نمایش موارد بر اساس برچسب: ناهید مسلمی

سی و یک نما - هرسال به شب میلاد حضرت مسیح و جشن های کریسمس که می رسیم یک اتفاق " جان گز" وجودم را میگزد. "عملیات کربلای ۴" تلخترین اتفاق جنگ ایران و عراق که با وجود اینکه لو رفته بود اما انجام شد و هنوز هم معلوم نیست که در این عملیات چه تعداد شهید شدند. اما وقتی دستهای بسته ی ۱۷۵ شهید غواص خط شکن را در نظر می آورم، ناخودآگاه دست های بسته به صلیب حضرت عیسی مسیح هم جلوی نظرم عیان می شود. شاید حکمتی بوده تا آنها در روز میلاد این پیامبر دست بسته جان دهند.

منتشرشده در تئاتر

هما گویا / سی و یک نما – پروانه (طناز طباطبایی)، پریشان از کوچه و خیابان می گذرد، از لا به لای ماشین ها عبور می کند و هراسان به مردم و گوشی های موبایلشان می نگرد. انگار همه دارند یک فیلم را می بینند و به اشتراک می گذارند. او از آدم ها می ترسد و از گوشی هایشان بیشتر.

منتشرشده در سینمای ایران

هما گویا / سی و یک نما – "محمد کارت" در اولین ساخته ی سینمایی اش بیشترین "آوانتاژ" را به تماشاچی سینما می دهد. تماشاچی که این روزها از دیدن فیلم های سر درگم و بی مفهوم خسته است. کارت حتی بازی را به وقت اضافه هم نمی کشاند. دقیقه ی نود هم گل نمیزند. بازی هم مساوی تمام نمی شود، هر چند برنده ای نداشته و گل به خودی هم زده باشد.

منتشرشده در سینمای ایران

سی و یک نما - هشتمین روز از سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر در حالی برگزار شد که خستگی، کم کم در چهره ی اهالی رسانه در این ماراتون مشهود است و این موجب می شود تا توجه به فیلم ها مثل روزهای نخست نباشد.


 در این روز سه فیلم" ریست" ( تعارض) ، "پدران" و "من می ترسم"  به نمایش درآمد که فیلم تعارض با فرم، دوربین، ساخت و محتوای متفاوتی که داشت با استقبال خبرنگاران و منتقدین رو به رو شد.
و البته جریان ساز این شب فیلم "شین" به تهیه کنندگی و بازیگری شهاب حسینی بود که آمد تا بیانیه ی دیگری را به صورت شفاهی قرائت کند و برد. شهاب حسینی که انگار برای اولین بار می دیدیم. بسیار عصبانی و بی انگیزه برای حضوربه بهانه ی فیلم.
فیلم شین هم  مثل "آن شب" در ژانر وحشت بود وتاثیر گرفته از فیلم " حلقه" با روایتی دو خطی از داستانی واقعی و مثل فیلم " آن شب" دارای ضعف های بسیار.

 

فن پیج های شهاب حسینی که از طرف کارگردان جوان فیلم شین (میثم کزازی) دعوت شده بودند، با سبد گل و اشتیاق آمدند و موقع نشست خبری، همگی هجوم آوردند به سمت محل نشست، اما کسی را راه ندادند و قاعده اش هم همین بود. کلا انگار آنها بازی خورده بودند و مقصد را اشتباه آمده بودند برای دیدن سوپراستار

