کسب و کارهای فرهنگی که زرتشان قمصور است و البته که تقصیر کسی نیست. خودشان نامردند, به فکر خودشان نیستند و لذا سرپا نمی مانند!داخل این منزل یک فیلمنامه نویس/ معلم فوق مهربان هست که غم دنیا را می خورد .یک روز به ان یکی فیلمنامه نویس همخانه اش که علاوه بر غم دنیا مقادیر زیادی کالباس مارتادلا هم می خورد گفت بیا حرکت بزنیم.گفت چه کار یعنی؟گفت حرکتی صادق هدایتی ,امشب من شیر گاز را باز می کنم و می خسبیم و بعد همانا که نور مارا در آغوش خواهد کشید.آخر فیلمنامه نویسی کار اشقیاء است.مخصوصا وقتی قراردادی در کار نیست.
آن دیگری گفت باشد رفیق جان.شب شد و شبی مطبوع هم بود بر سبیل اتفاق و هوا مشتی و بارانی زده بود.خوابیدند.چشم هایشان را بستندو اندک اندک بوی مرکاپتان یا تیول موجود در متان را فرو می دادند.ناگهان همان مهربان فیلمنامه نویس, حشری سیگار شد.بلند شد و چراغ را زد . غلظت به حد انفجار نرسیده بود و خبری نشد و سیگار را برداشت و چون سیگار تکی نمی چسبید رفت ان اتاق دیگر آن رفیقش را بیدار کرد و بلند شدند رفتند روی آن پشت بام محشر سیگار کشیدند.
سرراهشان شیرهای تک ضرب یا همان Ball Valveهای خط گاز را هم بستند.روی پشت بام دست انداختند روی شانه هم و به تهران پرملال نگاه کردند.یادشان آمد که در دفتر فلان تهیه کننده ی دادا همان نزدیکی ها چگونه اول تحقیر شدند و بعد سیناپس را گذاشتند زیر برف پاک کن BMW و زدند روی کاپوت و خندیدند.باهم فکر کردند به حسابهای بانکی این شهر که برخی هایش آکنده از سودهای محشرمشکوک و بعضی هایش سرشاراز خسرانی نجیبانه اند.نهایتا فکر کردند که باگاز می شود کارهای بهتری کرد.
سوسیس پخت و هات داگ و همبرگر و کوکتل پنیری.می شود کنار سوسیس کلیپهای استاد علیرضا باقری را نگاه کرد و از خنده ریسه رفت و فریاد زد که:سوووووووووووووووووسیسسسسسسسسسسه!.اصلا شاید بشود دوباره عاشق شد.دوباره رقصید.دوباره خندید, دوباره بوسید روی نه خیلی ماه این زندگی نکبت ایکبیری را...
*نویسنده ، نمایشنامه نویس و بازیگر