این سلامی متفاوت بود از کارگردان مؤلف سینمای ایران، مسعود کیمیایی، به مردم سرزمینش. کارگردانی که کمتر کسی با دیالوگ های خاص وی ناآشناست . چه طرفدار او باشی و چه نباشی لااقل یک دیالوگ ماندگار از وی به یاد خواهی داشت؛ حال چه فیلم مورد پسندت باشد یا نه و یا اصلا فیلم هایش را فیلم خوبی بدانی یا نه. از همین رو دلم نیامد گفته های این گفتگوی مسعود کیمیایی را به نقل از خودش نیاورم. بنابراین، علیرغم ذکر تفاسیری از سخنان وی، دلنشینی گویشش را حتی المقدور دستخوش تغییرات ویرایشی هنر روزنامه نگاری قرار ندادم.
چه جمعه ی خوبی... . بهتر است بگویم چه یک ساعت خوبی از آخرین روز مرداد ماه یک هزار و سیصد و نود و سه. چرا نگویم من هم از طرفداران سینمای او هستم؟ حتی با وجود دلگیری هایم از سینمای این روزهایش. اما امشب وقتی او با دلایل از کاستی هایی که منجر به این چنین شدنِ "متروپل"ش شد گفت، دلم کمی آرام گرفت که مسعود کیمیاییِ "اعتراض" هنوز خودش است، خودِ خودِ اصلش.
چطور می شود به چنین فردی احترام نگذاشت، کما این که خیلی ها هم احترام نمی گذارند! معنی احترام را نیز نه تنها در دیالوگ های فیلم هایش می توان دریافت، مانند دیالوگِ "من هیچ وقت ندیدم اون خدابیامرز رو حرف من حرف بزنه اما تو جواب می دی..." بلکه از این گفتگوی تلویزیونی وی هم می توان دریافت وقتی در یاد کردن از دوستان از دست رفته اش می گوید:" که علاوه بر رفاقت، حتی با اختلاف سنِ کمِ دو سال، همیشه احترام بزرگتری را داشتم."
غالباً معتقدیم که هر کس برای رسیدن به تعالی و مراقبت از استعدادهایش به تشویق احتیاج دارد، حال هر فرد در حیطه ی فعالیت خود، اما چرا او نه؟! چرا باید چنین شود که وقتی سیمرغ جشنواره فیلم فجر برای بهترین فیلم به فیلم "جرمِ" او اهدا می شود بگوید: "نمی دونم این سی سال پیش جا مونده تا حالا به من رسیده... نمی دونم مال کسی بوده به من رسیده... نمی دونم چه اتفاقی افتاده به هر جهت بعد ازاین همه مدت یاد من افتادن..."
گبرلو سردبیر برنامه هفت در شروع گفتگو می گوید: "من وقتی می خوام با شما گفتگو کنم و بدون استثنا فکر می کنم هر فرد دیگری اگر بخواد با شما گفتگو کنه سریع می ره به سراغ قیصر." (به نظرم جمله ی "کم میاره" حق مطلب را بهتر ادا می کند تا "سریع می ره به سراغ قیصر." سوال های کلیشه ای مثل "آیا شما روشنفکرید" نشان دهنده ی همین "کم آوردن" ها است.
مسعود کیمیایی که در بیست و نه سالگی ماندگارترین پیشکش خود را برای سینمای آن روزهای ملتهب سرزمینش آماده می کرد حالا در سن هفتاد و سه سالگی بعد از بیشتر از چهار دهه کماکان "قیصر"ش را "عکس العمل" معنی می کند و می گوید: "سینمای من، سینمای عکس العمله؛ البته به سختی می گم سینمای من. خیلی(ها) تازگی ها می گن سینمای من! بعدِ همون فیلم اولشون می گن سینمای من!"
کارگردان "گوزن ها" این پرسش را که فکر می کردید بعد از "قیصر" این همه سال با اقتدار باقی بمانید چنین پاسخ میدهد: "قیصر فیلمی بود که صدا و شعر منو مشخص می کرد که من کجا هستم و چه چیزی رو باید ادامه بدم، اون ادامه ی خودم بود، ادامه ای بود که در من بود."
