اولین فیلم کوتاه او زمانی ساخته شد که او در سال ۱۹۶۶ به آکادمی هنرها در پنسیلوانیا پیوست و یک سال بعد اولین مکانشاش را برای فیلمبرداری انتخاب کرد. خانهای کوچک در فیلادلفیا که بعدها به موزه تبدیل شد. آنجا بود که مشغول فیلم برداری فیلم کوتاه شش مرد مریض بود که جایزه سالانه آکادمی هنرها را به دست آورد.
فیلم کوتاه بعدی لینچ الفبا بود و بعد از آن مادربزرگ را ساخت که جایزه ۵ هزار دلاری را از اتحادیه فیلمهای آمریکایی را به دست آورد.
در سال ۱۹۷۱ لینچ به لس آنجلس رفت و اولین پروژه فیلم بلندش به نام کله پاک کن را شروع کرد اما ساختن این فیلم تا سال ۱۹۷۷ طول کشید.
کله پاک کن توجه تهیه کننده (مل بروکس) را به لینچ جلب کرد و لینچ را برای کارگردانی فیلم مرد فیل نما استخدام کرد فیلم بعد از اکران موفقیت بزرگی را کسب کرد و در 8 رشته در آکادمی اسکار از جمله بهترین کارگردان و بهترین فیلمنامه نامزد شد و جایگاه لینچ را به عنوان کارگردانی با استعداد محکم کرد.
با این کارنامه می توان دید که کارگردانی، فیلمنامه نویسی، آهنگسازی، بازیگری، نقاشی و عکاسی پگونه در آثار او پدید می آیند و او را تبدیل به فردی همه فن حریف می کنند.
لینچ 3 بار نامزد دریافت اسکار برای فیلمهای مرد فیلم نما، مخمل آبی و بلوار مالهالند شده است و از جشنواره های ونیز و کن هم جوایزی را کسب کرده است. لینچ بعد از ساخت فیلم مخمل آبی و سریال موفق تلویزیونی تویین پیکس شهره خاص و عام شد.
در سال ۱۹۹۷ لینچ فیلم بزرگراه گمشده را روی پرده سینما برد. در سال ۲۰۰۵ در فستیوال فیلم کن لینچ اعلام کرد که در حال ساختن اولین پروژه دیجیتالش به نام امپراطوری درون است. این فیلم در سال ۲۰۰۶ اکران شد و منتقدان از آن استقبال کردند.
لینچ همانند وودی آلن طرفداران زیادی در فرانسه پیدا کرد. امپراطوری درون، بلوار مالهالند و بزرگراه گمشده توسط تهیه کنندههای فرانسوی تهیه شدهاند.
کله پاک کن 1977
آگاه باشید که کابوس تمام نشده است! جمله ای است که بر روی پوستر این فیلم حک شده است. فیلم داستان شخصی به نام هنری اسپنسر (جک نانس) است که در شهری مرده و صنعتی زندگی می کند، بصورت نا خواسته با دوست دخترش مری اکس (شارلوت استوارت)، صاحب فرزندی می شود که شکل عجیبی دارد.
مرد فیل نما 1980
مرد فیل نما را دیوید لینچ در سال 1980 ساخت . فیلم اگر چه شرح حال موجودی عجیب الخلقه است كه در قرن نوزدهم در انگلستان میزیسته اما با این حال در میان آثار به غایت نا متعارف و عجیب لینچ اثری متعارف و سر راست است . بر اساس زندگی ژرف مریك معروف به مرد فیل نما در حوزه های دیگر هنر نیز آثار دیگری خلق شده است كه شاید مهم ترینشان اپرای مرد فیل نما ساخته لورن پوتی ژیار باشد .فیلم مرد فیل نما از روی دست نوشته های دکتر تراویس همان پزشک معالج او و با یک رویکرد خاص که فقط از دیوید لینچ سراغ داریم ساخته شده است .
تل ماسه 1984
در آینده ای دور،یک دوک به همراه خانواده اش توسط امپراطور به سرزمینی پوشیده از شن فرستاده می شوند.این کار برای نابودی آنها طراحی شده اما پسر دوک موفق به فرار شده و تصمیم به انتقام می گیرد.
مخمل آبی 1986
مخمل آبی روایتی داستانی سرراست با زیرساختی سوررئال است. در واقع میتوان گفت مخمل آبی آغاز راه پر فراز و نشیب سینمایی فیلمسازی مستعد همچون لینچ بود. در این روایت مرموز آنچه مسلم است تجربه نوآوری در زبان سینمایی لینچ است، توجه به ایهام و فضای وهمآلود و تعلیق آن هم نه از نوع تجربه شده و کلاسیک آن؛ توجه مفرط به ضمیر ناخودآگاه که فروید روانشناس فقید نظریهپرداز بزرگ آن است.
وحشی در قلب 1990
وحشی در قلب مبتنی بر رمانی از بری گیفورد و برنده جایزه نخل طلای جشنواره کن، یک فیلم جاده ای نه چندان بدیع است که در تکرار نگاه یا قدرت تلخ و تیره کار قبلی لینچ (مخمل آبی) با شکست روبرو می شود. فیلم دارای لحظات قدرتمندی است اما این لحظات معدود است و به کل فیلم تسری نمی یابد. مشکل دیگر فیلم سرگردان بودن آن بین یک کمدی غیراخلاقی و یک درام پرخشونت و همچنین عاشقانه است. با این حال تمام مشخصات کارهای لینچ را در خود دارد: شخصیت های خطرناک و مرموز، طراحی صوتی سوررئال، و ترکیب پرحرارت از خشونت و جنسیت.
توئین پیکز: آتش با من می آید 1992
این فیلم لینچ زندگی دختری را بررسی می کند که به رغم محبوبیت در بین دوستان و اطرافیانش تحت سیطره مرگبار خشونت، جنسیت و مواد مخدر و یک موجود فراطبیعی گرفتار شده است. لینپ با خلق نوعی فلسفه عالم وجودی که عقل و منطق را کنار می زند در تلاش است تماشاگر را با معصومیتی کودکانه که به واسطه خشونت و جنسیت لجام گسیخته و مواد مخدر آسیب دیده و سرانجام قربانی می شود آشنا نماید. ترکیب رازآمیز واقعیت های دنیای بیرونی با جهانی دیگر مهمترین ویژگی فیلم است.
بزرگراه گمشده 1997
فیلم "بزرگراه گمشده" فیلمی است که همه ی ما بعد از دیدن فیلم مدت ها به فکر فرو میرویم و این سبب می شود که فیلم را دوباره وسه باره مرور کنیم که هر بار به موضوع جدیدی پی می بریم و هر دفعه از دیدن دوباره ی آن لذتی بیشتر .همه ی ما سعی می کنیم مانند دیگر فیلم های لینچ بدنبال خطی که واقعیت را از خیال جدا می کند ببگردیم اما بر خلاف تصورات خود دیوید لینچ در فیلم این خط را محو کرده است ودر این صورت است که ما را با تمام پیچیدگی های فیلم تنها می گذارد و حتی عده ای را مجبور می کند به ابهام کامل این فیلم تن دهند و تنها از جنبه های شنیداری و بصری آن لذت ببرند.
داستان سرراست 1999
پیرمردی به نام آلوین استریت (ریچارد فرانسورث) که به تنهایی با دخترش رز (سیسی اسپیسک) زندگی میکند با مشقت فراوان، سوار بر یک ماشین چمنزنی از ایالت آیوا برای دیدار برادر بیمارش به مونت زاین در ایالت ویسکانسین میرود. او این مسیر 390 کیلومتری را در مدت شش هفته میپیماید و در انتها به منزل برادرش لایل (هری دین استانتون) رسیده با او صلح میکند.
جاده مالهالند 2001
دو زن به نام های بتی و ریتا در موقعیتی عجیب با یکدیگر آشنا می شوند و در فضایی سوررئالیستی به یکدیگر علاقه مند شده و به جستجوی هویت واقعی یکدیگر می گردند. تاريك و مرموز. نمادي است براي طي طريق آنچه كه انسان مايل است آمال خود را در آن پيدا كند. اين جاده نماينده سلوك آرزو است، آنچه كه از مجاز و خيال سرچشمه گرفته است. سكانس ابتدايي فيلم از جاده مالهالند آغاز ميشود يعني اينكه با فيلمي روبرو هستيد درباره رويايي كه در حقيقت ملموس است و ميتواند وجود خارجي پيدا بكند و در جهان واقعي در دسترس باشد اما موانعي وجود دارد. اين موانع در ادامه فيلم معرفي ميشوند.
اینلند امپایر 2006
بازيگري به نام «نيکي گريس» (درن) دل باخته ي بازيگر مرد نقش مقابل خود، «دون برک» (تروکس) در فيلم جديدش مي شود. پس از چندي «گريس» در مي يابد که زندگي او بر طبق وقايع فيلمي که در آن بازي مي کند، پيش مي رود. وقتی از "دیوید لینچ" پرسیدند که داستان "اینلند امپایر چیست؟" ، پاسخ داد: "این فیلم درباره زنی است که به دردسر افتاده است و این یک راز است. فقط همین را می خواهم درباره این فیلم بگویم."