پنج شنبه, 05 فروردين 1395 00:02

ورق زدن آلبوم خاطره ها به بهانه پانزدهمین سالگرد "بلبل گویا"/ مردی که با کراوات به دیدار خدا رفت و شد

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
ورق زدن آلبوم خاطره ها به بهانه پانزدهمین سالگرد "بلبل گویا"/ مردی که با کراوات به دیدار خدا رفت و شد ورق زدن آلبوم خاطره ها به بهانه پانزدهمین سالگرد "بلبل گویا"/ مردی که با کراوات به دیدار خدا رفت و شد

هماگویا (سی و یک نما)- چهارم عید بود. از پله ها اومد پایین و گفت که شما برید خونه مهدی. پروین رو هم ببرید. من یه چرت می خوابم و بعد میام. ما رفتیم خونه ی مهدی، پروین رو هم بردید. اما او نیومد...

به خونه ی مهدی که رسیدیم، گوشی تلفن دستش بود. رنگش مثه گچ سفید. داشت با همکاراش هماهنگ میکرد که سریع بیان بیمارستان سجاد. میگفت که حال بابام بده.

رفتیم بیمارستان سجاد. او قبل از ما رسیده بود. داشتن از راه شاهرگ گردن بهش خون میزدن. مامان پری گریه می کرد که او آخرین طنز زندگی اش رو هم گفت: "پروین! آخرش مردم و تو رو طلاق ندادم".

و به همین سادگی رفت. مردی که نه نمازش ترک میشد و نه کراواتش در مجالس رسمی.

به همین دلیل هم شاید معروفترین غزلش "با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد"باشد.

مرد مرثیه سرا که استاد بهاءالدین خرمشاهی او را سعدی زمان می دانست. مردی از نسل توفیق و از جنس گل آقا، مردی که فیات آبی متالیکش را شهرام شکیبا هم به یاد دارد. فیات آبی داغونی که در تناقض بود با تعصبی که روی تیم محبوبش پرسپولیس داشت. تعصب تا اونجا که در سال 60 موقع تماشای بازی استقلال و پرسپولیس موجب سکته ی قلبی اش شد. مردی که حتی اشعار سنگ قبرش را خود سروده بود در عزای خویش می گریم....

در عزای خویش می گریم

در عزای آنکه گویا بود

در عزای آنکه فریادش

روزگاری اوج پیما بود

در عزای خویش می گریم

آنکه می خندید بر هر غم

آنکه با من بود و اکنون نیست

شادی سوزنده ماتم

در عزای خویش می گریم

آنکه روزی بود و اکنون نیست

اینکه می گردد به نام من

در لجنزار تباهی کیست؟

این سراپا بیم را باید

من به نام خویشتن خوانم

این زپا تا سر زبونی را

آن همه مردانگی دانم

در عزای خویش می گریم

با هزاران چشم ناپیدا

اشک می بارم به آرامی

بر مزار «بلبل گویا»

 

شعر «با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد»

 

با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد

 

بر خلاف جهت اهل ریا، رفتم و شد

 

ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ

 

همچنان آینه با صدق و صفا، رفتم و شد

 

با بوی ادکلنی گشت معّطر بدنم

 

عطر بر خود زدم و غالبه سا،رفتم و شد

 

حمد را خواندم و آن مّد"ولاالضّالین"را

 

ننمودم ز ته حلق ادا، رفتم و شد

 

یکدم از قاسم و جبّار نگفتم سخنی

 

گفتم ای مایه هر مهر و وفا، رفتم و شد

 

همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین

 

سرخوش و بی خبر و بی سرو پا،رفتم و شد

 

مدعّی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کیّ؟

 

من دلباخته بی چون و چرا، رفتم وشد

 

تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست

 

من خدا گفتم و او گفت بیا، رفتم و شد

 

مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید

 

فارغ از کشمکش این دو سه تا، رفتم و شد

 

خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون

 

پیر من آنکه مرا داد ندا، رفتم وشد

 

گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو

 

تا بدینسان شدم از خلق رها، رفتم و شد

 

 

photo_2016-03-23_22-53-49.jpg

 

 

photo_2016-03-23_22-53-54.jpg

مراسم تقدیر از بلبل گویا در موسسه گل آقا

photo_2016-03-23_22-54-15.jpg

 

 

photo_2016-03-23_22-54-27.jpg

 

 

photo_2016-03-23_22-54-35.jpg

 

 

photo_2016-03-23_22-54-42.jpg

 

 

photo_2016-03-23_22-54-50.jpg

محمدعلی گویا، مرتضی فرجیان، کیومرث صابری فومنی که حالا هیچکدام نیستند

photo_2016-03-23_22-55-08.jpg

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید