مریل استریپ بهترین بازیگر زن هم دوره های خود است، و با این همه بازیگری است که در این مدت سرعتش را کم نکرده و همچنان نقش هایی را بازی می کند که فیلم های ضعیف را هم به موفقیت می رساند. از او دو فیلم، یکی در مرحله بعد از تولید و یکی دیگر برای سال 2015 در حال تولید است که اولی را دیابلو کودی و دیگری را جاناتان دمه کارگردانی می کنند. در این لیست سعی کرده ایم به یاد ماندنی ترین اجراهایی مریل استریپ را با هم مرور کنیم.
ساعت ها / The Hours / 2002
بازیهای این فیلم به شدت مسحور کننده است. کیدمن برای بازی در این فیلم شرایط بسیار سختی را تحمل کرده. او در شرایطی برای بازی در این فیلم اعلام آمادگی کرد که به تازگی از همسر اولش، تام کروز، جدا شده بود و باید نقش زنی عصبی، با سوابق روانی با لهجهی انگلسیس لندنی و نابغه را بازی میکرد. برای این کار کیدمن چندین هفته خود را در یک کلبهی جنگلی حبس کرد و تمام کتابهای وولف را خواند تا بهتر او را بشناسد و نیز نوشتن با دست چپ را تمرین کرد تا حدی که دستخطش به دستخط وولف نزدیک شود و نیز بتواند با لهجهی لندنی از ته گلو سخن بگوید. و یک فداکاری بزرگ دیگر آنکه، از نیکول کیدمن چیزی جز قامت۱۸۵ سانتیمتری او دیده نمیشود. مریل استریپ طبق معمول معلوم است که با چه وسواسی تکتک میمیکها و حالتهای مختلف ادای دیالوگ را از چند ماه قبل تمرین کرده و چه عرقی برای نقشش ریخته. استریپ بقدری در نقش یک زن افسرده و در آستانهی مرگ فرو رفته که ناخودآگاه هنوز هم حالتهایی از آن نقش را در فیلمهای بعدیش میشود دید.
فرشتگان در آمریکا / Angels in America / 2003
این سریال درباره وضع يهودي هايي است که در سالهاي دور از کشور خود مهاجرت کرده و به آمريکا آمده اند. موضوع اين سريال به مباحث بسيار زيادي مثل .ايدز. و مخصوصا مرگ به گونه اي بسيار عميق و شاعرانه پرداخته. بازي بي نظير ستاره دنياي سينما آل پاچينو سبب محبوبيت اين سريال زيبا شده است.
آل پاچينو و مريل استريپ براي بازي در اين فيلم جايزهامیرو بردند که در مراسمي ابن جايزه را به آنها تقديم کردند. بازي ها همه يکدست و فوق العاده اند ال پاچينو يکي از قدرتمند ترين بازي هاي خود را به نمايش گذاشته و مريل استرپ و جفري رايت با ايفاي نقش در چندين نقش در اين سريال فوق العاده ظاهر شده اند.
