازد اما نساخت و ما را از خودش متنفر کرد. انقدر متنفر که به بازی تنابنده هم فکر نکنیم.
***************
و اما کلیدواژه هایی که فرهادی در قهرمان برای ما گذاشت و بعد هم رهایمان کرد تا وجه دیگری از فیلمسازیش را به رخ ما بکشد و ما هم به راحتی از آنها گذشتیم چه بود:
(شاید خطر لو رفتن فیلم باشد):
- فرخنده چرا یک هفته قبل از پیدا شدن سکه ها، از طلافروشی قیمت سکه را پرسیده بود؟!
- آیا ممکن است یک کیف زنانه دسته بلند با سنگینی هفده سکه طلا و وسایل دیگر که محتوای آن بوده از دوش یک زن بیفتد و متوجه نشود؟!
- تاکید به اینکه دسته ی کیف پاره شده، به یک کیف قاپی بیشتر شبیه نیست تا گم شدن کیف؟!
- هفته قبل چه کسی با بهرام تماس می گرفته و دقیقا قول پول به اندازه قیمت سکه ها را می داده؟!
- با وجود اینهمه اعلامیه و رسانه ای شدن ماجرای سکه ها، چرا مدعی دیگری به عنوان صاحب کیف و سکه ها پیدا نمی شود؟!
راستی چرا فرهادی سکانسی از پیدا کردن طلاها را نشان نمی دهد؟ چرا ما به پیرنگ این داستان پرتاپ می شویم؟ چرا رحیم به یک بانک!! خبر پیدا کردن طلاها را می دهد نه کاسب محل؟
- بهرام از رحیم چه می داند؟ این اندازه خشم در چهره پدر و دختر ریشه مالی دارد؟ چرا بهرام معتقد است که رحیم یک روده راست ندارد؟ بهرامی که پشت با جناقش ایستاده و روزی ضامنش شده، در حالی که خواهر و شوهرخواهر (شخصیت های مثبت فیلم) حاضر به ضمانت مالی او نیستند و... دسته چکی که فقط سه برگ دارد.
- چرا رحیم شماره تلفن زندان را به جای شماره منزل خواهرش داده است؟!
- سکانس به نظرم مهمی که هم بندی رحیم قبل از رفتن به آبدارخانه زندان با یک جمله، رحیم صبور و منعطف را برآشفته و یا شاید هول می کند.
- نقش سیاوش در قصه ی قهرمان چیست؟ آیا فرهادی دارد استفاده ی ابزاری مد روز جامعه ی ایرانی را به رخ ما می کشد؟
و... فرهادی این بار یک فیلم با پایان باز و غافلگیرانه با واقعیتی غیر قابل پیش بینی را به تصویر نکشیده است. قهرمان در حقیقت خود فرهادی است و این قصه فقط شروع شده و همین، بی هیچ پایان باز یا بسته ای.
شاید قصه ای که در مقبره های تخت جمشید در کنار "خشایارشا" دفن شده است و فرهادی می خواهد بعدها از همان پله های طویل بالا برود و مرمتشان کند.