«لویی مال» در30 اكتبرسال ۱۹۳۲ در «تامریز» نزدیك به «لیل» در شمال فرانسه در یك خانواده بورژوای مرفه كه از طریق تولید شكر از زمان جنگ های ناپلئونی به ثروت رسیده بودندُ به دنیا آمد و بعد از خلق آثار ماندگاری در سینما در ۲۳ نوامبر ۱۹۹۵ از بیماری های مرتبط با سرطان درگذشت.
برخی از فیلمهای لویی مال: «دنیای خاموش» (1956)، «آسانسور به سوی سكوی اعدام» (1958)، «زازی در مترو» (۱۹۶۰)، «لاكوب لوسین» (1974)، «بچه خوشگل» (1978)، «آتلانتیك سیتی» (1980)، «خداحافظ بچه ها» (1987)، «میلو در ماه مه» (1990).
اوج دوران فیلمسازی "لویی مال" زمانی است که از امریکا به فرانسه باز می گردد. مال بعد از بازگشت به فرانسه فیلم «نجوای قلب» را ساخت که دعوا و منازعه ای به راه انداخت. «نجوای قلب» روایتگر همدلانهای با زندگی یک پسر نوجوان است که در مرحله بلوغ قرار دارد. بعد از این فیلم، دومین فیلم «لویی مال» درباره بلوغ هم به همین اندازه سر و صدا به راه انداخت. با داستانی که درباره كودكان در زمان جنگ فرانسه و هنگام اشغال نازی ها بود. داستان فیلم دوم مال که در این یادداشت سعی داریم به آن بپردازیم، در واقع فیلمی زندگینامه ای و داستانی اتوبیوگرافیک از زندگی خود لویی مال است و به زمانی برمی گردد که مال در سال ۱۹۴۰ در سن دوازده سالگی به همراه سه برادرش وارد یك مدرسه شبانه روزی كاتولیك نزدیك پاریس شدند. مدرسه ای كه به دانش آموزان یهودی پناه می داد. وقایع تراژیك این دوران که توأم با اردوگاه های کار اجباری بود در فیلم تلخ «خداحافظ بچه ها» (Au revoir, les enfants) به سال ۱۹۸۷ به تصویر كشیده شده است.
لویی مال زمانی كه «خداحافظ بچه ها» را به سال ۱۹۸۷ ساخت. اگر چه فیلم به گفتهی مال سرگذشت خودش بود و از طرفی به موضوع قدیمی آسیب پذیری کودکان در دنیای بزرگسالان میپرداخت اما به دلیل شخصیت پردازی دقیق و درخشان دو کودک فیلم، بخصوص «ژان» و همچنین تاکید بر جزئیات، اثری تاثیرگذار از کار در آمده بود و توانست دو نامزدی اسکار را از آن خود کند و برنده شیر طلایی جشنواره ونیز شود.
این فیلم ماجرای دوستی دو پسر است که در شرایط بسیار غم انگیزی دوستی خود را پایان می دهند. فیلم داستان «ژولین کوئنتین» (مانس) و «ژان بونه» (فژتو) در فرانسه تحت اشغال نازی ها به سال 1944 است. ژولی دوازده ساله به یک مدرسه شبانه روزی کاتولیک ها نزد فونتن بلو می رود و خیلی زود با«ژان بونه» که تازه به آن مدرسه آمده است دوست می شود. «پدرژان» (موریه-ژنو) مدیر مدرسه، سه پسر بچهی یهودی را میان شاگردان مدرسه پنهان کرده که یکی از آنها «ژان» است. ژولین در فیلم شخصیتی گوشه گیر دارد که بونه به او نزدیک می شود و در طول فیلم رابطهای راحت و صمیمی پیدا می کنند و تبدیل به دوستان بسیار خوبی میشوند. اما همیشه از عواقب این دوستی میترسند و با هم کلنجار می روند.
ژولین فرق بین یهودی و غیر یهودی را نمی داند تا زمانی که نازی ها به دنبال یهودی های فراری به سر وقت مدرسه آنها می آیند، اینجاست که همه چیز برای ژولین رنگی دیگر پیدا می کند چرا که نازی ها به دنبال بهترین دوست او هستند. این صحنه از صحنه هایی است که مال از آن، نهایت استفاده را کرده و با پرداختن به جزئیات موثر و بجا موقعیتی ملودراماتیک خاصی را خلق کرده است. رابطه ای که در ابتدا شکننده و سست بود حالا تبدیل به دوستی قوی شده که جدایی آنها از هم، سکانسی تکان دهنده را برای تماشاگر رقم میزند. بخصوص زمانی که سربازان آلمانی به کلاس آنها می آیند نحوه نگاه کردن ژولین و دزدن نگاههایش از چشم تو چشم شدن با افسر نازی و نفس نفس زدن هایش، به خاطر اینکه کوچکترین اشتباهی بهترین دوستش را از او خواهد گرفت، بهترین سکانس فیلم است. مال می گوید همه این صحنه های به تصویر کشیده شده واقعی هستند و همه اتفاقاتی است که در چک بر سر او آمده اند؛ مال به قدری این صحنه ها را واقعی و در برخی سکانس ها مبهم درآورده که تماشاگر را مات و مبهوت صحنه ها می کند، اما این نحوه روایتگری مال به دام احساساتگری نمی افتد و این دلیل بزرگی کارگردانی مثل مال و بقیه کارگردانان موج نوی فرانسه است.
«بچهها بهترین راز نگهدارها هستند، دوستی را بلدند، دوستیهای کودکی همیشه میماند، به یاد داری خاطره یک روز سرد ژانویه را که دوستت را به خاطر اینکه مثل تو نبود بردند، قبل از اینکه برود، قبل از اینکه مجبور باشد که برود، تمام کتابهایش را به تو داد، و تو تنها کتابی که داشتی را به او دادی، سرباز آلمانی با آن پالتوی بلندش، دستش را کشید و تو نتوانستی کاری کنی، فقط نگاهت کرد و تو دست تکان دادی، و هنوز، بعد از سال ها از آن روز سرد ژانویه، تمام دقایقش را به یاد داری.»
بازیگران: گاسپار مانس، رافائل فژتو، فرانسین راست، استانیسلا کاره دومالبرگ، فیلیپ موریه-ژنو، فرانسوا برلئان، فرانسوا نگره و پتر فیتس.