او از استقبال خوب مردم از اکران "قیصر" در سال هزار و سیصد چهل و هشت، دو سال پس از ساخت، سخن گفت. او خلاف خیلی از سینماگران که بیشتر از هر چیز به فکر "میزان فروش" فیلمشان هستند از واژگانی استفاده کرد که از احترام به مردمش نشأت می گیرد، او گفت: "تعداد تماشاگران". صاحب احترام شدنش را از مردم دانست و از این که بِینشان است. اگر فیلم او نتواند با مردم ارتباط برقرار کند خیلی متاثرش می کند.
کارگردان "سفر سنگ" در ادامه اشاره ای گذرا به مصاحبه ی چند ماه گذشته اش کرد و آن را مصاحبه ای خواند که خوب نگاهش نکرده وعجولانه به نتیجه رسیده بودند. هدف او از طرح این مطلب رسیدن به پرسشی از آن مصاحبه بود. او به این پرسش که "چطور فیلم هایت آنقدر ملتهب هستن و آدمِ (نقشِ) اولش عقبِ قهرمان بودن نیست ولی قهرمانه؟" چنین جواب داد: "زمان من، زمان سیاسی بود... یه ور حزب توده بود... یه ور مارکسیست ها بودن. مثلا خیاط رادیو رو می ذاشت تو خیابون مردم اخبار مجلس رو گوش می کردن. یا مردم یه اخباری رو که می شنیدن کرکره های مغازه ها میامدن پایین و مردم می گرفتن همدیگه رو می زدن و بعد کرکره ها می رفتن بالا و همه می رفتن سر کاراشون. زد و خورد هم می شد گاه گداری توی مجلس یا بیرون مجلس. خوب یه نوجوونِ ده ساله اینا روش تاثیر میذاره دیگه. جریانی که اطرافش هست و داره بهش یاد می ده جریان خاموشی نیست. این ها متاثر از تربیتی است که جامعه به وی می ده. کودکی، کوچک نیست، هر آن چه از جامعه می گیره نمی تونه ازش دور باشه و نمی تونه تقلب کنه."
کارگردان "داش آکل" در پاسخ به دلایل افت سینمای کیمیایی پاسخ داد: "نه، من افت نکردم. اگر نیروهایی که صرف این شد که من فیلم خودم رو نسازم فهرست کنم برای هر کدوم دو دقیقه حرف بزنیم وقت کم میاد. دو سال پیش از متروپل تقریبا پنج تا سناریوی من رد شد، حتی این آخری که اسمش متروپل بود، اسم های این هم رد می شد. یعنی پنج تا اثر تو (را) نگه دارن و به شما بگن ششمیش رو بیار... می گم آقا این تالیفه... این نیستش که تو بگی برو یکی دیگه بیار... این نامه نیست... به غلط می گن فیلمنامه..."
کارگردان "جرم" در ادامه از نگاهش به فیلمنامه گفت که نگاه تفکربرانگیزیست: "فیلم نوشته... این نامه نیست که تو فکر کنی من یه نامه دیگه بنویسم... یعنی نگاهی که یه فیلم نوشت به جامعه اش داره اینو اگه بخواد هی تغییر بده خوب جای خودشم باید تغییر بده تو جامعه... وقتی این اتفاق بیفته هی دور می شه و هی دور می شه... اصلا فکرش ساییده می شه... متروک می شه... و می شه متروپل."
