Super User

Super User

پنج شنبه, 28 آذر 1392 16:07

آخر پائیز و ...."یلدا" ی عزیز


فرانک قصاب زاده _ نمیدانم چه جادویی است در این لحظات آخر، لحظات آخر هر چیزی که زیباترش میکند، جذاب تر، به یادماندنی تر و گاهی خوشمزه تر حتی!
لحظات آخری که خورشید میخواهد غروب کند، درست یک ربع مانده به غروب، آسمان به زیباترین حد خود میرسد، زرد و نارنجی و قرمزی که می روند تا به یاسی و نیلی کبود بپیوندند. تلفیقی رازآلود از رنگ ها، دایره ای سرخ و محو، محصور در تونالیته بی نظیری از بنفش.

سه شنبه, 26 آذر 1392 22:21

نفس کشیدن در زیر آب

علیرضا موسیوند- "خون مردگی"ساخته ی " محمد کارت"فیلم ویژه ایست.
عصر امروز مستند خونمردگی در هفدمین جشنواره فیلم حقیقت توانست دیپلم افتخار بهترین گزاری و همچنین لوح تقدیر بهترین مستند اجتماعی را تصاحب کند

شاید "در شوره زار " ....خودمان را پیدا کنیم
هما گویا – دور شدن از تئاتر کلاسیک و ادبیات نمایشی وگرایش به سبک نه چندان دلچسب سالهای اخیرهمانگونه که به نظر می رسید رونق چندانی نداشت و نشان داد که مردم از "نمایش" ، نمایش می خواهند ، قصه و روایت. نه تنها مردم بلکه اهل تئاتر هم بر همین عقیده اند که قصه گوئی هرگز کهنه نمی شود و "بینوایان " را نمی توان با "ماتریکس" مخلوط کرد و به خورد مردم داد.

دوشنبه, 18 آذر 1392 01:38

انسان در برزخ تضاد هاست

نگاهی تحلیلی به فیلم آسمان زرد کم عمق
"انسان در برزخ تضاد هاست"

فاطمه کلانتری - در فیلم با تضادهای تصویری مواجه هستیم ، فضای زیبای مسحور کننده ی طبیعت و در مقابل آن خانه ای که به خرابه ای شبیه است ، این تضاد ، همان تضادی ست که انسان در مواجهه با هستی با آن روبه روست .

بزرگترین اشتباهم این بود که آرزو کردم بزرگ شم( بنفشه ظروفی)

 

با "خانه ای روی تپه" به سالهای دهه هفتاد می رویم
هما گویا – این شب ها از شبکه ی دو سیما سریالی روی آنتن می رود که حس خوبی دارد . حس خوب سریالهای دوست داشتنی که در سالهای دهه ی هفتاد می دیدیم .
سریالی که ما را یاد "دنیای شیرین دریا" تا "خانه سبز"بیژن بیرنگ وزنده یاد "مسعود رسام " و "علی خودسیانی "می اندازد ،یاد "آژانس دوستی" ها و یاد سریالهائی که دغدغه شان کوچک بود اما لطیف و انسانی.


"جابر قاسمعلی" و "فریدون حسن پور" همیشه دوست دارند که قلمشان را از جوهر سبز پر کنند. فضای دلچسب شمال که جابر قاسمعلی خوب می شناسد و فریدون حسن پور که  با آن "از یاد رفته" ها را به یاد می آورد.
سریال خوش ساخت"خانه ای روی تپه" به کارگردانی "داریوش یاری" و تهیه کنندگی "بهروز مفید" داستان پسر نوجوانی به نام رسول (با بازی خوب عباس آتش سرو)است که پدرش را از دست داده و به همراه مادر و خواهرش زندگی می کند.
پسری که نمی خواهد مادر ( فاطمه گودرزی) به تنهائی سرپرست خانواده باشد.
"رسول" کلبه ی عمویش را که مخروبه شده باز سازی می کند تا از اجاره ی آن به مسافرها درآمدی داشته باشد و ما  با این پسر که رویاهای بزرگی دارد نه تنها به زندگیش سرک می کشیم، بلکه بصورت اپیزودیک در هر قسمت با قصه ی زندگی و دغدغه های مسافران  این کلبه آشنا می شویم
قصه هائی که لطیف است و دوست داشتنی و از همه مهمتر باور پذیر وبه دور از خشونت هائی که این روزها سریالهایمان را به "قصه های نسبتا بد" تبدیل کرده است.
گذر از خانه ی روی تپه  دراین  روزهای پر هیاهوی زندگی ماشینی که  به آرامش ، امید و سبزی در  شهرهای دودزده مان محتاجیم شاید بتواند برای رفع خستگی روزانه بی تاثیر نباشد.
می توانیم از آپارتمانهایمان تا سر سبزی گیلان ...و به لاهیجان سفر کنیم و در قاب های زیبائی که کارگردان می بندد ، نفس عمیقی بکشیم .
می شود لذت برد از قصه های انسانی آن که بیشترین ناروها، پاره کردن بارانی همکلاسی در دوران کودکی است ودروغ ها .... دروغ های کوچکی  که هر روز به سادگی به هم می گوئیم  و بی هیچ عذاب وجدانی از آن می گذریم. اگر هم دروغ ها ونارو ها پا فراتر می گذارند ،سوغاتی است که ما از شهر به روستای آنها می بریم.
فاطمه گودرزی ، امیر نوری ، لاله صبوری و ....بازیگران اصلی سریال خانه ای روی تپه هستند
وهمایون ارشادی ، آتیلا پسیانی ، زیبا بروفه ،بیژن امکانیان،، نصراله رادش، مجید مشیری ، مهران رجبی و ...در هر اپیزود مهمان این سریال می شوند.