از افریقا / Out Of Africa / 1985
«کارن دینسن» (مریل استریپ) با رد درخواست عشق یکی از اقوام سوئدیاش، و به تنگآمده از محدودیتهای اجتماعی دانمارک و کنترل همیشگی خانوادگیاش، به برادر دوقلوی محبوب سابقش، «بارون برور وون بلیکسن فینهکل» (براندائر) جواب مثبت میدهد. آن دو تصمیم به ازدواج میگیرند که در این صورت، «کارن» به لقب «بارونس» دست پیدا میکند و «برور» به ثروت خانواده «کارون». آنان دانمارک را نیز به مقصد یک مزرعه دامپروری در آفریقای شرقی ترک خواهند کرد. سال 1913. در راه سفر به نایروببی و ملحق شدن به «برور»، «کارون» با ماجراجوئی انگلیسی به نام «دنیس فینچهاتن» (ردفورد) آشنا میشود که تعدادی عاج را در قطار «کارن» جاسازی کرده تا آنها را به دوست و شریکش، «برکلی کول» (کیچن) برساند. پس از مراسم ازدواج در نایروبی، «کارن» با «برکلی کول» که برای گرفتن عاجهایش آمده، آشنا میشود. در مزرعه، «کارن» از اینکه «برور» تصمیم گرفته به جای پرورش دام، قهوه بکارد، سرخورده میشود. صبح روز بعد «برور» برای یک سفر شکاری او را ترک میکند و «کارن» با کمک افراد محلی که خدمتکار سومالیائیاش (بوئنز) آنان را سرپرستی میکند، «کارن» ناگهان متوجه میشود که از طریق «برور» به سفلیس مبتلا شده است. او برای درمان به دانمارک میرود و در پایان جنگ دوباره به کنیا باز میگردد. «برور» همچنان به شکار میپردازد و «دنیس» نیز بین سفرهایش به «کارن» سر میزند تا اینکه رابطهای پُرشور بین آن دو شکل میگیرد. اما خوشبختی آنان با مرگ «برکلی» در اثر تب سیاه خدشهدار میشود. «برور» تقاضای طلاق میکند و «دنیس» نیز از برقراری رابطهای پایدارتر با «کارن» سرباز میزند. پس از دعوائی شدید «کارن» از «دنیس» میخواهد که مزرعه را ترک کند. در اینجا مزرعه قهوه آتش میگیرد و تمامی تلاش «کارن» و کارگران برای خاموش کردن آن بینتیجه میماند. «دنیس» زمانی برمیگردد که «کارن» همه چیز را فروخته و در حال رفتن است. او به «کارن» میگوید که منتظر باشد تا با هواپیما او را به مومباسا برساند. «برور» بعدتر سر میرسد و خبر میدهد که «دنیس» در اثر سانحه هوائی کشته شده است. «کارن» پس از شرکت در مراسم تدفین، افریقا را ترک میکند.
پلهای مدیسن کانتی/ THE BRIDGES OF MADISON COUNTY / 1995
تابستان سال ۱۹۶۵. هنگامی که شوهر و بچههای ̎فرانچسکا جانسن̎ (استریپ) برای شرکت در بازار مکاره به ̎ آیووا ̎ رفتهاند، ̎رابرت کینکید̎ (ایستوود) با اتوموبیل خود در کنار مزرعهٔ خانوادهٔ ̎جانسن̎ توقف میکند تا از ̎فرانچسکا ̎ مسیر رفتن به پل رزاموند را بپرسد. ̎کینکید̎ توضیح میدهد که از طرف مجلهٔ ̎نشنال جیوگرافیک̎ مأمور شده تا از ̎پلهای مدیسنکانتی̎ عکس بگیرد. ̎فرانچسکا ̎ قبول میکند پلها را به او نشان دهد و بدین ترتیب یک ماجرای عاطفی تلخ و شیرین در زندگیاش به وجود میآید. در حالیکه درد جدائی از عشق پنهان و تکافتادگی کامل، روحش را میخورد، جزئیات آن ارتباط چهار روزه را در سه جلد دفتر روزنانه مینویسد. پس از مرگ ̎فرانچسکا ̎، فرزندانش این دفتر را بین اموال او و ̎رابرت کینکید̎ پیدا میکنند. ̎فرانچسکا ̎ وصیت کرده خاکستر جسدش را بر فراز پل رزاموند پخش کنند، درست همانند کاری که با خاکستر جسد ̎کینکید̎ کردهاند. حالا بچهها باید تصمیم بگیرند که این آخرین خواستهٔ مارشان را برآورده سازند یا آنطور که خانواده قصد داشته، او را در کنار پدرشان به خاک بسپارند.
کریمر علیه کریمر / Kramer Vs. Kramer / 1979
«جوانا کریمر» (استریپ)، همسر یک مجری تبلیغات جوان و خوش آتیه بهنام «تد» (هافمن) و مادر پسر هفت سالهای بهنام «بیلی» (هنری) تصمیم میگیرد برای دستیابی به استقلال شخصی، خانه را ترک کند و به راه خود برود. «تد» در اوج فشار کار، پیشنهاد کمک زن همسایه را رد میمند و خود مراقبت از «بیلی» را به عهده میگیرد. پیشنهاد کمک زن همسایه را رد میکند و خود مراقبت از «بیلی» را بهعهده میگیرد. پس از پانزده ماه، «جوانا» باز میگردد و تقاضای سرپرستی از «بیلی» را میکند. «تد» وکیلی میگیرد، اما پیش از محاکمه بالاخره شغلش را - بهدلیل گرفتاریهای خانه - از دست میدهد. او برای آنکه شانس موفقیت را در دادگاه از دست ندهد، بلافاصله شغلی با دستمزد تحویل «بیلی»، «جوانا» با درک رابطهای که میان پدر و پسر شکل گرفته، از حقش میگذرد.
