مایکل چیمینو ایتالیایی تبار متولد سوم فوریه 1939 در نیویورک است. "شکارچی گوزن" که دومین تجربه کارگردانی چیمینو بود، جوایز اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردان را برای او به همراه داشت و او را به عنوان یکی از تاثیرگزارترین کارگردانان موج نو سینمای آمریکا معرفی کرد.
داستان "شکارچی گوزن" درباره سه دوست و کارگر کارخانه فولاد شهر کوچکی در جنوب پیتسبورگ است که برای خدمت سربازی به جنگ ویتنام فرستاده میشوند ومحکوم به سرنوشتی ناخواسته می شوند. رابرت دنیرو، کریستوفر واکن، جان سویج، جان کازال و مریل استریپ در این فیلم بازی میکنند.بازی کریستوفر واکن در سکانس "رولت روسی" یکی از دردناکترین ، تاثیرگزارترین و ماندگارترین سکانس های سینمائی ، بهترین بازی عمر اوست.
و حالا نگاه به آخرین فیلم وی یعنی "به دنبال آفتاب" (The Sunchaser) در 1996 که در ابتدا برخوردها چندان منفی نبود و حتی این فیلم به بخش مسابقه جشنواره کن هم راه یافت اما انگار یکباره ورق برگشت.فیلم از سوی منتقدان نادیده گرفته و حتی تحقیر شد و در گیشههای فروش نیز شکست خورد.
وودی هارلسن، جان سدا، آن بنکرافت، الکساندر تایدینگز، مت مالهرن، تالیسا سوتو و هاریکاری جونیربازیگران این فیلم هستند و داستان آن:
"بلو" (با بازی خوب جان سدا) جوان سرخپوست بزهکاری و خطرناکی است که به حبسی طولانی مدت محکوم شده و در زندان بسر می برد. او مبتلا به سرطان ریه است.وقتی ̎دکتر مایکل رنولدز̎ (وودی هارلسن)، پزشک مرفه و بی دغدغه از بیماران زندان ویزیت می کند ، در حالی به همراه خود می گوید که بلو در آخرین مراحل زندگی است و در نهایت تا یک ماه دیگر میمیرد که این جوان شانزده ساله حرف های او را می شنود. او از مرگ نمی ترسد اما باوری دارد که او را هیجان زده می کند. بلو نباید آنجا بمیرد. او باید مثل اجدادش بمیرد تا روحش آزاد شود.او باید به دریا چه ای در کوهی برسد تا شفا بیابد و شفا نه به عنوان شفای جسم بلکه شفای روحش . روحی که باید به آسمان ها پرواز کند.
دکترتوسط ̎بلو̎ به گروگان گرفته میشود تا سفری غریب به سوی میعادگاه آغاز میشود. پیدا کردن دریاچهای شفابخش و افسانهای بر فراز کوهستان مقدس ناواهو، که جادوگر سرخپوست قبیله، وجودش را بشارت داده است. این سفرنه تنها از پیچیدگیهای روح و روان بلو برای دکتر پرده برمیدارند. تا جائی که دیگر گروگان محسوب نمی شود و هدفی مشترک با جوان بیمار دارد تا هر دو به میعادگاه برسند. دکتر مایکل حالا برای رسیدن به مقصد هر کاری می کند .حتی از داروخانه برای بلو که در وضعیت بسیار بدی قرار دارد مرفین و داروی شیمی درمانی می دزدد. حالا این دو با هم از قانون فرار می کنند. ̎ او، ایمان دارد که کوهستان مقدس پسرک واقعاً می تواندوجود داشته باشد و بهواسطهٔ ایمان و اعتقاد سخت ̎بلو̎، خود نیز شجاعتش را مییابد تا با گذشتهای که شکنجهاش میهد و از آن می گریزد، رو در رو شود...
بلو در آخرین ساعات زندگی به کوه می رسد. آنجا منتظرش هستند. از اینجا به بعد ادامه راه تنها با خود اوست. او از دکتر خداحافظی می کند و همدیگر را درآغوش می کشند . بلو میرود و از نظر دور می شود و دکتر از پشت کوه شاهینی را می بیند که در آسمان پرواز می کند.
تماشای این فیلم از نظر همه ی منتقدان بی ارزش را به شما پیشنهاد می کنم. شاید شما هم مثل من در میان سکانس های آن چیزی از نبوغ و نگاه متفاوت مایکل چیمینو را پیدا کنید.