فرهاد بشارتی ، مینا نوروزی ، ساقی زینتی و رحیم نوروزی هم بازیگرانی هستند که از دنیای شیرین دریا به این سریال کوچ کرده اند.
این سریال در پانزده قسمت چهل و پنج دقیق ای از شنبه تا چهارشنبه ساعت 21:30 دقیقه از شبکه دو می تواند مهمان خانه ما باشد اگر ....بخواهیم.

 

من به این کارها می گویم:ژانر همسران

علیرضا موسیوند- من به این کار ها میگم "ژانر همسران".این کارها از نظر تبار شناسی ژانری(عجب کلمه ی قلمبه سلمبه ای استفاده کردم!)به کمدی رمانتیک های کلاسیک هالیوودی برمیگشتن(از بیلی وایلدر گرفته تا ارنست لوبیچ منبع ارجاع این سریال ها بودن.البته باید محدودیت های ممیزی رو هم در نظر گرفت که این سریال ها داشتن.)
این کارها با همسران شروع شدن و با خانه ی سبز اوج گرفتن.حتی کارهای اولیه رضا عطاران(دنیا شیرین و مجید دلبندم)رو میشه تو این کارها قرارداد.اما کسی که این سبک رو به حد کمال رسوند و البته بعد خودش این سبک رو ادامه نداد(نمی دونم چرا؟!!!!!) مرضیه برومند بود.هتل و خودروی تهران 11 نمونه ی کاملی از این سبک بودن.از نظر فرمی این سبک ویژگی های جالبی داشت.از بازی های غلوآمیز گرفته تا همنوایی در گفتن دیالوگ ها.
برداشت های بلند و استفاده از حرکات غلوآمیز دوربین.اما همه ی این ها دلیل اصلی موفقیت این سریال ها نبودن.دلیل اصلی شرایط سیاسی اجتماعی بود که این سریال ها توی اون ساخته میشدن.این سریال ها به شدت آرامش بخش بودن و برای جامعه ی ایران در دهه ی 70 که دهه ی سخت 60 رو پشت سر گذاشته بود و یه عالمه مشکلات داشت حکم یه مخدر قوی رو داشتن.

 

مرثیه ای برای یک بازیگر فیلمفارسی
(حامد ابراهیم پور)

هما گویا – باز هم خبر بیماری یک هنرمند متاثرمان کرده این روزها . معمولا هم هنرمندها وقتی خبر بیماریشان رسانه ای می شود که از مرحله ی پنهانکاری فاصله می گیرند چرا که میدانند کافیست بیمار باشند تا از دنیای حرفه ای کنار گذاشته شوند  وخانم "کتایون امیر ابراهیمی" قبلا هم بی هیچ دلیل موجهی  بیست و هفت سال  کنارگذاشته شده بود.
کتایون گر چه بازیگری را قبل از سال چهل و نه شروع کرده است اما شهرت او با این آغاز شد که به همراه همسرش به دفتر "علی عباسی" تهیه کننده رفته بود که "علی حاتمی" او را دید و برای نقش چل گیس در فیلم "حسن کچل " انتخاب کرد و با ین نقش به شهرت رسید