بیرون سالن خسته نشسته بودیم منتظر بقیه که به خانه برگردیم.
پدر پیری را دیدم با دختر فلجش که آمده بود و از مسئول گیت سالن نشست پرسش و پاسخ، خواهش می کرد که فقط یک لحظه دخترش وارد نشست بشود و شهاب حسینی را ببیند.اما اجازه ندادند.
در چهره ی پدر حس غریبی بود . انگار که می گفت: این یک آرزوی دخترم را هم نتوانستم برآورده کنم. (گر چه از نظر من و شما آرزوی مهمی نبود اما ما جای آنها نیستیم). وقتی محیط خلوت شد به حراست گفتم؛ این یکی را راه می دادید. نگذارید این پدر شرمنده دختر بیمارش شود. یقینا این روزها بابت خیلی چیزها شرمنده خانواده است. سهم من باشد که الان میتوانم آنجا در نشست باشم و نیستم. گفت: فکر کردید ما دل نداریم؟ الان که هیچکس را راه ندادیم، فردا در فضای مجازی پر میشود که هوادارهای شهاب حسینی در نشست خبری فیلمش.وای به حال اینکه کسی را راه بدهیم. و امروز به عینه از گزارش ها دیدم که حق داشتند.
و من ....هنوز دلم پیش آن پدر و دختر است که دنبال سوپراستار می گردند.کمی مهربان باشیم در این روزهای سخت.

شهاب حسینی صحبت هایش را با حمله ی مستقیم به مسعود کیمیایی شروع کرد، از شخصیت بهروز وثوقی گفت و در ادامه از تاسفش بابت اتفاق های تلخ دو ماه اخیر و دلخوریش از مردم فضای مجازی و اهالی رسانه که مفهوم نیت خیرش را نفهمیدند و از بددهنی ها گله کرد و......

 

گزارش هشتمین روز سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

 

گزارش هشتمین روز سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

 

گزارش هشتمین روز سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

 

گزارش هشتمین روز سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

 

گزارش هشتمین روز سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

 

گزارش هشتمین روز سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

 

گزارش هشتمین روز سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

 

گزارش هشتمین روز سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

 

گزارش هشتمین روز سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

 

گزارش هشتمین روز سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

 

گزارش هشتمین روز سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

 

گزارش هشتمین روز سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

 

گزارش هشتمین روز سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

 

فیلم "ریست" (تعارض) به کارگردانی محمدرضا لطفی و به تهیه کنندگی امیر سیدزاده است که رضا بهبودی، سودابه بیضایی، محمد صدیقی مهر، حامد رحیمی نصر، پریسا محمدی و رقیه افشین پور بازیگران این فیلم سینمایی هستند.

خلاصه این فیلم را می توان به شرح زیر بیان کرد:

احساس می‌کنم دیوونه شدم…یه جورایی به تمام دوربین‌های مداربسته که دارن آدم رو کنترل می کنن حساسیت پیدا کردم … اونقدر توی این ماجرا غرق شدم که احساس می‌کنم پشت همه این دوربینا یه نفره … یه نفر که چهار چشمی داره منو نگاه می کنه!

فیلم "پدران" به کارگردانی سالم صلواتی و به تهیه کنندگی شهرام مسلخی است که علیرضا ثانی‌فر، هدایت هاشمی، گلاره عباسی، مهشید ناصری، کیوان پرمر، مهدخت مولایی، نوید لایقی، سارینا ترقی، یوسف یزدانی، مرتضی خانجانی، شیدا مودب، سعید پورشعبانی و سعید باغبان   

بازیگران این فیلم سینمایی هستند.

در ادامه خلاصه این فیلم را می توان به شرح زیر بیان کرد:

رویارویی دو نسل می‌تواند حادثه بیافریند؛ در "پدران" حادثه‌ای دو نسل را رو در روی یکدیگر قرار می‌دهد.

فیلم "من می ترسم" به کارگردانی و تهیه کنندگی بهنام بهزادی است. که ‌الناز شاکردوست، امیر جعفری، مهران احمدی، ستاره پسیانی و پوریا رحیمی‌سام بازیگران «من می‌ترسم» هستند.

در خلاصه‌ی داستان، این فیلم آمده است:

بدیش اینه من وسط کلی شک‌ام که می‌خوام برم یا نه... ولی بدترش اینه که صد برابرش مطمئنم نمی‌تونم بمونم.

فیلم سینمایی «شین» به تهیه‌کنندگی و بازیگری شهاب حسینی و به کارگردانی میثم کزازی است.جمشید هاشم‌پور، مهدی پاک‌نیت، هوشنگ توکلی، سیامک اطلسی، علی شادمان و غزال نظر، افسانه ناصری، حسین عابدینی، محمود بصیری، فخرالدین صدیق شریف، ناهید مسلمی، فرزین محدث، مهدی بجستانی از دیگر بازیگران این فیلم هستند.

