فیلم، سوال بالا را مطرح کرده و با جواب ندادن به آن تعلیق ایجاد می کند و با این ابهام که قرار است در آینده چه اتفاقی بیفتد، بار تعلیق را تشدید می کند. خود اتفاق هم مرگ چند نفر در سردخانه کشتارگاه است، در حالی که یک نفر در آن را قفل کرده بود.
حالا مخاطب وارد داستان می شود و به همراه «امیر» (با بازی خوب امیر حسین فتحی) به دنبال جواب و راه گریزی برای فرار از تبعات این اتفاق است.
در یک فضای محدود، طمع انسان قابل کنترل است. چون نه امیدی برای سعود بزرگ وجود دارد و نه ترسی از سقوط. از طرفی هم قطارهای هر فرد نیز در همان محدوده خواهند ماند و در مقایسه ی ذهنی، هیچ کس سرخورده نخواهد شد. اما زندگی پر نوسان، چشم انداز آدمی را تغییر می دهد و طمع او را برای دسترسی به قله زیاد می کند. قله ای که برای رسیدن به آن باید فرصت های غیرقابل پیش بینی را شناخت و برنده شد.
اما آیا این نوسان، انسان را از زیبایی های انسانی دور نمی کند؟
«امیر» و «عَبد»، سر از دست دادن چنین فرصت هایی دعوا راه می اندازند و همدیگر را متهم به نابلدی می کنند. «امیر» که حالا در سفرش به خارج از کشور، دیپورت شده و احساس سرخوردگی میکند، به دنبال راهی برای جبران است. پس چه بهتر که وصل به «متولی» باشد و ریسک کند، حتی اگر مسیر درستی نباشد. حتی اگر «متولی» همان آدم رذلی باشد که در صحنه های ابتدایی سر پدرش داد کشیده بود.
«متولی» هم به دنبال استفاده از این فرصت و نوسان است تا از آن سود ببرد. سودی که چند روز تاخیر در پرداخت وام به او می دهد. طلبکار «متولی» نیز می داند که چنین سودی را نباید از دست داد و سروقتش شرخر می فرستد .
فرصتهایی که سمت دیگرش ترس است. ترس از عیان شدن واقعیت و عاقبت آن که دامان پدر و پسر را می گیرد. اضطرابی که در لحظه لحظه ی حضور «امیر» هست و کارگردان با قابهای بسیار خوب آنها را به تصویر می کشد. در لحظه ی صبحگاه دفن جسدها. در لحظه ی غذا خوردن و روبرو شدن با پسر و دختر «هاشم». ترس از سقوط که هر لحظه با «متولی» همراه است.
«عبد» از این فرصتها سودی ندارد، چون جوانی اش را ندارد، اما می داند که هر آن ممکن است عقب بماند و از پس زندگی برنیاید. زندگی که در نگاه اول قابل قبول است، اما بالا رفتن سطح زندگی، اختلاف او را با جامعه بیشتر می کند. پس حداقل باید زندگی بخور و نمیرش را حفظ کند. برای همین گناه ناکرده را می پذیرد و دروغ می گوید، چون دیگر تاب کمتر از این را ندارد. «حسن پورشیرازی» در نقش «عبد» کم نظیر ظاهر شده و نشان می دهد که هنوز سینما به افرادی مثل او نیاز دارد. نشان می دهد که حتی اگر شخصیت پردازی کاراکترش نوسان زیادی داشته باشد و دلایل دروغ ها و دعوا و مرافعه اش برای مخاطب باور پذیر نباشد، باز هم بازیگر توانا از پس نقش برمی آید. شخصیت پردازی ناقص «عبد» که یک فیلمنامه خوب می توانست آنها را مرتفع کند و حس گناه و جانماز آب کشیدنش را برای مخاطب قابل پذیرش کند.
بازی مانی حقیقی در نقش «متولی» نیز بسیار خوب بوده و به خوبی توانسته حرکات بدنش را کنترل کند و باران کوثری که بازی و نقشی خنثی در فیلم دارد.
اما نقطه قوت اصلی کشتارگاه در ساخت است. لوکیشنهای خوب، میزانسن عالی و نورپردازی کم نظیر. عباس امینی در دکوپاژ وسواس بسیاری به خرج داده. از جمله سکانس حمل جنازه ها به ماشین، یا به تصویر کشیدن کشتارگاه و حیوانات زنده و بدن سلاخی شده شان.
کارگردان جوان فیلم با به تصویر کشیدن زندگی و مرگ حیوانات (گاو و گوسفند و گاومیش) و پیوند آن با زندگی آدم های قصه اش، سعی در به نمایش گذاشتن انسان گرفتار در بند پول و جاه و مقام می کند. انسانی که به مثابه حیوان اهلی در تلاشی عبث گیر افتاده و برای حفظ و بالا کشیدن خود جان می کند، اما پایانی برای آن وجود ندارد و اهلی دنیا شده است.
البته فیلم کاستی هایی در فیلمنامه دارد که قابل چشم پوشی نیست و توی ذوق می زند. از جمله ابهام هایی در مسیر اتفاقات و روایت. اینکه چرا سردخانه را قفل می کنند؟ اینکه هاشم چکاره بوده؟ اینکه این همه قاچاق و پولشویی و بالا و پایین شدن چه فرآیندی در پشت خود دارد.
انتخاب یک پایان بندی نه چندان مناسب نیز، که اتفاقا شلخته هم کار شده، از ارزشهای فیلم می کاهد. اما مطمئنا «کشتارگاه» فیلم قابل قبولی است. کشتارگاه را می توانید آنلاین ببینید