هماگویا – گرچه این یادداشت را به بهانه بازی دوستانه پرسپولیسی ها با میلانی های نسل گذشته می نویسم اما سه چهره حتی لحظه ای از نظرم دور نمیشود . چهره ی دکتر "محمدجواد ظریف" ، چهره ی "عادل فردوسی پور" و چهره ی "پائولو مالدینی" که بازیگر محبوب سالهای نه چندان دور من بود و دیگر نیست.
چه اتفاق خوبی بود این بازی . چقدر مردم این روزها یاد گرفتند شاد بودن را که مدتی فراموش کرده بودند.
اما...حتا خوشی کردن هم مدیریت می خواهد و اسباب خوشی را فراهم کردن هم مدیریت بیشتر.
چیزی نگذشته ازحضور دکتر ظریف در ژنو و احترامی که در چهره ها ی بزرگ سیاسی دنیا نسبت به او می دیدیم . هنوز چیزی نگذشته که شش ابرقدرت جهان در یک طرف و ما هم در طرف دیگر یک میز مزاکره نشستیم .هنوز چیزی نگذشته از اینکه شش قدرت جهان با رسیدن به توافق با ما آنچنان همدیگر را در آغوش گرفتند که حتا کارگردان تلویزیونی ایران هم غافلگیر شد . شش کشوری که "ایتالیا" در بین آنها نیست چرا که از نظر سیاسی قدرتی محسوب نمی شود.
حالا بازیکنان محبوب آ . ث . میلان به تهران آمدند تا بازی دوستانه داشته باشند . حالا آنها باید افتخار کنند از میزبانی ما یا اینکه ما باید آنچنان "جوگیر" شویم که مهمان حس کند که افتخار داده پا به خاک ما گذاشته است، واقعن نمیدانم!؟
آیا قشنگ تر این نبود که در کنار میزبانی شایسته ،نشان دهیم کشوری هستیم با قدمتی بیش از "روم باستان" که جواب احترام را با احترام و جواب کم محلی و یا بی احترامی های زیرکانه را با سکوت میدهیم و نه با ولع برای در کنارشان بودن .
آقای "عادل فردوسی پور" عزیزاز اینجا به بعد خطاب کلام من با شماست. شما که لب خوانی بلدید ، شما نابغه ی دانشگاه شریف ، شما استاد ...که مارک آدامس فلان دروازه بان را از نوع جویدنش تشخیص می دهید…توهین های پائولو مالدینی را ندیدید؟
شما در کنار بزرگواری بعضی از بازیکنان خوب میلان که برای همیشه در ذهن ما باقی خواهند ماند ، رفتار توهین آمیز برخی دیگر را ندیدید؟
آیا وقتی پائولو مالدینی از هواپیما پیاده میشد "لپ او را کشیده بودند" که شال نمادین دوستی تیم پرسپولیس رو کنار زد  تا بعدن و آن هم به زور چند لحظه دور گردن بیندازد؟
آیا به جز کسانی که کارت داشتند کسی هم برای کشیدن لپ ایشان می توانست به او نزدیک شود؟ این سر از پا نشناخته ها که همگی خودی بودند . به جز دوستان چه کسی اجازه داشت تا پشت در اتاق ستاره ها برود و تقاضای عکس یادگاری بکند؟ مردم فقط ابراز احساسات می کردند .آن هم به دلیل اینکه اتفاقاتی نظیر این بازی در کشور ما نادر است. ابراز احساسات مردم اتفاقی است که در هر فرش قرمزی با حضور طرفداران می افتد.
اینکه یک بازیکن حتا مایل نباشد برای خوردن صبحانه در لابی حاضر شود ، طبیعی است؟
شما استاد که اگر این اتفاق برای تیم ما می افتاد تا وزیر ورزش را زیر سوال می بردید ( و البته کار درستی هم می کردید) متوجه نشدید که نبستن "قلم بند" و نبودن "دکتر" به قصد تحقیر این بازی و کوچک شمردن آن بود؟" آقای مرادی" هم نمیدانستند؟
بله مصلحت در سکوت بود اما نه بعد از بازی. نه به فاصله ی سه یا چهار کیلومتر با "اسکایپ" به هتل آزادی وصل شدن و برای چند لحظه هم کلامی با مالدینی سر از پا نشناختن که آخرش هم نشد که نشد.
آیا اینکه اسپانسرتیم میلان هواپیمائی امارات بود ، تصادفی است؟
فوتبال ساحلی ما در اوج نداشته هایش به این می بالد که پرچم کشورش در امارات افراشته شده و میلانی  با تبلیغ هواپیمائی کشوری بازی دوستانه انجام می دهند که "خلیج فارس" را فارس نمیداند. این یک بازی زشت سیاسی از شیخ نشین ها بود که ما هم همراهی شان کردیم.
باور کنید ،برنامه ی "نود" و شما با نشان دادن آیتم بسیار جذاب هفته گذشته و بازی بچه های بی سرپرست و "بچه های کار" با ارزش تر از التماس به مالدینی برای یک گفتگوی تلفنی است. مالدینی که حتا حاضر نشد سری به بچه های "شیرخوارگاه آمنه" بزند.
راستی آقای فردوسی پور یک سوال که واقعن جوابش را نمی دانم اما ...
آیا تیم میلان نباید قبل از دور خداحافظی "مهدی مهدوی کیا" به احترام خداحافظی او در زمین می ماندند و به رختکن نمی رفتند؟
خداحافظی "احمدعابد زاده" و رفتار ماندگار اسطوره ی دروازه بانی "الیور کان" و تیمش را به یاد دارید؟
آیا واقعن حرکت "کاپیتان پنجعلی" و دادن بازوبند کاپیتانی به مهدوی کیا فیلم هندی بود؟ باور کنید هندی ها هم گاهی فیلم خوب دارند . پیشنهاد می کنم فیلم "اسم من دلقک" راچ کاپور را ببینید، از خیلی فیلم های هالیوود نظیر "بروک بک مانتین" جذاب تر است.
راستی ...از پنجعلی گفتم . این بازی دو تیم داشت. مگر نه؟ ای کاش یکی از بازیکن های پیشکسوت پرسپولیس را هم دعوت می کردید تا دور هم باشیم!! اینطوری میلانی ها هم کمتر جوگیر می شدند. میلانی ها ئی که شنیدم حتا یک عکاس هم با خودشان نیاورده بودند. درسته؟
و آخر کلام
برنامه ی نود یکی از نمادهای آبروی تلویزیون ما است وراهنمای فوتبال ما و فوتبال هم نمادی از ورزش و ورزش هم نمادی از فرهنگ ما. درایت شما هم قابل تقدیر اما...
مراقب حیثیت ایرانی ما هم باشید . حیف است که در اتفاق های خوب هم بازنده شویم .این را نه تنها خطاب به شما که خطاب به جامعه ی ورزش مان می گویم .