خلاصه این فیلم را می توان به شرح زیر بیان کرد:

اولین ساخته سینمایی میثم کزازی در ژانر وحشت قرار دارد و فیلمنامه آن نیز توسط خود وی به نگارش درآمده است.این فیلم داستان یک خانه ی قدیمی است که سال ها پیش در آن جنایتی اتفاق افتاده که هنوز فضای خانه متاثر از  این جنایت است وهمسایه ها می گویند که در این عمارت ارواح حضور دارند و کسی حاضرنیست وارد آنجا شود تا اینکه یک دختر و پسر تصمیم می گیرند، ویدئوی عروسی شان را در آنجا بسازندو....

گزارش هشتمین روز سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

 

گزارش هشتمین روز سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

 

گزارش هشتمین روز سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

منتشرشده در سینمای ایران

سی و یک نما - اسامی بازیگرانی که کاندیدای بهترین های امسال در سیزدهمین جشن بازیگران خانه تیاتر از سوی هیئت داوران اعلام شد نه تنها موجب واکنش اهالی تئاتر شد ه است بلکه از همه جالب تر اینکه نشان می دهد که نگاه داوران جشنواره تئاتر فجر چقدر متفاوت از سلیقه بهزاد فراهانی و همراهانش است. با هم ده بازی خوب که از نگاه داوران جشن خانه بازیگران تئاتر دور مانده را می بینیم

منتشرشده در تئاتر

سی و یک نما – روز گذشته اسامی بازیگران کاندید شده برای جشن خانه بازیگران تئاتر در حالی اعلام شد که حتی آنهائی که مثل ما دستی بر آتش این هنر بی بدیل ندارند نیز دنبال اسم های دیگری می گشتیم. اسم هائی نظیر "ناهید مسلمی" برای نقش مادر در"جان گز" یا "شهرام حقیقت دوست"برای دو نمایش اخیرش."علیرضا آرا"  امروز در اینستاگرام از دغدغه هایش بابت این انتخاب ها گفته و از آنهائی که مردم بازی شان را دیدند اما داوران ندیدند،  او گفته که این جشن اهمیت دارد چرا که همه حاضران در آن از یک خانواده اند.

منتشرشده در تئاتر

هما گویا (سی و یک نما)-به دعوت هاله مشتاقی نیا آمده ایم تا "جان گز" را ببینیم. نمایش روایتی از فتح است که این بار خانمی نوشته  که نمایش نامه هایش همیشه لطافت زنانه دارند و با فاصله از این دورانی که سنش قد نمی دهد تا به یاد بیاورد.

"هاله مشتاقی نیا" بچه زمان جنگ نیست.بچه زمان فیلم های اینگرید برگمن هم نیست .حتی زن میانسال مقابل "مرد ناتمام "هم نیست.اما همیشه با سوژه های اجتماعی "تقدیر بازی" می کند. سال گذشته نیز نمایش "تقدیر بازان" او در جشنواره فیلم فجر چه خوش درخشید.گاه حسش و داشته هایش از سنش جلو میزنند.همانقدرحس یک جوان و دغدغه هایش را دارد که در کنارش حس یک زن میانسال را و نویسنده باید چنین باشد. با نوشته های او هر کس می تواند ارتباط بگیرد و البته شاید...هم جنسان او بیشتر، اما در  لابلای نوشته های زنانه او، مردها نیز همراه می شوند وبعد...یکروز...

بهانه قصه ی "جان گز"  از اتفاق تاریخی و تکاندهنده ی بازگشت شهدای خط شکن شکل می گیرد و از موزه جنگ، ذهنش را درگیر می کند.

