نزهت بادی * - مستند «بزم رزم» ساخته سید وحید حسینی پژوهشی پیرامون احوالات موسیقی در دهه 60 است و شاید بتوان جانمایه و عصاره آن دوران متناقض و متلاطم را در صحنه ای دید که بعد از اجرای کنسرت در فضای باز خیابان، مردم تکبیر می گویند و صلوات می فرستند و همین ناهمخوانی و تضاد دو عنصر ناساز میان موسیقی و فضای انقلابی و مذهبی در آن سالها وضعیت پیچیده و دشوار اهالی موسیقی را باز می نمایاند.
ما پای صحبت های اهالی موسیقی می نشینیم که برایمان می گویند چطور تلاش کردند موسیقی را با احساسات جمعی مردم همراه کنند و به زبان آنها بدل سازند. آن هم در شرایط بعد از انقلاب که به موسیقی به عنوان موضوع ممنوع، منفور و مطرود می نگریستند و آن را نفی می کردند و آهنگسازان و شاعران و خواننده ها و نوازنده ها را می راندند و خودی و محرم به حساب نمی آوردند. حسین علیزاده در فیلم می گوید که با آغاز جنگ همراه با محمدرضا لطفی به جبهه ها می روند تا در کنار سربازان سازهایشان را به مثابه اسلحه هایشان به کار گیرند ولی آنها را نمی پذیرند و اجازه همراهی نمی دهند. حتی وقتی می کوشند تا برای مردم جنگ زده کنسرت بگذارند تا کمی از فضای اندوهبار و مضطرب حاکم بر شهر بکاهند، برنامه توسط عده ای تندرو و متعصب به هم می خورد و ما تصویری از سازهای رها شده بر صندلی های خالی و بدون نوازنده ها را می بینیم. آنجا که بیژن کامکار می گوید که “دیدیم نمی توانیم ادامه دهیم و از همان وسط آهنگ آرام آرام فید کردیم و تمام شد”، در این تعبیر فید کردن و تمام شدن با لحن طنازانه و شیرین او غمی موج می زند که احساس می کنیم اگر مقاومت ها و پایمردی ها و تحمل کردن های اهالی موسیقی نبود، بی تردید موسیقی در همان دوران تلخ برای همیشه در مملکت ما پایان می گرفت و حذف می شد.
در طول فیلم میان مردان موسیقی و مردان جنگ پیوند زده می شود که می توان این ایده منحصر به فرد را در پوستر کار هم دید که کسی در لباس سربازی بجای اسلحه، سازی را در دست گرفته است و به خوبی عنوان فیلم را در خود دارد. انگار همانقدر که جوانان ما در جبهه ها با دشمن می جنگیدند، هنرمندان مان نیز برای حفظ و ماندگاری موسیقی درگیر کارزار و جدالی بی امان بودند. حسین علیزاده خاطره کنسرتی را تعریف می کند که پس از سالها ممنوعیت برگزار می شود و عده ای از مخالفان متعصب با اسلحه هایشان روی صندلی ها می نشینند و تکیه داده بر قنداق های تفنگ هایشان به موسیقی گوش می دهند و تصویری که پیش چشمانمان نقش می بندد، همانی است که علیزاده می گوید “آنجا کنسرت نبود، میدان جنگ بود”. بعد می بینیم که آنها هم می توانستند مثل خیلی های دیگر بخاطر آن همه فشارها و تنگ نظری ها و محدودیت ها و ممنوعیت ها از ایران بروند اما در کنار مردمشان در خاکشان ماندند و از هنرشان دست نکشیدند و آن را به عاملی در جهت همدلی و غمخواری با هموطنان شان تبدیل کردند. حق با فیروز برنجان است که می گوید “اگر این سرودها کمک کرده است که خاکمان را حفظ کنیم، پس اسلحه هایمان این آهنگ ها بوده است”. آنگاه یادمان می افتد که چطور نیروهای انقلابی جلوی هنرمندان را می گرفتند و به روی سازهایشان اسلحه می کشیدند. بی آنکه بدانند همان سرودها و آهنگ هایی که وطن پرستی و ایمان را در مردم تهییج و تحریک می کرد تا در دفاع از سرزمین شان از پای ننشینند، به قول همایون رحیمیان با قابلمه ها ساخته نشده و با همین سازهای ممنوعه شکل گرفته اند. بعد از تماشای فیلم است که احساس می کنیم این هنرمندان همواره در سایه جنگ قرار داشتند و هرگز دیده نشده اند و کسی آنها را به عنوان قهرمان های جنگ نمی شناسد و هیچ کوچه و خیابانی به نامشان مزین نشده است و مدالی دریاقت نکرده اند اما پا به پای مردم در گوشه گمنامی و خاموشی با فداکاری جنگیدند و هنرشان را با عشق به وطن شان درهم آمیختند.
