چهارشنبه, 22 مرداد 1393 15:04

گفتگوی اختصاصی سی و یک نما با "مجید صالحی" / قسمت اول / با آمدن بچه هام، دوباره بچه شدم

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
گفتگوی اختصاصی سی و یک نما با "مجید صالحی" / قسمت اول / با آمدن بچه هام، دوباره بچه شدم گفتگوی سی و یک نما با مجید صالحی/ با آمدن بچه هام، دوباره بچه شدم

پویه حسینی (سی و یک نما) - وقتی تصمیم بر این شد تا با مجید صالحی گفتگویی داشته باشیم، مثل خیلی از مخاطبان که این روزها از بازی متفاوت وی در سریال مناسبتی ماه رمضان، "مدینه"، شگفت زده شدند از خود می پرسیدم :بازیگری که بیشتر در نقش های کمدی شناخته شده  چگونه در یک نقش جدی تا این اندازه ملموس و روان ظاهر شده است و ناخواسته به یاد دوست قدیمی اش "رضا عطاران " می افتادم که او هم در زمینه ی بازیگری به یکباره پوست انداخت و شاید این اتفاقی باشد که مسیر زندگی مجید صالحی را هم عوض کند و این حس بهانه ای شد تا به او از این زاویه نگاه کنم.

مجید صالحی خوش بیان و صمیمی به همه ی پرسش های من پاسخ می داد وهمین خوشروئی موجب شد تا از همکلامی با او لذت ببرم و هنگام  پیاده کردن مصاحبه متوجه شوم که چقدر طولانی تر و پر و پیمون تر از آن چیزی است که انتظار داشتم وحالا اطمینان دارم که حرف های ساده و صمیمی او قطعاً خواننده را نیز به دنبال خود می کشانند.کارگردان" سه در چهار" در این هم کلامی علاوه بر طرح موضوعات مربوط به سینما و تئاتر و تلویزیون، به عنوان یک هنرمند متعهد به مسائل و دغدغه های کشور و جوانان نیز می پردازد....

               

قبل از اینکه گفتگو رو شروع کنم ، از اونجائی که سوای یک خبرنگار، یک مخاطب و علاقه مند به شخصیت ،بازی ها و کارگردانی شما هم هستم، اجازه بدید با وقفه در مورد فوت مادرتون همدردی داشته و همین طوراز اینکه عمل قلبتون رو تا جایی که مطلع هستم به سلامت پشت سر گذاشتید خدا رو شاکر باشم.

- ممنون، لطف دارین. البته، خبر فوت مادرم مربوط به 2 سال پیشه، اما مطلبی که یکی از سایت ها برای سالگرد متنشر کرد به گونه ای بود که عده ای فکر کردند مادر م تازه فوت کردن.در مورد قلبم هم من آریتمی دارم، تپش قلب، از سال 84 این حالت شروع شده بود، اما سال گذشته که تئاتر "شایعات" را روی صحنه داشتم یکی از شب های اجرا حالم بد شد. قبل از نمایش "شوره زارِ" حسین کیایی هم برای بار دوم، بعد از عمل قلبم، حالم بد شد. فعلا با قرص پراپرانول و آسپیرین وضعیت ثابتی دارم و هم چنان در فیلم ها و سریال ها صحنه های اکشن را خودم اجرا می کنم، اعم از پرش، دویدن، بالا رفتن از در و دیوار و پرت شدن ها؛ دوست دارم همون طور که در یک سکانس خودم گریه می کنم (نه اشک مصنوعی)، این حرکات رو هم خودم انجام بدم وهمچنان  لذتش رو  ببرم ..."

اما ...بعد از این ناخوشی ها ، خدا بهترین خوشی های دنیا رو نصیبتون کرد، دوقلوهائی که حتمن شکل زندگی شما و خانومتون رو تغییر داده و امیدوارم در کنار هم بهترین ها رو پیش رو داشته باشین

- بله، خدا را شکر که این چند اتفاق  بد، اتفاق خوبی هم به دنبالش بود وخدا یک سِتِ کامل به ما بچه داد،(با خنده ) یک پسر و یک دختر، حنا و آروین، که چهل روزه اند.