 

از دیدن ساعت "شهید باکری" که چه بی جهت کوک شده و کار می کند و هاله مشتاقی نیا فکر می کرد که یک معجزه، قلب ساعت شهید باکری را دوباره به طپش درآورده و شاید شهید باکری مفقودالجسد، برای مشایعت خط شکن های غواص آمده باشد.راستی چرا باید ساعتی که در زمانش ایستاده کوک کرد تا جعلی کار کند؟این بار هم یک کار نمایشی کردیم در قبال شهدا. مشتاقی نیا به سرعت نوشت.به بهانه 175 سوال که در ذهنش بود.سوال هائی که جان را می گزید."نیما دهقان" خواست که جان گز ها را روی صحنه ببرد.چه کسی بهتر از او که سالها دغدغه ی نمایش هایش جنگ بوده و کارهایش بارها تحسین شده اند.از "خنکای ختم خاطره" که بی نظیر بود تا "ترن" و"دو لیتر در دو لیتر جنگ".

دیشب باباتو دیدم عطا! همان پیرمردی که هنوز هم بعد از 29 سال برایت یک استکان چای می ریزد و می داند که تو هستی و آن چای را خواهی نوشید. دیگر حتی امیر هم از دیدن یک استکان چای داغ اضافه در میزبانی پدر تعجب نمی کند. دیشب باباتو دیدم عطا! در همسایگی علی اوراقچی که حتی خبر نداشت، همسایه ی خط شکنش،"جان گز"و دست بسته به خانه برگشته...

 دیشب باباتو دیدم عطا! که دنبال آمپول و آمپول زن می گشت تا بتواند آبروی دخترکی رو حفظ کند.من بابات را دیدم که می خواست ببیند آیا اگر خانه اش رو گرو بگذارد، میتواند یک ماشین قدیمی عتیقه برای عروسی  دختر همرزم تو کرایه کند و گل برند. همان دختری که در آرایشگاه منتظر داماد مانده.

دیشب باباتو دیدم عطا که می خواست جستجو کنه بیند یک بلیت رفت و برگشت  آلمان، برای درمان یک درد کهنه چند است .بابات را دیدم که زار میزد وقتی که می دید رفیقت به هواپیما نرسیده، جان داده است.تو با دستان بسته و او با قلب شکسته. بابات را دیدم که چطوربا برادر مستعصل مانده ی رفیقت در گریستن همراهی می کرد.

دیشب خودت را هم دیدم عطا..!.شاید تو بودی یا شاید هم پدر بیتا که  از دیدن عکس استخوان و پلاک و چند رشته ریسمان به دست های بسته ی پدرش در فضای مجازی بی تاب است.

تو را دیدم که دست هایت دیگر بسته نبود اما زبانت بند امده بود.چه خوب که پاهایت را نبسته بودند و می توانستی سرک بکشی به دنیائی که حالا آدم هایش بی دوست داشتن، لایک می کنند حتی عکس استخوان هایت را با دستهای بسته.

چه خوب که رفتی سری زدی به پیرزنی که نمی داند درد خودش بیشتر است یا داغ دل خواهرش.نمی داند برگشتن بهتر است یا در انتظار برگشتن بودن.به اپیزودی که یقینا بهترین قصه ی جان گز است و بهترین بازی ها را دارد.

چه خوب که آمدی و کنار ما هم نشستی تا با هم نگاه کنیم صحنه راو با هم اشک بریزیم در کنار تماشاچی ها.چه ترفند خوبی از نیما دهقان خوش ذوق.

راستی...تو کی بودی؟

شاید یکی از 175 عطائی که وقتی به خانه برگشتند...بعد از سه دهه به خانه برگشتند، در محله قدیمی،راه را گم کردند،خانه شان را گم کردند چرا که  خانه ها را کوبیده بودند و دوباره ساخته بودند اما  آدمها را کوبیده بودند امانساخته بودند.