شکارچی گوزن/ The Deer Hunter/ 1978
«مایک» که «استیونِ» به شدت مجروح را با خود حمل میکند، از «نیک» جدا میشود. حالا «نیک» که به بیماری روانی مبتلا شده، از بیمارستانی در «سایگون» مرخص میشود و هنگامی که «مایک» را در میان جمع تشکیل دهنده یک مسابقه «رولت روسی» میبیند، با وحشت میگریزد. «مایک»، در بازگشت، خود را ناتوان از دیدار دوستانش مییابد. با این حال رابطهای صمیمانه با «لیندا» (استریپ)، دوست «نیک»، پیدا میکند که به دلدادگی میانجام. در دیدار با «استیونِ» معلول در بیمارستان، او به «مایک» پولهائی را نشان میدهد که بهطور مرتب توسط ناشناسی از سایگون برای او ارسال میشود. در یک برنامه شکار دیگر، «مایک» نمیتواند گوزن شکار کند و از مشاهده دلقکبازیهای «استن» با یک اسلحه به خشم میآید. تا اینکه در جستوجو برای یافتن «نیک» به سایگون باز میگردد و او را در حالی پیدا میکند که یک بازیکن حرفهای رولت روسی است. سعی میکند او را همراه خود ببرد، اما «نیک» به مغز خود شلیک میکند. دوستان «نیک»، پس از تشییع جنازه او بار دیگر در کافه «جان» دور هم جمع میشوند.
اقتباس / Adaptation / 2002
اقتباسفیلمی محصول شرکت آمریکایی کلمبیا پیکچرز و به کارگردانی اسپایک جونز است که فیلمنامه آن به دست چارلی کافمن و با الهامگرفتن از داستان دزد ارکیده اثر سوزان اورلئان نوشته شدهاست. این فیلم در زمان اکران خود از استقبال مناسب تماشاگران و منتقدان برخوردار شد و توانست جوایز خوبی را در مراسم اسکار، گولدن گلوب و بفتا از آن خود کند. فیلم از صحنههایی از فیلمبرداری فیلم جان مالکوویچ بودن شروع میشود که در آن چارلی کافمن (نیکولاس کیج) افسرده مهلت کمی برای تحویل فیلمنامه اقتباسی دزد ارکیده به شرکت کلمبیا پیکچرز دارد. در مقابل چارلی افسرده برادر دوقلوی سرزنده او، دونالد، است که در نظر دارد به تأسی از چارلی شروع به نوشتن فیلمنامه کند.
آگوست : اوسیج کانتی/ August: Osage County/ 2013
مریل استریپ در نقش مادر خانواده به نام ویولت ، مانند همیشه درخشان است و البته تجربه در سالهای اخیر ثابت کرده که نباید چندان از بازی های درخشان استریپ هیجان زده شویم چراکه او همیشه توانایی انجام اینکار را دارد و به نظر می رسد که آکادمی اسکار نیز امسال بتواند بار دیگر نام وی را در میان نامزدهای اسکار قرار دهد. استریپ در نقش ویلوت، بی پرواست و زبان گزنده اش سوهان اعصاب برای خانواده اش به شمار می رود. مونولوگ های جذاب استریپ و حالت عصبی صورت وی که همواره سعی میکند به کمک سیگار آن را برطرف کند، یکی از بهترین بازیهای فیلم را رقم زده است. دیگر بازیگران مشهور فیلم اگرچه در نقشهای خود راحت و هماهنگ هستند اما در مقایسه با استریپ و رابرتز ، بهای کمتری به آن داده شده و می توان گفت تقریباً وضعیت همگی آنها مانند هم است و شاید تنها در میان آنها بندیکت کامبربچ باشد که حضورش در یک نقش بی پرداخت و اضافه، علناً استعدادهای این بازیگر درخشان را در فیلم از بین برده است.
