فیلم سینمایی «رستگاری در شائوشنگ» به کارگردانی فرانک دارابونت، جمعه ۲۲ آبان ماه ساعت ۱۳:۳۰ از شبکه پنج روی آنتن می رود.
داستان فیلم با بازی تیم رابینز، مورگان فریمن و باب گانتون از این قرار است که: یک بانکدار به نام اندی دفرسن اشتباهاً به جرم قتل همسرش به حبس ابد در زندان ایالتی شائوشنگ محکوم می شود. او در زندان با فضایی پر خشونت و رشوه خواری مواجه می شود. در این خلال با زندانی سابقه داری به نام رد که به کار قاچاق کالا از بیرون به داخل زندان مشغول است، طرح دوستی می ریزد و به کمک او...
به گزارش سی و یک نما، فرانک دارابانت در زمینه های متفاوت سینمایی فعالیت کرده است. اما بیش از سایر حرفه ها، به عنوان کارگردان و فیلمنامه نویس موفق بوده است. وی در مقام فیلمنامه نویس آثار نویسنده مشهور داستانهای ترسناک، استفن کینگ را دستمایه کار قرار داده است. ارتباط دارابانت و کینگ از سال 1983 که او یکی از داستانهای کوتاه کینگ را به نام "زنی در اتاق" را به فیلمنامه تبدیل کرد، شروع شد. پس از آن دارابانت مدت 9 سال در سینما به عنوان طراح صحنه و دستیار تهیه کار کرد. بعد از این سالها او به طور جدی فیلمنامه نویسی را آغاز کرد و بیشتر در ژانرهای ترسناک و علمی تخیلی نوشت.
فیلمنامه "رستگاری از شائوشنگ" افتخارات زیادی برای دارابانت به همراه داشت: جایزه منتقدان فیلمنامه ایالات متحده (مشترکا با استفن کینگ)، جایزه هیومنیتاس، نامزدی جایزه اسکار، جایزه اتحادیه نویسندگان و جایزه گلدن گلوب. این فیلم در زمان خود رقیب سرسختی برای "پدرخوانده 3" کاپولا بود. در ادامه قطعاتی از این فیلمنامه را با هم می خوانیم امید که لحظه های خوشی را برایتان تداعی کند.
*****
در انتهای فیلم، رد نامه ای را می خواند که اندی به او نوشته: "رد عزیز، حالا که داری این نامه رو میخونی، یعنی که از زندان آزاد شدی... حالا که تا اینجا اومدی، می تونی یه کم دیگه هم بیای. حتما اسم اون شهر رو یادت می آد. من برای پروژه هام به یه دوست احتیاج دارم. منتظرت هستم. در ضمن شطرنج هم آمادست. رد یادت باشه که امید چیز خوبیه، اصلا بهترین چیزه. به خاطر همین چیزهای خوب هیچوقت از بین نمی رن. دوست تو، اندی."
*****
اندرین دوفرین (با بازی تیم رابینز): یا به زندگی ات مشغول شو، یا مشغول مردن شو.
*****
اتاق بازجویی شاوشنک 1967 (دادگاه عفو مشروط)
مرد 1: پرونده ات نشان می دهد که 40 سال از حبس ابدی ات را گذرانده ای. فکر می کنی دیگر اصلاح شده ای؟
رد: گفتین اصلاح. خوب بذارید ببینم... وقتی بهش فکر می کنم دیگه برام معنایی نداره.
مرد 2: خوب حالا می تونی وارد جامعه بشی؟
رد: می فهمم منظورتون چیه؟ من فکر می کنم این یک کلمه ساختگیه. مثل تمام حرفای سیاستمدارها. شما واقعا چی رو می خواهید بدونید؟
مرد 2: می خوایم بدونیم که واقعا به خاطر کاری که کردی پشیمونی؟
رد: هیچ روزی نیست که به اون کار فکر نکنم. نه فقط به خاطر اینکه اینجا هستم. و باید اینجا رو تحمل کنم. وقتی به گذشته نگاه می کنم. یک جوون احمق رو می بینم که دست به اون جنایت زد... کاش می تونستم با اون جوون حرف بزنم ولی نمی شه. حالا دیگه اون جوون رفته و جاش این پیرمرد مونده. می مجبورم که اینجا زندگی کنم.... اصلاح؟ دیگه از این کلمه بدم می آد. بهتره یک مهر روی اون فرم بزنی و وقت من رو تلف نکنی. دیگه برایم همه چی بی معنی شده.
نمایی بسته از فرم عفو مشروط. مهر تایید روی فرم کوبیده می شود.
*****
رد (راوی): اعتراف می کنم وقتی اولین بار، اندی رو دیدم، خیلی منو جذب نکرد. درسته که اون بیرون از زندان واسه خودش کسی بوده، اما اینجا، تو زندان مثله یه پشکل می مونه. وقنی اون از جلوی من رد شد، انگار که یک نسیم اومده باشه.
*****
رد (راوی): اولین شب اندی دوفرین تو زندان، ده تا سیگار برای من آب خورد... آخه اصلا صداش در نیومد.
*****
اندی: من سنگ تراشم. لااقل توی زندگی قبلی ام که اینطور بود. دوست دارم دوباره این کارو بکنم. شاید تو یه سطح پایین تر.
رد: می خوای اسباب بازی هاتو، فرو کنی تو سر دشمنات؟
اندی: من اینجا دشمنی ندارم.
*****
اندی: شطرنج خیلی بهتره. شطرنج بازی شاهانه ایه، استراتژیک و متمدن.
*****
نورتون: خوشحالم می بینم داری انجیل می خونی. کدوم بخش رو بیشتر دوست داری؟
اندی: "مراقب باش تا بدانی چه هنگام سرور خانه وارد می شود."
نورتون (می خندد): خوبه. انجیل لوقا سوره 13 آیه 35. همیشه از این آیه خوشم می اومد. (در سلول قدم می زند) ولی من این یکی رو بیشتر ترجیج می دم: "من نور جهانم، او که از من پیروی می کند، نباید به تاریکی رود. باشد که او نور زندگی را بیابد."
اندی: انجیل یوحنا، سوره 8، آیه 12.
*****
بروکس (صدای خارج از قاب): وقتی جوون بودم، یه ماشین دیده بودم. اما حالا خیانونا پر از ماشین شده.
*****
بروکس: وقتی می خوابم کابوس می بینم. تخت من خیلی بزرگه. تو خواب، فکر می کنم دارم از تخت می افتم. بعد با ترس و لرز بیدار می شم. یه مدتی طول می کشه تا یادم بیاد کجا هستم.
*****
بروکس: شاید بهتر باشه یه اسلحه بردارم و فروشگاه رو بزنم. این طوری اونا منو دوباره می فرستن خونه ام. (منطورش زندانه) دوست دارم با اسلحه به مدیر فروشگاه شلیک کنم....
*****
فلوید: دو هفته اون تو (انفرادی)، خیلی بد گذشت؟
اندی: بهترین دوران عمرم بود!
هی وود: زده به سرت، یه هفته اون تو، مثل یه سال می مونه.
اندی: آخه آقای موتزارت هم با من بود. برای همین خیلی خوش گذشت.
رد: یعنی اونا گرامافون رو بهت دادن و تو هم اونو بردی تو انفرادی؟
اندی (با دست به قلبش اشاره می کند): موسیقی اینجا بود. (به سرش اشاره می کند) موسیقی اینجا بود. همه چی عالی بود. تا حالا هیچوقت یه همچین احساسی نسبت به موسیقی داشتی؟
رد: وقتی جوون بودم، یه ساز دهنی درب و داغون داشتم. وقتی اونو گم کردم. احساس موسیقی هم تو من گم شد.
اندی: ولی ما نباید این احساس رو فراموش کنیم؟
رد: فراموش؟
اندی: آره نباید فراموش کنیم که تو این دنیا، جاهای دیگه ای هم هست که از سنگ ساخته نشده. توی وجود ما یه جایی هست که هیچ کس نمی تونه در اونو قفل کنه. اونجا خونه امیده.
رد: امید چیز خطرناکیه، می تونه آدمو دیوونه کنه. اینجا امید داشتن هیچ فایده ای نداره. بهتره به همین اوضاع عادت کنی.
*****
هی وود (عنوان کتابی را می خواند): جزیره گنج، نویسنده رابرت لوئیس....
اندی: استیونسن. بعدی؟
رد: منم اینجا یه خودآموز مهارت های فنی پیدا کردم. راجع به منبت کاریه.
اندی: بذارش توی قفسه مهارت و سرگرمی، زیرمجموعه بخش آموزشی.
هی وود (عنوان کتابی را می خواند): کنت مونت کریسکو،
فلوید: احمق، کریستو.
هی وود: نویسنده اش الکساندر دامس.
اندی: دوما. بخونش حتما خوشت می آید. راجه به فرار از زندونه.
فلوید سعی می کند کتاب رو از چنگ هی وود دربیاورداما هی وود اجازه اینکار را به او نمی دهد.
رد: فکر کنم این کتابو باید توی قفسه کتاب های آموزشی بذاریم.
*****
واردن ساموئل نورتون: از کار کردن توی رخت شویی راضی هستی؟
اندی دوفرین: نه قربان، اصلا نه.
نورتون: شاید بتونیم برای آدم تحصیل کرده ای مثل تو، یک کار مناسب تر پیدا کنیم.
*****
اسنوز: مثل اینکه خیلی تو زندون بودی؟
تامی: آره. از سیزده سالگی، خیلی جاها بودم.
اندی: شاید بهتر باشه یه کار دیگه پیدا کنی. آخه تو دزد خیلی خوبی نیستی.
تامی: ببخشید جناب آقای آل کاپون. می شه بگین خودتون برای چی به اینجا تشریف آوردین؟
اندی: اینجا همه گناهکارن. مگه تو اینو نمی دونی؟
*****
دفتر نورتون - روز 1966
نورتون: خوبه. این جالب ترین داستانیه که تا حالا شنیدم. جالبتر از اون، اینه که تو اونو باور داری.
اندی: ولی قربان...
نورتون: معلومه که ویلیامز رو بدجوری تحت تاثیر قرار دادی. این پسره داستان تو رو شنیده و بعد خواسته برای یه کاری کنه تا خوشحال بشی. اون جوون و بی تجربه است.
اندی: ولی من فکر می کنم اون راست می گه.
نورتون: به فرض که بلاچ هم وجود داشته باشه. تو فکر می کنی اون جلوت به زانو می افته و اعتراف می کنه که:" کار من بود. لطفا یه حبس ابد هم به محکومیت ام اضافه کنید."
اندی: اگه تامی شهادت بده. من می تونم دادگاه تجدید نظر رو تشکیل بدم.
نورتون: فکر می کنی بلاچ هنوز اونجاست؟ شاید تا حالا آزاد شده باشه.
اندی: خب مدارکش که هست. از روی اونا می شه آدرسش رو پیدا کرد. میشه این شانسو امتحان کرد... من نمی دونم چرا شما انقدر احمق شدین!
نورتون: چی گفتی؟ یه بار دیگه بگو.
اندی: گفتم احمق! شاید دوست دارین من اینجا بمونم... ولی من فکر می کنم آدرس بلاچ توی اون کلوب هست.
نورتون: هی دوفرین، اگه دوست داری با اون یارو خوش باشی به خودت مربوطه. منو قلطی این موضوع نکن. دیگه حرفی ندارم.
اندی: اگه اینکار واسه مسایل مالی شماست، وقتی از اینجا بیرون برم با کسی حرفی نمی زنم.
نورتون: دیگه هیچوقت با من درباره پول حرف نزن. حرومزاده عوضی! نه اینجا و نه هیچ جای دیگه.
*****
رد (راوی): قبلا فکر می کردم اگر کسی بخواد با اون چکش تونل بزنه حتما ششصد سال طول میکشه اما اندی این کارو تو نوزده سال کرده بود.
*****
رد (راوی): به نظر من اندی عاشق زمین شناسی بود. انگار که اصلا اونو برای اینکار درست کرده بودن. می گن زمین شناسی مطالعه زمان و فشاره. اندی تو زندان با این دوتا سروکار داشت.