چهارشنبه, 06 آذر 1392 23:39

خاطره بازی که داور شد

هماگویا –"منصور ضابطیان" رو می توانیم از نوشته هایش در آخرین روزهفته  در روزنامه "حیات نو" به یاد بیاوریم. می توانیم از حضورش در برنامه ی "مردم ایران سلام" بگوئیم. می توانیم یادی از سفرش به کره جنوبی و گفتگو با بازیگران سریال پر طرفدار یانگوم "جواهری در قصر" کنیم. می توانیم نوشته ها و مصاحبه هایش را که متفاوتست از ذهن بگذرانیم و از همه بیشتر می توانیم با " رادیو هفت" او را به خاطر ببسپاریم.
اما این روزها مورد دیگری هم هست که "منصور ضابطیان" رو مطرح میکنه و اون اینکه  به عنوان یکی از داوران بخش بین المللی سی و دومین جشنواره ی فیلم فجر در سال جاری انتخاب شده که به نظرم اتفاق شایسته ایست.



همین اتفاق بهانه ای شد تا گریزی داشته باشم به بخشی ازگفتگوی مفصلی که سال گذشته با او در مردمسالاری داشتم و با هم از برنامه ی متفاوت و پر طرفدار " رادیو هفت" گفتیم.

اگر مایل باشید گفتگو را از اینجا شروع کنم که منصور ضابطیان  همکار خوب ما بودند در مطبوعات وبعد کوچ کردند به تلویزیون و یک برنامه ساز موفق تلویزیونی شدند. این پروسه چطور شکل گرفت.

اجازه بدهید که من سوال شما را تصحیح کنم  که من همچنان همکار شما هستم و نوع کار من چندان تغییری نکرده است چرا که آن چیزی که در ایران به عنوان حرفه ی روزنامه نگاری مطرح می شود ، متفاوت از نگاه جهانی به آن است. ما وقتی که صحبت از روزنامه نگاری میکنیم،فکر میکنیم که صرفا مختص رسانه های مکتوب است اما در همه جای جهان، وقتی از ژورنالیست صحبت میشود یعنی کسی که کار رسانه ای می کند که گاهی این رسانه مکتوب است و گاهی ،شنیداری و دیداری.من شغلم را عوض نکردم،بلکه مدیام را تغییر دادم که در حقیقت فرق چندانی ندارد.

