آغازِ فرهاد نه از گروه "چهار بچه جن" بود، نه از "کوچینی" بود و نه از "بلک کتس"؛ فرهاد از سه سالگی هنگامی که ساعتها پشت درب اتاق برادرش به تمرین ویولن نوازی او و دوستانش گوش میداد آغاز شده بود.
وقتی از داشتن ساز محروم شد، وقتی از تحصیل در رشتهی مورد علاقهاش (ادبیات) منع شد، وقتی به تحصیل در رشتهی طبیعی مجبور شد و نیمهکاره آن را رها کرد تا پنهانی در خانهی دوستانِ ارمنیاش موسیقی را که خون بود در رگهایش، دریابد و با تکیه بر ذوق ذاتی و استعدادِ خدادایاش نواختن گیتار و پیانو را از بر شود؛ فرهاد خیلی وقت بود که آغاز شده بود.
چه خوب که آن شبِ کنسرتِ باشگاه نفت در اهواز، خوانندهی گروه( چهار بچه جن) نیامد تا رهبر ارکستر از فرهاد بخواهد که هم بنوازد و هم بخواند و فرهاد با مرورِ یکبارهی تمامِ آهنگها، آنها را به درستیِ هر چه تمامتر به صدا برساند. تسلطِ حیرت انگیز او بر کلمات، آگاهی از بار معنایی واژگان و ادای درستِ آنها، خواه انگلیسی خواه فرانسه ایتالیایی و... شگفتانگیز بود.
فعالیت مستقل فرهاد با اولین حضورش در تلویزیون در سال ۱۳۴۲ همزمان شد. سال ۱۳۴۵ به بلک کتس( گربههای سیاه) پیوست و با بازخوانی آثاری از بیتلز، انیمالز، بیجیز، الویس پریسلی، ری چارلز، تام جونز، نینا سیمون، فرانک سیناترا و بسیاری از چهرههای شاخصِ آن دورانِ موسیقی جهان، مخاطبان امریکایی و خارجی زبانش را برای رزرو میزهای جلویِ کافه رستوران کوچینی به رقابت وادار کرد.
فرهاد را اولین بار در سینما با دوبلهی فارسی فیلم "بانوی زیبای من" شنیدیم "اگه یه جو شانس داشتیم"؛ کاری که هرگز فرهاد را راضی نکرد و شاید همین عدم رضایت قلبیاش از آن کار، وسواس و حساسیتش را برای انتخاب فیلم بعدی دو صد چندان کرد.
"رضا موتوری" قطعاً بدونِ "مرد تنها" و البته بدون فرهاد چیزی کم داشت. فرهاد قطعهی مرد تنها را به پیشنهاد اسفندیار منفردزاده با شعری از شهریار قنبری برای رضا موتوری ساختهی مسعود کیمیایی خواند؛ آهنگی که همزمان با نمایش فیلم، منتشر و تبدیل به یکی از پرفروشترینهای سال شد.
فرهاد، مبداء موسیقیِ اجتماعی بود و با صلابت و اقتدار به سینما نیز راه پیدا کرد؛ همانقدر گیرا و همانقدر مؤثر.
"جمعه" اثرِ بعدیِ فرهاد در سینما بود که روح موسیقی را در جانِ "خداحافظ رفیق"ِ امیر نادری دمید، قطعهای که انگار تا ابد به تمامِ جمعههای تقویم، گره خوردهاست.
سال ۱۳۵۲، "خسته" و "آوار" با صدای فرهاد برای فیلم "زنجیری" ساختهی خسرو یحیایی؛ دو قطعهای که قدشان از خود فیلم هم بلندتر بود.
در گواهِ عمیق بودن و حساسیتِ ویژهی فرهاد در اجرای آثارش همین بس که از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۸، تنها ۱۴ اثر از او شنیده شد؛ ۱۴ اثری که در کیفیت بیرقیب بود و ای بسا هست هنوز...
وقوع انقلاب اسلامی، اجرای آهنگ وحدت( والا پیامدار) و ممنوعالکاری فرهاد تا سال ۱۳۷۳؛ یک تراژدی تمام و عیار برای موسیقی و برای سینما نیز.
آلبومهای خواب در بیداری، وحدت و برف، آخرین آلبومهای فرهاد بودند و آلبوم "آمین" که از سایهی فرشتهی مرگ که امان و زمان از فرهاد گرفت؛ هرگز منتشر نشد.
با فرهاد به قدرِ فرهاد رفتار نشد. بی مهریها، کم آزارش نداد و حتی پس از مرگش صدا و سیما که یدِ طولایی در عدم رعایت حقوق مؤلفانِ آثاری هنری دارد با استفادههای بیاجازهی گزینشی و مناسبتی از آثارِ بزرگ مردِ فرهیختهای که سالها منعش کرده و نادیدهاش گرفته بود؛ خانوادهی فرهاد را از پیگیریهای قضایی ناگزیر کرد.
فرهاد مهراد، شهریور ۱۳۸۱ بر اثر بیماری هپاتیت در سن ۵۹ سالگی در فرانسه درگذشت و در پاریس به خاک سپرده شد.
با انتشار خبرِ فوت فرهاد،جامعهی هنری، یکپارچه عزادار و سیه پوش شد و چهرههای هنری سرشناس و فرهیختهی بسیاری در قلب، در متن و در واژهها به سوگواریاش نشستند؛ سخنها گفتند و قلمها زدند در بابِ شخصیتش، جهان بینیاش، دانشِ خارقالعادهاش و موسیقیاش.
اما ریاکارانهترین پیام تسلیت را در متنی مصادره به مطلوبگرایانه که وزارت ارشادِ آن زمان منتشر کرد، میتوان جست.
فرهاد مهراد، متولد دههی سی شمسی بود و این که او و آثارش هر روز و هنوز، نسلهای پس از خود را از شنیدنش سرشار کرده؛ نامش اعجازِ هنر است؛ یا نَه بهتر است بگوییم: "معجزهی فرهاد".