کارگردان "سلطان" و "ضیافت" در ادامه گفت: "اگر بخوام راجع به حواشی سینمای ایران حرف بزنم من از این آروم بودن درمیام. چه کردن در این سال ها که جای این زخم ها رو ببینید. شما رو، یا هر کس رو در هر جای دنیا، مامور امنیتی بخواد، پلیس سیاسی بخواد، کیه که نره! سال هزار و سیصد و هفتاد و دو من رو اطلاعات خواست و من رفتم. به من پیشنهاد فیلم شد اما من نساختم. من تا این لحظه پولی از قدرت نگرفتم که فیلم بسازم. هر آنچه فیلم منو ساخته از همین باجه س که مردم بلیط میخرن بوده، صاحب این پول تهیه کننده میشه و تهیه کننده هم فیلم منو میسازه. من آروم از کنار این قضیه رد شدم ولی این هی زیاد شد و من لطمه زیاد خوردم سر این قضیه. گفتن که فیلم سلطان یا فیلم ضیافت رو این مامور دستور ساختشونو داده که این مامور اسمش آقای سعید امامی بود اما من دو بار بیشتر ندیدمشون. روشنفکرای همین مملکت با من چه کردن با همین مساله که هی بزنن به من... من این سال ها خیلی سختی کشیدم. چون ذات من ذات مستقلیه... و تا حالاشم با سرزمینم بودم... با سرزمینم زندگی کردم. شاید اصلن هم بد نباشه که مثلا روزنامه ای می گه از دولت پول گرفتم... شاید اصلن بد نباشه. اما من اینجوری نیستم... بعد می شه متروپل... بعد از سی فیلم بودجه ی فیلم من باید انقدر کم باشه که درست در نیاد. من خیلی دوس دارم "کوروش" رو بسازم ولی هیچی نمی گم چون می دونم اون فیلمو به من نمی دن. یا مثلا من دوس دارم اتفاقات دیگه ای در زندگی سینمایی خودم بیفته که زندگی سینمایی من یعنی بخشی از زندگی سینمایی این سرزمین .اما نمیان سراغ من (با خنده و شوخی)
وی که در سال انقلاب هشت ماهی به قول خودش "در راهروهای سازمان صدا و سیما زندگی کرده" در ادامه گفت: "به من می گن سینماهای اول انقلابو تو آتیش زدی! شما تو استعفای من از تلویزیون نگاه کنین... من اصلا برای نمایش و سینما و موسیقی آمدم به تلویزیون."
مجری ضمن تایید نکردن چنین کاری اظهار داشت حتی اگر چنین هم بوده و مسعود کیمیایی سینمای مبتذل آن دوران را هم به آتش کشیده بد نیست؛ اما با این جواب روبرو شد که: "نه، تایید نکنید... آتیش زدن درست نیست. از طریق ساخت فیلم خوب باید با ابتذال آن فیلم ها مبارزه می شد نه با آتیش زدن."
کارگردان "حکم" در ادامه گفت: "وقتی بی ادبی ها شروع می شه، وقتی عصبیت ها شروع می شه مطلقن احترام نمی فهمه و کوچک و بزرگ نمی فهمه. آقایی در خارج از کشور به من این اتهامو می زنه که تو چهار سال پیش تو خونه پدرت تو یه اتاق زندگی می کردی... تنگی نظر رو ببینید... آقا مثلا سوسیالیسته. می گه حالا تو رفتی یه آپارتمان دو اتاق خوابه خریدی، بله تو دیگه اصلا خارج شدی از این مدار. شما فکر کنید بعد از پنجاه سال و بعد از سی تا فیلم ساختن من با تمام قرض و قوله... اصلا مهم نیست... اصلا کوچکه این حرفا... اما می خوام به شما بگم که چطوری شما رو میارن در یک جایی که قد خودشون بشی و اونوقت حالا شروع می کنن حظ اونو بردن."