و این اتفاق چطور رخ داد

این اتفاق خیلی عجیب و غریب نبود . به هر حال رشته ی تحصیلی من سینماست و با ساخت برنامه ی تلویزیونی بیگانه نیستم و درس این کار را خواندم و جدای از آن تجربه های روزنامه نگاری هم به من کمک زیادی کرد. این را هم اضافه کنم که درآن زمان هم  به موازات در این زمینه هم فعالیت داشتم . کار نویسندگی میکردم . فیلمنامه مینوشتم و با برنامه ها ترکیبی همکاری داشتم. اما اینکه بطور مستقل در این زمینه فعالیت کنم ،هنوز شکل نگرفته بود.بعد حس کردم که آن کاری را که میخواستم در مطبوعات انجام بدهم،دادم و بد نیست که حالا تجربه ی بیشتری در رسانه ی دیداری داشته باشم و آن را جدی تر بگیرم ودر این شاخه مشغول به کار شدم. یک نکته ای را هم که همیشه به آن معتقدم این است که شما اگر بخواهید در کاری موفق شوید ، باید تمام انرژی که دارید،صرف آن کنیدو وقتی شما بخواهید در زمینه و جاهای مختلفی کار کنید،ممکن است که کارها خوب هم در بیاید اما کار کاملی نخواهد بود و به همین دلیل ،ترجیح دادم که اگر می خواهم ،یک کاری را به بهترین شکل ممکن انجام بدهم،بهتر است تمام انرژی ام را روی آن بگذارم.بنابراین تصمیم گرفتم که مدتی ،از رسانه ی نوشتاری به رسانه ی دیداری و شنیداری کوچ کنم.

و این سوئیچ کردن، با مردم ایران سلام کلید خورد:

من قبل از برنامه ی مردم ایران سلام،زمانی که دانشجوی سینما بودم،متن تلویزیونی نوشتم به نام "وکیل محله"که مجموعه ی طنزی بود در 52 قسمت به کارگردانی آقای میهن دوست. و بعد از آن هم عضو شورای نویسندگان کارهائی نظیر بدون شرح،پاورچین و باغچه ی مینو بودم . اما به عنوان حضور در برنامه ی ترکیبی همانطور که گفتید،با "مردم ایران سلام" شروع کردم که فکر می کنم بخشی از دلیل حضورم در این برنامه به سابقه ی من در رادیو بر می گشت.

از سابقه تون در رادیو بگوئید

زمانی که کار روزنامه نگاری می کردم ،خیلی رادیو برایم وسوسه کننده بود،وسوسه ای که از کودکی داشتم.یکی از بازی های کودکی من این بود که برای خودم یک شبکه ی رادیوئی درست کنم،خودم گوینده ی آن باشم، موزیک پخش کنم . خودم هم گوینده اش بودم و هم شنونده آن. این جادوئی که آدم ها در رادیو بودند و برنامه اجرا می کردند ،همیشه برای من جالب بود.اواخر دهه ی هفتاد بود که یک بار مصاحبه ای داشتم با "محمد اصفهانی" و بطور اتفاقی از علاقه ام به رادیو گفتم واو من را به یکی از مدیران رادیو قرآن معرفی کرد واز طریق ایشان نیز با یکی از مدیران گروه اجتماعی رادیو تهران ،آقای حق بین که امیدوارم هرجا که هستند موفق باشند، ارتباط گرفتم و ایشان نظر مرا در مورد برنامه های رادیو خواستند و من آنقدر برنامه های رادیو را دنبال کرده بودم که توانستم مثل یک کارشناس همه ی برنامه ها را تحلیل کنم و این موجب شد تا از من بخواهند که یک هفته در برنامه حضور داشته باشم و از هفته ی دوم بود که پشت میکروفن رفتم.

به دو نکته اشاره کردید . یکی کودکی تان ودیگری اینکه برنامه ها را در ذهنتان آرشیو کرده بودید. میخواهم بدانم که این کودکی، چه نقشی درزندگی شما داشته که هنوز هم در کارهایتان تاثیر می گذارد و در ذهن شما یک فایل بزرگ از خاطره و خاطره بازی شده است

من معتقدم، آدم ها اگر که حرفه شا ن، شبیه بازی های دوران کودکی شان باشد، حتما در حرفه شان موفق خواهند شد. من این شانس را داشتم که کاری که الان دارم انجام میدهم، در واقع ترجمه ی بزرگسالانه ی رویاهای کودکی من است. نمیدانم ،از نظر روانشناسی عقیده ی من درست است یا نه اما در مورد خودم، از این اتفاق راضی هستم.من در کودکی بازی های دیگری هم داشتم که بعدها به آن رسیدم . مثلا دفترهای سقید را برمیداشتم ،روی صفحه هایش عکس می چسباندم ، مطلب مینوشتم و حتی کودکانه صفحه بندی می کردم و این شروع روزنامه نگاری من بود. و یا بازی دیگر من با دوستم یک برنامه ی تلویزیونی داشتیم که گاه ،من گوینده بودم و او تماشاچی وگاه نیز او گوینده بود و من نگاه میکردم و حالا با مرور این خاطرات حس می کنم که چقدر خوشبخت بودم که به دستم به رویاهای کودکیم  رسیده است. طبیعتا عبور از رویاهای فانتزی کودکانه میتواند موجب شود تا با انگیزه ی بیشتر و راحت تر به هدف خود برسید و بی واسطه تر آن را به مردم منتقل کنید.

شما به کودکی احترام ویژه ای میگذارید و به خاطرات گذشته . این ویژگی کار شماست و نمونه ی بارز آن، میتوان به حضور کودکان در آیتم پر طرفدار گفتگو با آنها اشاره کرد . گفتگوی متفاوت که برایشان ارزش قائلید ،به آنها بها ،میدهید و خیلی جدی طرف صحبت شما قرار میگیرند . ما از برنامه ی رادیو هفت یادگرفتیم که با بچه ها مثل عقب مانده های ذهنی،حرف نزنیم ولوس بازی در نیاوریم و این حرکت قابل تقدیری بود که باز هم از کودکی شما نشئت گرفته که لابد دوست داشتید ،جدی گرفته شوید.

بله .من در کودکی ،جدی گرفته شدم . حالا نمیدانم که این تاثیر خانواده بوده یا اجتماع و اطرافیان و خودم هم تصمیم گرفتم تا بچه ها را جدی بگیرم. بچه ها  واقعا جدی ترین موجودات دنیا هستند چرا که زلال ترین موجوداتند. بچه ها بدون ملاحظه و رو دروارسی با شما صحبت می کنند و خیلی خوب قضاوت می کنند و حتی گاهی بیرحمانه قضاوت می کنند، اما درست قضوت می کنند . بگذارید یک چیزی را برای شما تعریف کنم که فکر میکنم از آنجا که به رسانه مربوط میشود، میتواند به بحث ما هم کمک کند. در دوران کودکی ما ، برای تلویزیون نقاشی می فرستادیم و این برایمان خیلی مهم بود که نقاشی های مان از تلویزیون پخش شود و هنوز هم این اتفاق از نگاه کودکان جالب و پر اهمیت است . اما چیزی که آن زمان خیلی برای من مهم بود اینکه چند روز بعد از نشان دادن نقاشی من از برنامه ی کودک، کارتی با آرم برنامه ی گودک دریافت کردم که در آن از اینکه برای برنامه نقاشی کشیده بودم، تشکر شده بود و برای من آرزوی موفقیت کرده بود و البته با نام خانم احترام برومند که حالا این افتخار را داریم تا دررادیو هفت در خدمت ایشان باشیم .  این کارت چنان تاثیری در زندگی من گذاشت که آن را به همه نشان میدادم و حس می کردم که دیده شده ام. من هنوز این را به خانم برومند نگفتم و شاید اولین بار باشد که در مورد آن حرف میزنم . این اتفاق نشان میدهد که وقتی ما برای بچه ها ارزش قائل باشیم و به آنها بها بدهیم، آنها هم به جامعه احترام می گذارند و فکر می کنم متاسفانه ، جامعه ی ما از این کاستی ضربه ی بسیاری میخورد.ما این روزها خیلی برای همدیگر ، احترام و شخصیت قائل نیستیم.

برنامه های شما نشان میدهد که علاوه براینکه شما به بچه ها احترام میگذارید، به مخاطب و سایقه و شعور او هم بها میدهید و ما این را در برنامه های "نقره"،"تصویر زندگی" و رادیو7"حس کرده و می کنیم و از همه مهمتر برای برنامه ی خودتان هم ارزش قائلید اما گاهی هم ریسک می کنید . مثلا شما بعد از دو برنامه که از دو شبکه ی اصلی، قدیمی و پرمخاطب یک و دو، و در حالی که ضعف برنامه های ترکیبی تلویزیون بسیار محسوس است و مشخص است که پشتوانه ی جدی هم ندارد، شما رادیو 7 را از یک شبکه ی نوپا شروع کردید که نامش هم شبکه ی آموزش بود و خیلی ها فکر می کردند که قرار است صرفا یک شبکه با برنامه های آموزشی و فاقد برنامه های تفریحی و اجتماعی باشد. شما واهمه ای از دیده نشدن نداشتید.
 
 من عقیده دارم که این برنامه است که باید بتواند برای دیده شدن یک شبکه موثر باشد و نه برعکس . قبل از آن لازم است که یک اشاره ای داشته باشم به برنامه های ترکیبی تلویزیون که با شما در مورد عدم کیفیت این گونه برنامه ها کاملا موافقم.اولین موردی که در برنامه های ترکیبی بسیار مهم است، طرح برنامه است که یک طراح باید نخ تسبیح تمام آیتم ها باشد. یعنی این را در نظر بگیرد که آیتم اول، با آیتم چهارم،باید به لحاظ تماتیک و فرم، یک همخوانی و شباهتی به هم داشته باشند. البته قرار نیست که این شباهت، خودش را به رخ بکشد، اما طراح باید این جزئیات را در نظر داشته باشد . برای مثال در برنامه ای که ما به مناسبت "نیمه ی شعبان" داشتیم،من یک نکته ای را در نظر گرفته بودم که با هیچکس هم در میان نگذاشتم و جالب اینکه مخاطب ما ، این نکته را خیلی خوب دیده بود حتی بیشتر از عوامل برنامه . من تصمیم گرفتم که به احترام این عید و تولد حضرت مهدی(ع)، همه ی گویندگان به غیر از مجری اصلی که در دکور بخش زنده ی برنامه حضور دارد و مجبور است که بنشیند، ایستاده اجرا کنند و خوشحالم که این ایده ی من با استقبال مخاطب رو به رو شد. وقتی که ما برنامه سازان به نکات ریز توجه می کنیم،در حقیقت سطح توقع مردم را هم بالا می بریم

بله .مخاطب برنامه ی هفت بسیار نکته بین است چرا که میداند هیچ اتفاقی در این برنامه تصادفی نیست  و البته حتما این نکته سنجی علاوه بربالا بردن سطح توقع ،گاهی او را ریز بین و یا خرده گیر هم میکند

 همینطور است . مثلا به ما پیامک زده بودند که چرا در شب نیمه ی شعبان ،گلی غیر از گل نرگس روی میزبود  ، در حالی که برنامه های دیگر گل نرگس داشتند؟خوب این مسئله ازدید ما هم پنهان نبود اما گل نرگس یک گل زمستانی است که در این فصل پیدا نمی شود و ما به دلیل احترام خاصی که برای مخاب قائلیم ،تمایلی نداریم که از گل مصنوعی در برنامه استفاده کنیم . و اما در مورد سوال اصلی شما و اینکه تصمیم گرفتیم تا در شبکه ی آموزش برنامه ی رادیو هفت را داشته باشیم، همانطور که قبلا هم اشاره کردم ، این شبکه ها نیستند که بیننده می آورند، این برنامه ها هستند که برای شبکه ها بیننده می سازند و از نظر من این کار ریسک نبود. اگر شما به کاری که می خواهید انجام دهید ایمان داشته باشید، موفق خواهید بود.حتی ما برای این برنامه اطلاع رسانی و یا تبلیغ خاصی هم نداشتیم و یا من از دوستان وهمکاران روزنامه نگارم هم نخواستم تا چیزی در مود برنامه بنویسند تا اینکه خودشان ، رادیو هفت را دیدند ولطف کردند و خواستند که در موردش بنویسند. برنامه ی رادیو هفت، مخاطبش را بی هیچ واسطه ای به دست آورد و هر کس که دید و احیانا دوست داشت به دیگری خبر داد.برای من همیشه کیفیت دیده شدن مهم تر از کمیت مخاطب بوده و من هیچوقت دنبال مخاطب گذری نبودم.

مدیران شبکه ی هفت، چطور به شما اعتماد کردند؟

زمانی که من این طرح را به شبکه ارائه کردم،مدیر شبکه، آقای پور حسینی بودند و خیلی به من انرژی دادند. حتا مکٍث هم نکردند و گفتند که این دقیقا همان چیزی است که ما می خواهیم .به هر حال ایشان فردی به شدت رسانه ای هستند که مدتها در تلویزیون مشغول بودند و تجربه دارندو میتوانند از یک طرح بفهمند که موفق خواهد بود و یا خیر.خوشبختانه اعتمادی که شبکه به ما کرد و میدانی که به ما داد، موجب یک اعتماد دو طرفه ای شد تا هم ما از امکانات شبکه استفاده کنیم و هم شبکه هم یک برنامه ی پر بیننده تولید کرده که به نوعی "برند" شبکه ی هفت شد و اینجاست که میبینیم ، برنامه ها می توانند به شبکه ها هویت بدهند و امیدوارم که تلویزیون بتواند این نکته را درک کند. متاسفانه ،تلویزیون بیشتر بودجه و امکاناتش را در اختیار سریالها قرار میدهدو فراموش می کنند که در همه جای جهان آن چیزی که شبکه ای را دارای هویت می کند برنامه های آن است.

در مورد اجرای برنامه،از آنجا که شماعلاوه بر تبحرتان، طراح،نویسنده و کارگردان این برنامه هستید طبیعی است که اجرای راحت تری هم دارید و این در مورد بعضی از مجریان دیگر هم صادق است. اما بعضی دیگر، اجرای غلو شده ونا امنی دارند و از آنجا که همه ی مجریان این برنامه حرفه ای هستند، می خواهم شما به عنوان کارگردان در این باره صحبت کنید:

ما در رادیو هفت، سه مجری اصلی داریم ،من ،رشید کاکاوند و احسان کرمی و بقیه مجری ها چرخشی هستند. خوب طبیعی است که ما باید آزمون و خطا بکنیم و محک بزنیم با آنها کار کنیم تا به آن چیزی که میخواهیم برسیم.خیلی وقت ها هم ما در انتخاب مجری ها ،اشتباه هم کردیم،البته من تا به حال این حس را که اجرائی غلو شده باشد را نداشتم . البته منظورم این نیست که شما اشتباه می کنید .من حس نکردم.

من حس می کنم رقابت در اجرای این برنامه زیاده و این خیلی خوب است به شرط اینکه من به عنوان بیننده متوجه آن نشوم.

این نکته ی خطر ناکی است که به آن اشاره کردید و امیدوارم وجود نداشته باشد اما سعی می کنم بیشتر به آن دقت کنم. ما یک رسالتی در برنامه داریم اینکه مدام این نکته را به مجری ها و گویندگان  برنامه حتی اگر خیلی هم معروف ومحبوب باشند  گوشزد می کنیم که این شما هستید که در خدمت رسانه اید و نه رسانه در خدمت  دیده شدن شما و این جلوی دوربین بودن هیچ مزیتی برای شما نسبت به کسی که پشت دوربین هست، ایجاد نمیکند. ما همه یک تیم هستیم . حتی گاهی که من مصاحبه دارم و اعلام میشود که گفتگوی ضابطیان با فلانی، من تاکید می کنم که بگوئید،گفتگوی رادیو هفت.من این را به دور از شعار می گویم که اگر برنامه های ما تا به حال موفق بوده به این خاطرست که ما یک تیم را تشکیل میدهیم.

نمک برنامه ی رادیو هفت یعنی "امیرعلی نبویان "که البته متنهای قبلی او را بیشتر دوست داشتم چون ملموس تر و باور پذیرتر بود. بهتر بگویم،دوست نابغه ی او مهران را بهتر میشناختم و در اطراف خودم میدیدم.
ا

تفاقا من فکر می کنم متن های  امیر علی بیشتر دارد جا می افتد. ضمن اینکه خوب است اشاره کنم که قصه های امیرعلی در حقیقت ضعیف ترین نوشته های او محسوب می شود و قلمی استثنائی دارد بخصوص در متن های قجری.و یا متن های به شدت ادبی و سنگین.مثلا ما یک متن به او سفارش داده بودیم در باره ی یک شاهزاده ی قجری که بسیار عالی نوشته بود اما انقدر سنگین بود که نتوانستیم از آن استفاده کنیم.

و سوال آخر و نفر آخر "محمد صوفی،که دوش به دوش شماست:

گاهی اوقات ، یک آدم هائی آنقدر به شما نزدیکند که آنها را جزء ای از خودتان میبینید.و نه میتوانید در موردشان فکر کنید و نه حرفی بزنید.محمد صوفی بعد از این همه سال با هم بودن، یک چنین تصویری در ذهن من دارد.ما سال هفتاد و سه با هم کلاس کنکور میرفتیم. هر دو دانشگاه قبول شدیم . البته در دانشگاه و رشته های مختلف و رابطه ی ما با هم حفظ شد و بعد از این همه سال  و این همه همکاری ،حالا کارکردن با همدیگر هم برای ما آسان تر شده بصورتی که برای خواسته هایمان کد داریم و یا بارها اتفاق افتاده که سوالی به طور جداگانه از ما شده و هر دو یک پاسخ را داشتیم.


 

صفحه286 از291