« آگوست : اوسیج کانتی » اثری درخشان نیست اما بازی ها و دیالوگ های قدرتمندی دارد که می توانند ضعف های فیلم را تا حدودی بپوشانند. بازی درخشان جولیا رابرتز و مریل استریپ در فیلم به حدی استادانه است که چشم برداشتن از این دو امری نابخشودنی محسوب می شود. دعوا و مرافه های فیلم هم اگرچه تعددشان کمی زیادتر از حد معمول است، اما به واسطه حضور دو بازیگر قدرتمند فیلم، تماشایی و جذاب جلوه می کند. « آگوست : اوسیج کانتی » را باید اثری متعلق به رابرتز و استریپ معرفی کرد که به واسطه حضور آنها ، این فیلم می تواند نام خودش را در میان اسکاری های امسال ببیند.
شک / Doubt / 2008
سکانسي در فيلم«شک» وجود دارد که شايد تمام آنچه درمورد اين فيلم بتوان گفت را با استفاده مناسب و خلاقانه از ديالوگ و تصوير بيان مي کند. اين سکانس در ميانه هاي اثر قرار دارد و در صحن اصلي کليسا اتفاق مي افتد و هر سه شخصيت اصلي فيلم هم در آن حضور دارند. پدر فيلين (فيليپ سيمور هافمن) در حال موعظه جمع زيادي از مردمي است که در مراسمی مذهبي شرکت کرده اند. او داستاني کوتاه را نقل مي کند که از هرجهت مي تواند روشنگر تماشاگر اين اثر باشد.چرا که حقيقت موجود در داستان را که ممکن است توسط شخصيت خواهر الويسيوس (مريل استريپ) به واقعيتي منحرف کننده تبديل شود آشکار مي کند. داستان او درباره زني است که پيش دوستش از مردي که مي شناخته بدگويي مي کند. ولي زن همان شب خوابی مي بيند. او در رويا دست بزرگي را مي بيند که از بالا به او اشاره مي کند. ناگهان احساس گناه در او پديد مي آيد و روز بعد براي اعتراف به نزد کشيش مي رود.او پیش کشيش اعتراف مي کند و از وي مي پرسد که آيا بدگويي گناه است؟ و اينکه دست خداوند به او اشاره کرده است؟ و بايد از کشيش طلب آمرزش کند؟ و در نهايت اينکه کار اشتباهي کرده است يا نه؟ پاسخ کشيش به او آري است و او را نادان خطاب مي کند و به وي مي گويد که تو گواهي غلط عليه همسايه ات دادي و با نام نيکش بازي کردي و بايد از صميم قلب شرمنده باشي. پس زن اقرار به اشتباه و طلب آمرزش می کند. اما کشيش به او می گوید که عجله نکند به خانه برود و بالشتکي را در بالاي بام خانه اش با چاقو پاره کند و سپس نزد او برگردد. زن اين کار را همان گونه که کشيش گفته بود انجام می دهد و پيش او برمی گردد.کشيش از او می پرسد که آيا بالش را با چاقو پاره کرد؟ جواب زن مثبت است. کشيش در باره نتيجه اش می پرسد و زن جواب می دهد که پرها همه جا پخش شده است. کشيش به او می گوید برود و همه پر هايي را که باد برده جمع کند. زن به امکان ناپذير بودن اين کار اشاره می کند و کشيش قاطعانه پاسخ می دهد که بدگويي بسان همان پرهای رها شده در هواست.
زن ستوان فرانسوی/ The French Lieutenant's Woman/ 1981
«چارلز اسمیتسن» (آیرونز) مرد آدابدان موقری است که با «ارنستینا فریمن» (باکستر)، دختر یک تاجر ثروتمند، نامزد کرده است. «چارلز» در حین گردش با نامزدش، جذب «سارا وودروف» (مریل استریپ) میشود، معلمه سرخانهای که محبوب فرانسویاش او را فریب داده و رفته است و محلیها به او «بدکاره ستوان فرانسوی» میگویند. «سارا» هر روز خیره به دریا در انتظار بازگشت محبوب بیوفایش است. (1980. در جریان فیلمبرداری فیمل همین قصه، بازیگر نقش «چارلز»، «مایک» / آیرونز و بازیگر نقش «سارا»، «آن» / استریپ، به هم علاقهمند میشوند). روزی «چارلز» با «سارا» برخورد میکند و در مییابد که او اگرچه هیچ تصوری از بازگشت احتمالی اغفالگر فرانسویاش ندارد، ولی حاضر به ترک محل نیست و با اصرار فراوان خود ار یک بدکاره میداند. «چارلز» که دیگر دلمشغول «سارا» شده، از دوستش، «دکتر گروگن» (مکرن)، برای درمان او کمک میگیرد. «دکتر گروگن» میگوید که مشکل «سارا» نوعی مالیخولیاست و باید برای درمان در یک آسایشگاه خصوصی بستری شود. اما به جای آن «چارلز»، «سارا» را به ترک شهر ترغیب میکند و او را به اکستر میفرستد. (در تعطیلی حین فیلمبرداری، «آن» به لندن نزد همسر فرانسوی)اش، «داوید» / «فالکونتی، برمیگردد، اما به «مایک» قول میدهد که دوباره او را ببیند.) «چارلز» و «سارا» شبی را هم میگذرانند و در کمال تعجب «چارلز» متوجه میشود که او با کره است. «چارلز» به لیم برمیگردد تا با چشمپوشی از همهچیز، نامزدیاش را با «ارنستینا» به هم زند. سپس نزد «سارا» باز میگردد تا با هم ازدواج کنند، اما او ناپدید شده است. (همسر «مایک» تمام گروه را به مهمانی شام دعوت میکند و در طول آن، «آن» مدام در جواب درخواست «مایک» برای صحبت جدی، زیر لب میگوید: «ویندرمیر» - لوکیشن آخرین صحنه فیلم). «چارلز» پس از سه سال جستوجوی بیحاصل، بالاخره خبری از «سارا»، از شهر ویندرمیر، دریافت میکند. «سارا» در آنجا نقاش شده است و از آزادیای که در قبل به خاطر موقعیت اجتماعیاش از آن محروم بوده، لذت میبرد. (در پایان مهمانی، «آن» همراه «دیوید» میرود و «مایک» تنها میماند).
سیلکوود/ Silkwood/ 1983
کارن سیلکوود (استریپ) در کارخانه تولید پلوتونیم کر - مکگی کار میکند که تنها صنعت در شهر محل زندگیاش است. او با همکار و محبوبش، درو استیونز (راسل) و دالی پلیکر (شر) زندگی میکند. در یک تعطیلی آخر هفته او ناگهان به یادش میآید که درو ترتیبی داده تا آخر هفته را با بچههایش در تکزاس بگذراند. پس بلافاصله نوبت کاریاش را با یکی از همکارانش عوض میکند. شوهر سابقش از اینکه کارن بدون مشورت با او، بچهها را بیرون برده، عصبانی میشود و میگوید که بهزودی او و بچهها از این شهر خواهند رفت. در بازگشت به کار، کارن به خاطر کوتاهی در انجام وظایفش، توبیخ و بعدتر با سرکارگر مورگان (وارد) دعوایش میشود. در اینجا تلما (باند) یکی از همکاران سن و سالدار استریپ در معرض رادیواکتیو قرار میگیرد. تنش در محل کار باعث میشود تا استریپ با دالی دعوا کند و بعدتر خود او نیز در معرض اشعه قرار بگیرد. کارن به بخش دیگری تحت نظارت وینستن (نلسن) منتقل میشود و کمی بعد میفهمد که او در میزان اشعه ایکس دستکاری میکند. با آگاهی بیشتر از خطرات پلوتونیم، کارن (استریپ) به جنبشهای کارگری میپیوندد و قرار میشود بهعنوان نماینده اتحادیه، برای شهادت در برابر کمیسیون انرژی اتمی به واشینگتن برود. او با پل استون (سیلور)، گرداننده اتحادیه، رابطه برقرار میکند و درو با فهمیدن این ماجرا و نظریات سیاسی کارن ترکش میکند. اما رابطهاش با پل هم دوامی ندارد. کارن دیگر بهطور کامل مسموم میشود و همراه با دالی و درو (که حالا دوباره برگشته) برای آزمایش به لوس آلاموس میرود. اما دکترها میگویند که میزان اشعه خیلی زیاد نیست. حالا او تصمیم میگیرد با خبرنگار نیویورک تایمز درباره خرابکاری در اشعه ایکس در کارخانه کر - مکگی گفتوگو کند اما در بین راه، در اثر تصادفی عجیب میمیرد.