مسعود کیمیایی از زندگی خصوصی اش نیز گفت اما مطلبی که کمتر کسی از آن می داند این است که وی پدربزرگ نیز هست. وی گفت: "من عقاید وصله ای ندارم و همونیم که هستم... این که فقط و فقط بنویسم... فیلمم رو بسازم... و زندگی به شدت کوچک خودمو داشته باشم... پسرم و خونوادم. پدر و مادرم ده سال پیش به فاصله ی یک سال فوت شدن. برادری که خیلی دوستش داشتم و منو با سینما آشنا کرد فوت شد. خواهر بزرگی دارم و خواهر کوچکم هم با شوهرش شمال زندگی می کنه. دخترم گیلدا هم که آلمان هست با شوهرش و بچه هاش، من دو تا نوه ی خوب دارم... و پولاد هست که اونم اونجا بود ولی برگشت چون خیلی اینجاییه و تمام هستی منه. ما هنری ها هم چون نه بیمه داریم نه بازنشستگی باید کار کنیم. من هم دوس دارم کار رو. کلّن هم باید از خونه بیام بیرون... مثل همون قدیمی ها که می گفتن مرد باید از خونه بیاد بیرون. (با خنده)
کارگردان "سربازهای جمعه" در مورد وجود غم غربت حاکم در فیلم هایش پاسخ داد: "از ریشه های طبقاتی میاد... من معتقدم در هر شرایطی آدم تنهاست... حتی اگه میلیون ها نفر دارن برات دست تکون می دن باز تنهایی." این "تنهایی" دیالوگ قافیه دار و ماندگار فیلم "اعتراض"، با بیان کاراکتری زندانی با بازی مرحوم مهدی فتحی را زنده می کند: "سلامتی سه تن... ناموس و رفیق و وطن- سلامتی سه کس... زندونی و سرباز و بی کس."
سازنده ی "رضا موتوری" در ادامه از ایرانی هایی که ترک وطن کرده اند سخن گفت: "خیلی دلگیر آدم هایی هستم که در خارج از ایران هستن. در شروع انقلاب اصلن معلوم نبود چیه... یعنی اتفاق رو خیلی از آدما نمی فهمیدن و چون نمی فهمیدن رفتن... بعد از رفتنشون به شدت پشیمون شدن... منم با خیلی هاشون حرف زدم... اصلن نمی دونستن... یعنی هنرمندی که رفیق عزیز من بود بارها به من گفت که من بی خود از ایران اومدم بیرون... یه جوری باعث بشه که اگر می گن اشتباه کردن برگردن خصوصا هنرمندای ما برگردن. اصلن مگه قرار هست که هنرمند بتونه تصمیمات درست سیاسی بگیره. اصلن کسی که اهل سیاست نیست و خودش هم می گه اشتباه کرده... من فکر می کنم خیلی خوبه که بهروز وثوقی برگرده این جا فیلم بازی کنه... بزارن کارشو بکنه... آدم سیاسی که نیست... موفقیتی که می تونست این جا داشته باشه... جایی که می تونست داشته باشه... کار بکنه... هنرمند خوبمونو از دست دادیم... خیلی ساله گذشته... سی و پنج سال گذشته... اون داغی که خصیصه ی هر انقلابیه دیگه گذشته."
و وقتی مجری در جواب گفت: "اگر ما جذبشان نکنیم دیگران جذبشان می کنند." کارگردان "سرب" گفت: "مساله جذب کردن دیگران نیست... این ها مال این سرزمینن... اینجا هنرمند شدن... هنرمند اینجایی هستن."
سازنده ی "تجارت" در پاسخ به سؤال مجری "که چرا شما نرفتید؟" گفت: "وقتی می گی میهن پرست... وقتی می گی عشق... وقتی می گی منِ عاشق هر آن چه در این جا می گذره هستم... من عاشق اینجام... خوب نمی تونم از این جا دور باشم... برا چه موضوعی برم اونور و این درد دوری رو تحمل کنم... نمی تونم... من اینجا نفس می کشم... اینجا فیلم می سازم... اینجا می نویسم... اصلن اینجا زندگی می کنم... و نمی فهمم اینو... که آدم سی سال طاقت بیاره از عاشقانه ی خودش که سرزمینشه دور بشه."
اما او از معلمی اش هم صحبت کرد: "شریف ترین کاریست که می کنم... معلمی... هر آنچه بلدم یاد می دم... یه مدرسه دارم به اسم کارگاه آزاد فیلم... تبلیغ نباشه (با خنده)... بچه های بسیار با استعداد... این ها آینده ی سینمای ما هستن. یه مدرسه هم در شیراز دارم. لذت داره یکی از شاگردا وقتی یه فیلم خوب می سازه. خوب البته یکی از شاگردا هم کار کثیفی می کنه و میره در بی بی سی استخدام می شه. ولی خوب این استعدادها سهم آینده ی سینمای ما هستن."
