یاد بهانه تان برای سکانس های فیلم نقش نگار می افتادم برای از ته دل گریه کردن که به نظرم گریه ای چهل ساله بود. اینکه بعد از چهل سال رو به روی مردم در مدیوم توانمندی چون تلویزیون قرار بگیری یا نگیری اصلا مهم نبود. هیچکس چهل سال عمر رفته را به شما پس نخواهد داد. مهم اینکه با شما و در این سن بازی کردند....ومن خجالت کشیدم...نمی دانم چرا من خجالت می کشم آن هم وسط تلنگر زلزله. تلنگری که می گوید زندگی گاه به 15 ثانیه بند است.
بچه که نیستیم آقای ملک مطیعی! تا چراغ شبزی نباشد یکباره دو شبکه با رایزنی ها روادید نمی دهند تا شما در دو برنامه تلویزیونی حضور داشته باشید . پس یقینا هر اتفاقی افتاده بعد از گذر از مدیران سازمان افتاده است. این بد است که همه چیزمان این روزها متولی دارد.
شما قلم خوبی دارید و خوب هم حرف میزنید. بر عکس خیلی از بازیگران فیلم فارسی قبل از انقلاب در حرف زدن غلط املایی و انشایی هم ندارید، پس چرا سکوت کرده اید؟
اعاده حیثیت کنید. این نامه های سرگشاده که این روزها حق و نا حق روی خروجی رسانه هاست را برای همین گذاشتند.لااقل شما ، به جا از آن وام بگیرید.
شب یلدا تلفنتان را گرفتم و البته تلفن پسرتان را. جواب ندادید. البته ترجیحم این بود با خودتان صحبت کنم. آقای امیرعلی، خیلی قابل انعطاف است و ملاحظه کارو گرنه سکوت نمی کرد.باید مشاور سختگیر تری هم داشته باشید به نظرم.ببخشید!شوخی کردم.
یادتان می آید ، زمان اکران فیلم "نقش نگار" که گر چه علی عطشانی خیلی ازشما بازی نگرفته بود اما فیلم ، فیلم بدی نبود(لااقل قصه اش بد نبود. بهرام رادان هم اصلا کم فروشی نکرده بود).همان موقع هم جنجال شده بود که من با شما تماس گرفتم. باز هم پسرتان اصرار داشت که گوشی را به شما ندهد و من با دلیل و برهان قانعش کردم. با هم صحبت کردیم. وسط جاده شمال بودید. می گفتید: "می خوام بروم شمال چند روز". گفتم:" می خواید نفس بکشید؟". گفتید : "گاهی می خوام فریاد بکشم و شمال جای خوبی است برای فریاد کشیدن". گفتم :"چند سالی هست برای گفتگو بازنشسته کردم خودم را، اما می خواهم با شما گفتگو کنم". گفتید که گفتگوی این دوره را بلد نیستید. گفتید حرف زدن این دوره خیلی سخت شده. انگار فرهنگ لغت عوض شده. انگار کلمات یه معنای دیگری میدهند. گفتید که من دیگه یادم رفته چه حرف هایی رو میشود زد و چه حرف هایی رو نمیشود زد. می ترسم حرف نادرستی بزنم. گفتم که من حواسم هست اما اگر خیالتون ناراحت است میشود گفتگو دونفره نباشه. گر چه دو نفره هم نمیشد چرا که پسرتان حتما با نگرانی حضور داشتند و حرف های هر دوی ما را سانسور می کنند. (خدا حفظش کند چه خوب که شما با وجود او خیالتان چمع است.) بالاخره تصمیم گرفتیم که به خواسته شما، علی عطشانی هم باشد، قرارمان شد بعد از برگشتن شما از شمال. برگشتید اما کسالت داشتید وبستری شدید و این گفتگو شامل مرور زمان شد با مسافرت خارج از کشور علی عطشانی.
اما همین گفتگوی سه دقیقه من با شما که می رفتید در شمال کشور فریاد بزنید هرگز از یادم نرفته است. سر در گمی که نمی دانستید که بازی بعدی با شما چیست. سر در گم بودید . سر در گمی که این روزها به اوج رسید.
حالا ...و با این اتفاق که چله افتاد به شب چله تصویرتان در تلویزیون، می دانید چه شد؟ من خجالت کشیدم اما مگه من چکاره هستم!!!چرا من خجالت می کشم!؟