به خونه ی مهدی که رسیدیم، گوشی تلفن دستش بود. رنگش مثه گچ سفید. داشت با همکاراش هماهنگ میکرد که سریع بیان بیمارستان سجاد. میگفت که حال بابام بده.
رفتیم بیمارستان سجاد. او قبل از ما رسیده بود. داشتن از راه شاهرگ گردن بهش خون میزدن. مامان پری گریه می کرد که او آخرین طنز زندگی اش رو هم گفت: "پروین! آخرش مردم و تو رو طلاق ندادم".
و به همین سادگی رفت. مردی که نه نمازش ترک میشد و نه کراواتش در مجالس رسمی.
به همین دلیل هم شاید معروفترین غزلش "با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد"باشد.
مرد مرثیه سرا که استاد بهاءالدین خرمشاهی او را سعدی زمان می دانست. مردی از نسل توفیق و از جنس گل آقا، مردی که فیات آبی متالیکش را شهرام شکیبا هم به یاد دارد. فیات آبی داغونی که در تناقض بود با تعصبی که روی تیم محبوبش پرسپولیس داشت. تعصب تا اونجا که در سال 60 موقع تماشای بازی استقلال و پرسپولیس موجب سکته ی قلبی اش شد. مردی که حتی اشعار سنگ قبرش را خود سروده بود در عزای خویش می گریم....
در عزای خویش می گریم
در عزای آنکه گویا بود
در عزای آنکه فریادش
روزگاری اوج پیما بود
در عزای خویش می گریم
آنکه می خندید بر هر غم
آنکه با من بود و اکنون نیست
شادی سوزنده ماتم
در عزای خویش می گریم
آنکه روزی بود و اکنون نیست
اینکه می گردد به نام من
در لجنزار تباهی کیست؟
این سراپا بیم را باید
من به نام خویشتن خوانم
این زپا تا سر زبونی را
آن همه مردانگی دانم
در عزای خویش می گریم
با هزاران چشم ناپیدا
اشک می بارم به آرامی
بر مزار «بلبل گویا»
شعر «با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد»
مراسم تقدیر از بلبل گویا در موسسه گل آقا
محمدعلی گویا، مرتضی فرجیان، کیومرث صابری فومنی که حالا هیچکدام نیستند