آقای فاکس شگفتانگیز / Fantastic Mr. Fox / 2009
فیلم انیمیشن استاپ موشن آمریکایی محصول سال ۲۰۰۹ به کارگردانی وس اندرسن است. فیلمنامه این فیلم بر پایه رمان کودکانهای به همین نام اثر رولد دال توسط وس اندرسن و نوآ بامباک نوشته شدهاست. در این انیمیشن بازیگران برجستهای همچون جرج کلونی (آقای فاکس/روباه)، مریل استریپ (خانم فاکس/روباه)، جیسن شواتسمن (اش)، بیل موری (بجر/گورکن) و ویلم دافو (رت/موش) بهجای شخصیتها صحبت کردهاند. آقای فاکس شگفتانگیز، نخستین انیمیشن ساخته وس اندرسن و نخستین انیمیشن استاپ موشن توزیعشده توسط شرکت فاکس قرن بیستم است. آقای فاکس (روباه) به همراه همسر و فرزندانش در دامنه یک تپه در همسایگی خانوادههای گورکن، خز و خرگوش زندگی میکنند. فاکس هر شب به مزرعه یکی از سه مزرعهدار پایین تپه دستبرد میزند. تا اینکه کشاورزها به نامهای باگیس، بانس و بین تصمیم میگیرند به کمک هم روباه را به دام بیندازند.
کارت پستالهائی از لبهٔ پرتگاه / Postcards from the Edge / 1990
̎سوزان ویل̎ (استیپ)، بازیگر مشهوری که از مادر بازیگرش، ̎دوریس مان̎ (مک لین) جلو زده، به مواد مخدر معتاد است. زندگی او ملغمهای است از فراموشیها، خطاهای حافظه، نگرانیها و رفتارهای گیجکننده. مادر او نیز یک الکلی است اما چون نوشخواری به لحاظ اجتماعی امری پذیرفته شده است. او میتواند مشکل خود را انکار و مرتب برای دخترش در باب مضرات اعتیاد وعظ کند. ̎سوزان̎ سر صحنهٔ فیلم آخرش، تاب نمیآورد و به یک مرکز بازپروری منتقل میشود. مادرش به دیدن او میآید و او را به درمان تشویق میکند. حالا رابطهٔ مادر و دختر آرام آرام، شکل میگیرد.
منهتن/ Manhattan /1979
"آیزاک دیویس" (آلن)، روشنفکر نیویورکی که از بابت رابطهاش با دختری بسیار کم سنتر از خود، «تریسی» (همینگوی) احساس گناه میکند از طریق دوستش، «ئیل» (مورفی) با «مری» (کیتن) آشنا میشود که زنی دوستداشتنی است اما فقط نقش روشنفکران را خوب بازی میکند. «آیزاک» قصد جدی در در قطع رابطه با او را دارد، با این همه «مری» بیشتر به «ئیل» تمایل دارد. «جیل» (استریپ)، همسر سابق «آیزاک» کتاب افشاگرانهای درباره زندگی زناشوئیشان منتشر میکند و «آیزاکِ» سرخورده نزد «تریسی» برمیگردد...
جولی و جولیا / Julie & Julia / 2009
فیلم جولی و جولیا، با شرکت مریل استریپ و ایمی ادمز، در باره مربی آشپزی جولیا چایلدز است و زن جوانی به نام جولی پاول که همه غذاهای کتاب او را یک سال پخت و در باره اش وب لاگ نوشت که به کتاب پرفروشی تبدیل شد. این فیلم داستان این دو زن است که در دو زمان مختلف با دو همسر و دو زندگی مختلف، تلاش کردند از طریق اشتیاق وسواس آمیز و پشتکار، خودشان و زندگی شان را از نو بسازند. این فیلم کار جدیدی است از نورا فران، سناریست و کارگردانانی که با فیلمهای زن محور با داستانهای دوگانه موازی، به شهرت رسیده.
مریل استریپ می گوید خوشحال است که نقش زنی را بازی می کند که آن همه کار کرد و شوهرش را دوست داشت و همه توان و تخیل خود را صرف زیستن کرد. استریپ می گوید جولیا چایلدز فرق می کرد با شخصیت های عصبی یا ناجوری که قبلا بازی کرده است. مریل استریپ می گوید دلیل محبوبیت جولیا چایلدز اشتیاق بود که به کارش نشان می داد، که واگیردار است. آدمی بود که بی تعارف خودش بود. سعی نکرد خودش را لعاب بزند یا مد روز باشد و مردم به طرف اصالت شخصیت او کشیده شدند.
بانوی آهنین / The Iron Lady / 2011
شاید بتوان گفت بازی مریل استریپ در این فیلم، مأیوس کننده ترین نقش آفرینی او در سالهای اخیر است. گریم بسیار سنگینی بر چهره ی او انجام شده و گاهی اوقات به واقع شناسایی اش را سخت و غیر ممکن می سازد، اما همین خود دلیلی است تا چهره ی او که در حالت طبیعی قابلیت بالایی در بیان احساسات دارد، انعطاف پذیری خود را از دست بدهد. گرچه تصویری که مریل استریپ از این شخصیت برجسته ی دهه ی 80 ارائه می دهد از نظر فنون بازیگری و ظاهری بسیار ماهرانه ترسیم شده است - به ویژه لهجه ی بریتانیایی بی عیب و نقص - اما به هیچ وجه موفق نمی شود ویژگی های درونی و شخصیتی تاچر را بازنمایی کند. استریپ موفق شده هویت شخصی خود را از چشم مخاطب پنهان کند و طوری نیست که در طول فیلم مدام پرده ی سینما را نشان بدهیم و بگوئیم "مریل استریپ!"، اما شاید گاهی اوقات از خودمان بپرسیم چرا قیافه و صدای مارگرت تاچر اینقدر به Julia Child - نویسنده ی کتاب های آشپزی که شخصیت اصلی فیلم «جولی و جولیا» بود و مریل استریپ نقش او را بازی می کرد - شبیه است. شاید دوست داشته باشید استریپ را تنها محض خاطر اینکه استریپ است تحسین کنید، در هر صورت، با اینکه او پیش از این بارها موفق شده تا با بازی خود به فیلمنامه های بی رمق بسیاری گرما و جلوه ببخشد، میتوان گفت بعد از آواز خواندن و رقصیدن در فیلم ماما میا (کارگردان آن فیلم هم Lloyd بود)، بازی او در این فیلم یکی از معمولی ترین نقش آفرینی های اوست.
شیطان پرادا میپوشد / The Devil Wears Prada / 2006
فیلم شیطان پرادا میپوشد بر اساس کتاب خانم لورن وایسبرگر معاون سابق سردبیری نشریه Vogue ساخته شده است. دختری به نام اندی ساچز (آن هاثاوی) كه تازه در رشته روزنامه نگاری فارغ التحصیل شده است، معاون سردبیر پرنفوذترین مجله مد نیویورك به نام Runway میشود به این امید كه بعد از یك سال كار در این مجله بتواند به طور جدی به روزنامهنگاری بپردازد و در نشریهای مانند نیویوركر كاری دست و پا كند. شغلی كه از سر خوش شانسی یا ذكاوت به چنگ آورده، چیزی است كه میلیون ها دختر هم سن و سال او آرزویش را دارند: دستیاری خانم میراندا پریستلی (مریل استریپ) كه دست كمیاز یك امپراتور نداشته و همه، از زیردستان گرفته تا اهالی صنعت و حتا رقبا، از او حساب میبرند. این شغل میتواند درهای بی شماری را به روی او باز كند و سایر همكاران او مانند امیلی ( امیلی بلانت) نیز به همین امید پا به این مجله گذاشتهاند. اندی كه از مد و دنیای آن سردرنمیآورد و سر و وضع خودش هم افتضاح است، به نظر نمیرسد آینده چندان نویدبخشی داشته باشد، نكته ای كه در همان ابتدا از سوی نایجل (استنلی توچی)، وزیر دست راست میراندا، به او تذكر داده میشود. تنها نقطه امید اندی قلم شیرین و سبك نوشتاری بانمكی است كه دارد...