حتمن این گفتگو یکی از اولین صحبت هاتون بعد از تولد حنا و آرمینه که شاید یه روز بخونن .پس حالا طرف صحبت من خود بچه ها هستن :"حنا جون و آرمین جون تولدتون مبارک. به قول دخترِ همسایه ی خونه ی کلاه قرمزی که امیدوارم الان دوست شما هم باشن: دست و جیغ و هورای بلند..."

-مرسی (با خنده)

من بیشتر از این وارد حریم خصوصیتون نمیشم و اجازه می خوام صحبتمون رو در زمینه حرفه ای شروع کنیم:

-خواهش می کنم، اگر سوالی در این رابطه هم هست راحت بپرسید.من مشکلی ندارم .این تولد و دو سالی که از ازدواج من می گذره اتفاقات جالبی هستند، وقتی کودک بودیم زمان کند می گذشت اما بعد سرعتش ،سرعت نور شد و می گفتیم که چه زود عمرمون میگذره، بر عکس حالا حس می کنم با تولد بچه ها زمان دوباره مثل دوران کودکی ام شده. همان طور که منتظر بودم سه ماه تعطیلی تابستان از راه برسه و یا ایام عید بشه و کیف کنم که آخ جون مدرسه نمی روم و ای وای که پیک شادی رو کِی پر کنم... برای من الان دقیقا مثل اون وقت ها شده، یعنی هر روز می گم : خوب... کِی بچه ها چهل روزه می شن، کِی دو ماهه، کِی وزنشون  بالاتر می ره، کِی سه کیلو ونیم می شن وکِی چهار کیلو را ردمی کنند... . انگار زمان مثل دوران کودکیم که از لحظه لحظه اش لذت می بردم ،زمانِ واقعی شده، زمان دوست داشتنی ای که طی کردنش برام جذاب تره و به سرعت نور نمی گذرد. انگار منتظری، منتظر خیلی چیزها، ولی وقتی منتظر نیستی و مثل سرعت نور زمان را رد می کنی همونی میشه که میگی :انگار همین پارسال بود فلان کار رو انجام دادم اما حالا ده سال گذشته و گذر زمانو نفهمیدم."

البته (با خنده ) این روزا برا ی همسرم خیلی سخت می گذره. دو تا بچه همزمان خیلی سخته، حتا حموم کردنشون، تنهائی هم جایی نمی تونن برن و من حتمن باید باشم

-انشالا همگی سلامت باشین و یا دعای بهتر اینکه ....همه سلامت باشن

انشاالله. امیدوارم که واقعا برای هیچ کس ناخوشی نباشه  زندگی همه پر باشه از اتفاقات خوب چرا که حس می کنم مردم ما مدتی بود که حس و حال خوبی نداشتند، شرایط اقتصادی، روحیه ها و .....اما الحمدالله الان من حس خوبی دارم و فکر می کنم اتفاقات خوب در راه است. امیدوارم دوباره همون لب های خندان مردم را ببینیم. ببینیم مردم این گیج بودن ها، معلق بودن ها، سر در هوا بودن ها و آشفتگی ها را پشت سر بگذارند و روز به روز سرحال تر و شاداب ترند چون لیاقت مردم ما خیلی بالاتر از این ها است.البته  مشکلات همیشه قابل حل هستند، امروز با خانمم می گفتم که کاهی مشکلات، زندگی را جذاب تر می کند. مبارزه با فراز و نشیب ها حرکتی است که باعث می شود احساس بودن کنیم، احساس زنده بودن، احساس انسان بودن . حرکت برای حل مشکلات جذابیت هایی داره که در واقع مفهوم زندگیه. مشکلات رونمی تونیم کتمان کنیم، انقدر دنیا، دنیای مدرنی شده و انقدر اطلاعات به روز در دسترس است که هیچ چیز قابل چشم پوشی نیست. نمی شود بیکاری، اعتیاد و فقر را قایم کرد. فاصله های طبقاتی به سرعتی به وجود آمده که طبقه ی متوسط  واقعا در حال از بین رفتنه. بعضی نا امیدی ها من رو خیلی اذیت می کنه. این که مردم معادلاتشون رو کنار هم می چینند و از خود می پرسند که ماهی انقدر حقوقشونه که حتی اگر سه برابر هم بشه ، بعد از پونزده سال نمیتونن یه سقف داشته باشن. البته همیشه به جوونا میگم که خود من اصلا هیچی نداشتم، از صفر شروع کردم . وقتی خدا بخواد اتفاقات خوب می افته و کار نشد نداره.

یک همراه خوب در پیشرفت آدم ها خیلی موثره. شما چطور به این همراهی رسیدید؟ از وقتی ازدواج کردید این همراهی تا چه حد باعث تلاش شما شد که به موفقیت های بیشتری  دست پیدا می کنید

من همیشه آدم تلاشگری بودم، همیشه جلو را نگاه می کنم و سعی می کنم به بلند مدت فکر کنم در حالی که امروزم رو هم فراموش نمی کنم. چون امروز دیگه تکرار نمیشه. من لذت امروز رو می برم و قدر داشته هام رو می دونم و به امید فردا  حرکت می کنم. همراه رو هم حتمن موثر می دونم. اما گاهی متاسفانه شرایط اقتصادی مانع همراهی ها میشه. وقتی هر زن و مردی صبح تا شب هر دو کار می کنند و فقط هم تکاپویی است برای زنده موندن و نه زندگی کردن، معنای زندگی را گم می کنند. تقصیر هم ندارند. نا خودآگاه انقدر درگیر می شنوند که عشق و محبتشان را کم کم فراموش کرده و آدم های ماشینی میشن (البته این رو در رابطه با خودم نگفتم).

من واقعن دعا می کنم دولت بتونه طبق قولی که به مردم داده ،تسهیلاتی برای جوانها بوجود بیاره تا بتونن با حداقل مشکلات اقتصادی از همراه بودن با هم لذت ببرند.شاید اگر به قول معروف یکی، دو وام کلانی که برخی ها به مردم بدهکارند به بانک ها برگرده،خیلی از مشکلات حل بشه.این که دولت میگه که تورم را به زیر بیست و پنج درصد می رسانند انشاالله تحقق پیدا کنه. انشاالله اتفاقاتی بیافته که همه جون بگیرند، تا همدلی دوباره به وجود بیآد و سرزندگی در جامعه دیده بشه، از افراد مسن تا بچه، چون وقتی یک نفر در خانواده، مثلا پدر، در  فشار مالی باشه، اون روحیه به خانواده هم انتقال پیدا می کنه. همراه بودنی هم که گفته می شود مهم است، ولی در شرایطِ  بد، به جدا شدن راه ها می انجامه، که آرزو می کنم هیچ وقت خانواده ای به این مرحله نرسه که خوشبختانه من همراه خوبی دارم و خدا رو شکرمی کنم." من وقتی با همسرم آشنا شدم وضع مالی خیلی خوبی  نداشتم.  همسرم هم توقع آن چنانی از زندگی نداشت . من می گویم که یکی از بهترین همسرهای دنیا را دارم. مراسم ازدواجمون هم اصلا پیچیده و سخت نبود. دو نفری ظرف یک هفته همه چیز رو تدارکات دیدیم.

میتونم بپرسم چطور با هم آشنا شدید:

من و همسرم نسبت فامیلی نداریم و بیرون با هم آشنا شده بودیم، قصدمان هم ازدواج نبود. ایشون مترجم هستند، فوق لیسانس مترجمی زبان انگلیسی .من ازشون برای ترجمه ی بعضی کارها م کمک می خواستم . با گذشت زمان، کم کم متفاوت تر با او فکر کردم و احساس کردم که او همون همراهی است که من می تونم سال ها کنارش زندگی کنم و از زندگی ام لذت ببرم. مطمئنم نه تنها اشتباه نکردم بلکه روز به روز خ بیشتر حس می کنم که چقدر این انتخابم درست بوده ."

از این بابت خوشحالم و بهتون تبریک میگم . حالا اگه اجازه بدید به زندگی حرفه ای شما سرکی بکشیم

خواهش می کنم . هر سوالی هست ،بفرمائید

ادامه دارد ......

قسمت دوم / از بازیگریم دفاع نمی کنم

قسمت سوم / در فیلم جدید عبدالرضا کاهانی با بازیگرانی همراه شدم که بازی پارتنر براشون مهمه

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید