"کلمات فراموش می شوند اما نوشته ها باقی می مانند" این جملهای است که از زبان استاد دانشگاه به «تومک» گفته می شود، فیلم با همین دیالوگ های اولیه بین «تومک» و استادهای دانشگاه، نگاهش را نسبت به تقلب به مخاطب دیکته می کند و بعد با یک ضربه سخت، مخاطب را وارد داستان اصلی میکند. ضربه ای که در پی تحقیر و تمسخر «تومک» و در اثر کنار رفتن پرده ی تظاهر وارد می شود. آن هم از طرف کسانی که او انتظار ندارد.
اما «تومک» جوان چه واکنشی نسبت به این ضربه می تواند داشته باشد؟ او باهوش است و قصد کنار کشیدن ندارد.
مطمئناً اصلیترین بارزه و هنر «متنفر» فیلمنامه آن است، فیلمنامهای داستانگو که ایده بسیار خوبی دارد و «ماتئوس پاوسویچ» (mateusz pacewicz) که نویسنده فیلمنامه بوده، این ایده را در دنیای کاملاً امروزی و به روز پرداخته است. دنیایی مرتبط با فضای مجازی و پیشرفت های تکنولوژی که در دسترس عموم قرار گرفته اند. دنیایی که در آن فضای مجازی هویت و هدایت کننده قضاوتها می شود.
تومک این حق را برای خود قائل است که برای رسیدن به «گابی» (دختر مورد علاقهاش) تلاش کند، حتی اگر بداند که توسط گابی و خانوادهاش حقیر شمرده می شود. پس برای این وصال دست به تلاشهای متعدد می زند. او به دنبال شغلی بزرگ و دهن پرکن می رود. ارتباطش را با «گابی» بیشتر و نزدیکتر می کند. اما برخی تلاش هایش آلوده به تقلب و دروغ هستند. در واقع از طریق مهارتش در تقلب و دروغ پراکنی صاحب شغل می شود.
«تومک» اما بزرگترین ضربه اش را زمانی می خورد که حقیقتی را بازگو میکند. حقیقت اخراجش از دانشگاه را که واکنش گابی و خانوادهاش در مقابل این آشکارسازی حقیقت، بسیار تند است و به طور کامل او را پس میزنند و این ضربه، غول تنفر را در او بیدار می کند و پسر جوان را بیشتر به سمت تقلب هول می دهد.
البته فیلم به هیچ عنوان قصد ندارد خطاهای «تومک» را به گردن جامعه و اطرافیان بیاندازد، بلکه جامعه را فقط در مقام دوستدار و طرفدار دروغ و تقلب نشان می دهد. دروغی که مدیر کارش آن را می ستاید و خانواده گابی (چه در برخورد با تومیک و چه در برخورد با نامزد انتخاباتی مورد نظرشان) این تقلب را می پسندند و شاید در زبان ، او را به دلیل تقلب پس می زنند، اما در عمل اخراج از دانشگاه برایشان مهم است. پس تومک نیز با تقلب می خواهد به هدفش برسد؛ با کلمات و دروغ پراکنی ها. با ایجاد تنش و دلربایی با لمس های عاشقانه، و هر چه در این مسیر پیش می رود، تنفر بیشتر در وجودش ریشه می دواند و اوج تنفرش را زمانی می بینم که جوان شرور را برای انجام کاری مجاب می کند.
اما مطمئنا مهمترین مشخصه فیلم، پایان بندی آن است. تلنگری که شاید خیلی ها دوستش نداشته باشیم و شاید آن را ناشایست بدانیم .
حال سوال این است:
آیا مسیر موفقیت با دروغ و تقلب هموار می شود؟ و آنچه فیلم به ما نشان می دهد تعقل در همین باب است.
در فیلم متنفر، «ین کوماسا» در مقام کارگردان به خوبی توانسته فیلمنامه را به سمتی هدایت کند که مد نظرش بوده. با شات های به موقع از چهره ی شخصیت ها (اتفاقی که مورد علاقه این کارگردان لهستانی است) که حس تحقیر ، نفرت و عصبانیت را به خوبی القا کند. کوماسا می داند که دوربین در چه مکان های حاضر کند تا سکانس های خوب بیافریند و هر چه رو به پایان می رود، سکانس های بهتری ایجاد کی کند. این کارگردان جوان در بازی گرفتن از بازیگران بومی نیز بسیار موفق بوده. بازیهایی که هر چند شاهکار نیستند، اما همگی خوب و یکدستند. «ماچئی موشاوفسکی» (Maciej Musiałowski) کم تجربه نیز به خوبی از عهده نقش «تومک» برآمده است.
«ین کوماسا» که سال قبل و با فیلم «بدن مسیح» به عنوان یکی از نامزدهای اسکار بهترین فیلم خارجی مطرح شد، با این فیلم نیز گام بلند دیگری در مسیر فیلمسازی اش برداشته است. با این تفاوت که «متنفر» به اندازه فیلم قبلی اش نمی تواند جشنواره پسند باشد، اما یقینا فیلمنامه ی آن، بسیار مورد توجه خواهد بود.