صادق هدایت نویسنده ای بود که نوشته هایش چون وصیت نامه پدری مهربان ، زندگی مرا تغییر داد و من که داشتم زندگی مادرم را همانند دیگران تقلید می کردم ، به سویی دیگر کشیده شدم.او فکر کردن را به من آموخت تا مقلد بودن را خصلت خود نسازم و کورکورانه از چیزی پیروی نکنم. او سوالی را که من از خود داشتم و مدتها بود که ذهن مرا مشغول کرده بود در کتاب فواید گیاهخواری پاسخ داد. سوال من این بود :چرا ما باید گوشت حیوانات مظلوم را بخوریم ، و او پاسخ داد که ما می توانیم گوشت آنها را نخوریم.
صادق هدایت می گوید"در زندگی زخم هایی هست كه مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمرند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخرامیز تلقی بکنند ".به همین دلیل او دردهایش را به سایه اش می گفت:
" میخواهم عصاره ، نه ؛ شراب تلخ زندگي خودم را چكه چكه در گلوی خشك سايه ام چكانيده به او بگويم:
ايــن زنـــــدگــــي ِ مـن اســت ! "
صادق هدایت اندوه دیگران را بسیار خوب می فهمید. رنج و درد دیگران را احساس میکرد . حتا سوزش بدن یک الاغ بارکش را در زیر تازیانه های بی رحم صاحبش ،حس می کرد و برای زخم های او گریه می کرد.
هدایت از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران و روشنفکری برجسته بود. بسیاری از محققان، رمانِ «بوف کور» او را، مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند. از او داستان های بسیاری باقی مانده است و همچنین ترجمه هایی از نویسندگان بزرگی چون ژان پل سارتر،آنتوان چخوف و فرانتس کافکا به جای مانده است .او به همراه آقای دشتی زبان پهلوی را از هند به ایران آورد و باعث شد که این زبان زنده بماند. اما الگوی یاس و ناامیدی جامعه روشنفکری را برای کسانی که از قانون مقلد بودن تبعیت می کنند ، باقی گذاشت.زیرا بسیاری از انسانها مایل به انجام دادن و باور داشتن و پذیرفتن کارها و چیزها و اعتقاداتی هستند که دیگری انجام داده، دیگری باور داشته و دیگری پذیرفته است. اما برای اینکه صادق هدایت را بشناسند و بدانند که او چرا زجر می کشید و چرا خودش را کشت ، باید به سطح خودآگاهی او برسند و این کار از همگان ساخته نیست ، پس فقط باقی می ماند ادای یاس روشنفکری را درآوردن.
صادق هدایت در مورد خود می نویسد" شرح حال من هیچ نکتهٔ برجستهای در بر ندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشتهام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بودهام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبهرو شدهام. در اداراتی که کار کردهام همیشه عضو مبهم و گمنامی بودهام و رؤسایم از من دل خونی داشتهاند بهطوریکه هر وقت استعفا دادهام با شادی هذیانآوری پذیرفته شدهاست. روی هم رفته موجود وازدهٔ بیمصرف قضاوت محیط دربارهٔ من میباشد و شاید هم حقیقت در همین باشد" .
ای کاش او می فهمید که حقیقت این نیست. او نمی دانست که خیلی بیش از هم نسل های خود می داند . او نمی دانست که سالها بعد نامش بر روی جایزه ای قرار خواهد گرفت که همه ساله نویسندگان را تشویق به نوشتن می کند.
هنوز سوالش در ذهنم تکرار می شود و پاسخش را نمیدانم. اما شاید اسرار ماورالطبیعه که در حالت خواب و بیداری جلوه می کند همانا روح یگانه ای باشد که در میان همه موجودات عالم هستی وجود دارد . همان عشقی که او به مخلوقات عالم آفرینش داشت ، تا حدی که از خوردن گوشت حیوانات نیز صرف نظر میکرد. به همین دلیل بود که او انعکاس سایه روح را در اغما و بیهوشی می دید.