فیلم نشان می دهد که هر یک از آن آهنگ های خاطره انگیز و آشنا بر اساس چه رویداد و ماجرای سیاسی و اجتماعی شکل گرفته است و چه جریانی را به دنبال خود به وجود آورده و چه آدم های مهم و بزرگی پشت آنها بوده است و چه خون دلها خورده اند و رنج و مرارت ها کشیده اند تا آنها به ثمر برسند و از خلال این مرور و بازنگری است که تازه معلوم می شود چطور هنرمندان موسیقی در دل مردم در سالهای سخت جنگ می زیستند و نبض زمانه را در دست داشتند و می دانستند در هر برهه ای از آن دوران دردناک مردم نیاز به چه موسیقی دارند تا به کمک آن از تلخی و اندوه ناشی از جنگ رها شوند و به رهایی و سبکباری برسند. از این رو این آهنگ ها دست به دست میان مردم چرخیده و توسط آنها خوانده شده و مانده است. حسین علیزاده به بهانه توضیح درباره تجربه سحرانگیز “نینوا” می گوید که ” این آهنگ ها برای مردم است و در قلب آنها” و ما می بینیم که چطور بغض ها و حسرت ها و داغ ها و سوگ ها و شادی ها و خروش ها و پیروزی های یک ملت و تاریخ جنگ هشت ساله ایران را می توان از طریق مجموعه آهنگ های آن دوران دریافت کرد و سرگذشت مردمی را مرور کرد که سرودها و ترانه ها زبان گویای احساسات فروخورده و پنهان شان بوده است و همواره پیوند جمعی شان را از طریق همخوانی ها و همونایی ها در کنار هم حفظ کرده اند و هر جایی که اعتراض و عصیان و فریاد در گلومانده ای داشتند، به آواها و نواها پناه بردند.
از این جهت فیلم به تاریخچه تقریبا کاملی از انواع آهنگ ها، ترانه ها، سرودها و نوحه های مربوط به دهه 60 و سالهای جنگ تبدیل می شود که به کمک آنها می توانیم دریابیم موسیقی ایران بعد از انقلاب از کجا آغاز شده و چه مسیر پر فراز و نشیبی را طی کرده و چطور تا مرز حذف شدن پیش رفته اما در برابر همه ناملایمات و فشارها دوام آورده و حفظ شده است. پس فیلم فقط گنجینه ای از آثار خاطره برانگیز و نوستالژیک یک دوران ملتهب و حساس نیست، بلکه وضعیت اجتماعی و سیاسی و فرهنگی آن دوران را هم ترسیم می کند. تکیه فیلم بر پژوهشی همه جانبه که سعی کرده است چیزی را از قلم نیندازد و تا جایی که امکان دارد همه افراد مرتبط به موضوع را گرد هم بیاورد و جریان موسیقی در آن دوران را از زوایه دیدهای مختلف پی بگیرد، آن را به منبع باارزش و قابل ارجاعی برای شناخت سیر تغییرات و تحولات موسیقی در یک دوران مهم و سرنوشت ساز تبدیل کند. وحید حسینی کوشیده است تا ترکیب متنوعی از هنرمندان موسیقی و مدیران فرهنگی و پژوهشگران آن دوره را کنار هم بچیند و اجازه دهد تا همه حرف و نظرشان را بگویند و بی آنکه آنها را رویاروی هم قرار دهد، با برش زدن حرفهایشان به یکدیگر در تدوینی بازیگوشانه چالش ها و تنش ها و کشمکش های میان آنها را در آن سالها تداعی کند و بر تضادها و تقابل هایشان تأکید کند و روایت پویا و زنده ای را از طریق پیوند میان گفتگوهای مختلفی به دست آورد که گاهی همدیگر را کامل می کنند و گاهی زیر سوال می برند و همین خصلت چالش برانگیزی موجود در متن است که به خوبی اختلافات فکری و سلیقه ای میان شخصیتها در یک دوران را بازمی نمایاند.
هرچند جای عده ای خالیست و اگر روایت آنها را نیز می شنیدیم، می توانستیم به شناخت و تحلیل کامل تر و عمیق تر از مسائل پشت پرده و ناگفته های آن دوران دست بیابیم. مخصوصا وقتی در بخشی از فیلم درباره ترانه های پخش نشده و یا سانسور شده حرف می زنند و می بینیم بخاطر تعصب ها و تحجرها و افراطی گری های عده ای از چه آثار تأثیرگذاری محروم شده ایم و یا چه ضربه ای بر پیکرده نحیف موسیقی آن سالها وارد آمده است. البته فیلمساز تلاش می کند تا با اشاره هوشمندانه ای به جای خالی این افراد که می تواند ضعف اثرش به حساب بیاید، به ماجرای ممنوعیت صداها و حذف افراد توسط سیستم مدیریتی و تفکر غلط حاکم بر آن دوران اشاره کند. مثلا وقتی ماجرای حذف بخشی از ترانه محمدرضا شجریان مطرح می شود، وحید حسینی با یک تمهید خلاقانه این دستکاری و سانسور را به نمایش می گذارد. ما صدای شجریان را در حال خواندن می شنویم و وقتی به قسمتی از آهنگ می رسد که غرمجاز تلقی شده است، صدای جلو زدن کاست به گوش می رسد و بعد دوباره آهنگ ادامه می یابد. در واقع از یک سو این جامع بودن تحقیقات و از سوی دیگر طراوت و شیرینی جاری در فیلم به آن ریتم تند و سرحالی می بخشد و طولانی بودن آن را توجیه می کند و اجازه خستگی و کسالت به مخاطب نمی دهد. در پایان که علیزاده به اجرای کنسرتی پس از سالها ممنوعیت و دوری از وطن اشاره می کند و می گوید ” این بزرگ ترین شادی ما بود”، فیلم را از پایان امیدوارکننده ای در جهت تداوم موسیقی در این مملکت برخوردار می سازد و دلمان را خوش می سازد که جریان هنری که از دل آن سالهای دشوار و دردناک زنده بیرون آمده است، دیگر با هیچ نگاه تندروانه و افراطی حذف نخواهد نشد.
*نویسنده و منتقد
منبع : دراما نقد