یک چیز واقعی / One True Thing / 1998
اواخر دهه ي 1980. «الن گالدن» (زلوگر)، فارغ التحصيل دانشگاه هاروارد، مستقل زندگي مي کند و مشغول نوشتن مقاله اي تحقيقي براي نشريه ي «نيويورک مگزين» است. اما پدرش، «جرج» (هرت)، منتقد ادبي و استاد دانشگاه، به او اطلاع مي دهد که مادرش - «کيت» (استريپ) - به دليل آن که بايد در آينده ي نزديک عمل جراحي شود، به مراقبت هاي «الن» در خانه نيازمند است. اثري نيمه سرگذشت نامه اي درباره ي «آن چه را که داري دوست بدار، به جاي آن که براي چيزهايي که نداري، افسوس بخوري.» و اين که مردان چقدر خودخواه و احمق هستند! «اين جا استريپ نقش مادري را بازي مي کند که بر اثر ابتلا به سرطان مي ميرد.» همين يک جمله ي آخر مي تواند شما را ترغيب به ديدن فيلم کند يا اين که که باعث بشود به کلي دور آن را خط بکشيد.
کاندیدای منچورین / The Manchurian Candidate / 2004
"ریموند شا" (هاروی) قهرمان جنگ کره بدون اینکه خود بداند، در زمان اسارت در منچوری شستوشوی مغزی شده تا مقاصد کمونیستها را عملی کند. هرچند زمان و چگونگی این اقدام برخود او هم پنهان است، غیر از کمونیستها تنها یک تن دیگر پاسخ این پرسش را میداند و آن، مادر قدرتطلب "شا" (لنزبری) است که با کرملین رابطه دارد. تا اینکه "بنت مارکو" (سیناترا)، همقطار دوران جنگ "شا" در مییابد که او قرار است یک کاندیدای انتخاب ریاست جمهوری را ترور کند و بهرغم همه موانع، درصدد خنثی کردن این نقشه برمیآید....
خانه ارواح / The House of the Spirits/ 1993
رمان پر آوازهٔ آلنده، خانم نویسندهٔ امریکای لاتینی دریارهٔ بزرگ پر از نشیب و فراز یک خانوادهٔ لاتینی و عشقها و رنجها و یک رمان بلند سینمائی و دربارهٔ شیلی و کودتای پینوشه و دوران سالوادور آلنده و تمثیلی از زندگی اجتماعی و سیاسی کشورهای قارهٔ لاتین و فیلمی که میکوشد یک فیلم حماسی ردهٔ ̎ب̎ باشد. "بلانکا ̎ با مطالعهٔ خاطرات مادر فقیدش، ̎کلارا ̎ (استریپ) از او یاد میکند. کلارا ̎ دارای نیروئی ماوراءالطبیعه است، میتواند اشیاء را با نیروی چشمهایش جابهجا و آینده را پیشبینی کند. پدر ̎کلارا ̎ ̎سهورو̎ (مولر اشتال) دارای جاه و منزلت و زندگی سیاسی است و خواهرش، ̎رزا ̎ (پولو) مورد توجه و دلباختهٔ ̎استبان̎ است و ̎استبان̎ در معدن، طلا استخراج میکند تا پولدار شده و بتواند با ̎رزا ̎ ازدواج کند. در روز جشنی که به مناسبت اعلام کاندیداتوری ̎سهورو̎ بر پاست، ̎کلارا ̎ مرگ یکی از نزدیکانش را پیشگوئی میکند و همان شب ̎رزا ̎ از مسمومیت میمیرد. ̎کلارا ̎ که خود را گناهکار میداند، از آن پس دیگر حرف نمیزند و سکوت اختیار میکند.