کارگردان "دندان مار" در ادامه به سینماگران جوان سینمای امروز ایران چنین توصیه کرد: "جوون های فیلمساز به حرف نود درصد منتقدها گوش ندن... به دنبال استعداد خودشون باشن... برا این که اون ها درست راه رو نشون نمی دن. خیلی از منتقدا هستن که خواستن فیلم بسازن نتونستن... خیلی ها هستن که ذهنشون در مساله دیگه ای شریکه و این رو میان پیشنهاد به سینماگر جوون می کنن... خیلی ها هستن که به نقد سینمایی آن چنان با اهمیت روبرو نمی شن... خیلی کمن که واقعا نقد می کنن... شریفن."
این سخن مسعود کیمیایی نیز در ادامه قابل تامل است: "اون استعدادی که الان آتشفشانه و جوونه باید نگهداری بشه تا بتونه به سلامت فیلم بسازه... یک جمله امکان داره به یک جوون بیست و چند ساله راه بد نشون بده... اصلن سیاهش کنه."
در ادامه وقتی مجری به نقل از منتقدان اظهار داشت: "که اگر منتقدی نظر مثبت داشته باشد از نگاه فیلمساز خوب است و اگر نه، بد." کارگردان صاحب سبک ما پاسخ داد: "این نیست... ممکنه باشه ولی من اینو نمی گم... من بیشتر گذروندم تا این که بخوام اینو بگم. ببینید هر منتقدی یک سینمایی رو دوس داره... یک نقطه ای از سینما رو دوس داره... و می گه هر چه با اون منطبق بود من دوس دارم و نبود دوس ندارم."
از آن جا که هر منتقد و کارشناس سینمایی، از جمله آقای گبرلو، واقف است که نقد فیلم چهارچوب و قاعده ای داشته و سلیقه ای نمی توان فیلمی را نقد کرد، جای تعجب است که چرا ایشان این موضوع را به کارگردان صادق و سالم ما یادآوری نکرده تا توضیح لازم را از وی بشنویم و این ابهام را ایشان بر طرف نمایند.
سازنده ی "رئیس" از منتقدان شریف هم سخن گفت: "آقای طوسی... که شریف به فیلم های من نگاه می کنه... می گن دوستشه... اون رابطه اش با من رابطه ی انطباق دوست داشته هاشه با من... جهان بینیش با سینما با من منطبقه... نقدهای منفی هم از فیلم های من نوشته."
کارگردان "بلوچ" از جوان های منتقد نیز چنین برداشتی داشت: "بعضی ها خصمانه می گن فیلمی بد هست و از یه جای دیگه نگاه می کنن... بعضی ها اما با احترام می گن فیلمی بد هست... من اینو بهش بیشتر توجه می کنم. اونی که اگر بگه فیلمت بَده همه چیز رو درست نگاه بکنه و بگه بَده... دوست نداره فیلم رو دلیل بیاره... فقط عقیده ی خودش رو اعلام نکنه... و اونجاست که من نگاه بهش می کنم... برا اینکه می بینم بار دیگه ای نداره... می خواد فقط به من بگه فیلمت بَده و من نمی پسندم... دلایل نپسندیدنش رو اگه بگه من می فهمم حجم دانستگیش چقدره."
در پلان آخر این گفتگوی تلویزونی، کارگردان "خاک" در پاسخ پرسشِ "باز هم فیلم خواهید ساخت؟" پاسخ داد: "بله. یک ماه و نیم دیگه شروع می کنم با بچه های مدرسه ام."
این پلان می توانست بهتر تمام شود چون قبل از آن سازنده ی "فریاد" در سخنان پایانی اش بیان کرده بود که: "هر آنچه که زنده باشم... فیلم می سازم... رمان آخرم تمام شده... مال مردمه... برای مردمه. و این به اصطلاح رابطه ام با مردم، شریف ترین عنصریست که من رو نگه می داره. اگر عمری زیادتر از اینی که هستم می کنم به دلیل عشقی ست که هم می گیرم و هم می دم...عاشق سرزمینم هستم و مردم."