"هاله مشتاقی نیا" بچه زمان جنگ نیست.بچه زمان فیلم های اینگرید برگمن هم نیست .حتی زن میانسال مقابل "مرد ناتمام "هم نیست.اما همیشه با سوژه های اجتماعی "تقدیر بازی" می کند. سال گذشته نیز نمایش "تقدیر بازان" او در جشنواره فیلم فجر چه خوش درخشید.گاه حسش و داشته هایش از سنش جلو میزنند.همانقدرحس یک جوان و دغدغه هایش را دارد که در کنارش حس یک زن میانسال را و نویسنده باید چنین باشد. با نوشته های او هر کس می تواند ارتباط بگیرد و البته شاید...هم جنسان او بیشتر، اما در  لابلای نوشته های زنانه او، مردها نیز همراه می شوند وبعد...یکروز...

می خواهد جسارت به خرج بدهد و از آنهائی بنویسد که به زمان و تجربه نگارش او تعلق ندارند.

شاید می خواهد دینش را ادا کند...

بهانه قصه ی "جان گز"  از اتفاق تاریخی و تکاندهنده ی بازگشت شهدای خط شکن شکل می گیرد و از موزه جنگ، ذهنش را درگیر می کند.

از دیدن ساعت "شهید باکری" که چه بی جهت کوک شده و کار می کند و هاله مشتاقی نیا فکر می کرد که یک معجزه، قلب ساعت شهید باکری را دوباره به طپش درآورده و شاید شهید باکری مفقودالجسد، برای مشایعت خط شکن های غواص آمده باشد.راستی چرا باید ساعتی که در زمانش ایستاده کوک کرد تا جعلی کار کند؟این بار هم یک کار نمایشی کردیم در قبال شهدا. مشتاقی نیا به سرعت نوشت.به بهانه 175 سوال که در ذهنش بود.سوال هائی که جان را می گزید."نیما دهقان" خواست که جان گز ها را روی صحنه ببرد.چه کسی بهتر از او که سالها دغدغه ی نمایش هایش جنگ بوده و کارهایش بارها تحسین شده اند.از "خنکای ختم خاطره" که بی نظیر بود تا "ترن" و"دو لیتر در دو لیتر جنگ".

 صحنه برای این همه حرف شاید کوچک است اما او توانست.

"سیامک احصائی" از فضای کوچک سالن سرو دنیائی به وسعت چند اپیزود چسبیده به هم ساخت. دنیائی که از پشت شیشه هم می شد دید. شیشه ها و پنجرهائی که خیس میشوند از اشک آسمان در انتهای نمایش. بازی ها چه درخشان است. نمی دانم این "رویامیرعلمی" روی صحنه بیشتر احساس راحتی می کند یا در خانه خودش. فکر می کنم روی صحنه بیشتر. چرا که او با بازیش همیشه صحنه را می بلعد و اپیزود "فراموشی" را من خیلی دوست دارم عطا.

"علی صالحی" چقدر خوب است.چرا این بازیگر خوب هرگز جائی که باید قرار نمی گیرد؟ ما بازیگران خوبی داریم که بازیشان گاه شهید می شودو جانباز و در حق هنرشان ظلم.او علی صالحی است و نه پسر عموی مجید صالحی. او خود برای خود شناسنامه دارد و در اپیزود آخر جان گز چقدر خوب از بازیگریش دفاع می کند به شرط آنکه بازیش را کنار بازی پرویز پرستوئی در آژانس شیشه ای نگذاریم.

"ناهید مسلمی" با بازی خوب و تحسین شده اش چه جای مناسبی ایستاده و "حسین مسافر آستانه" که با این حضور یادآوری می کند که قبل از اینکه مدیر شود و مدیر باشد مرد صحنه بوده و هست و حالا در نقش پدری که چه انتخاب سختی داشته و چه خون بهائی پرداخته است. چه اپیزود خوبی است این "خون بها".

"هومن کیائی" در نقش علی اوراقچی چه دلبری دارد  از هنر بازیگری.همیشه اورا روی صحنه بیشتر شناختم تا در قاب دوربین. نه اینکه او برای تصویر کم بگذارد که این روزها تصویر است که انقدر بی خانمان شده که خانه ی امنی برای بازیگران خوب نیست.

اما حیف که این اپیزود الکن می ماند و فرصت نمی دهد تا تماشاگر بهتر از بازی خوب او لذت ببرد. چقدر بهتر می شد اگر این زنگ اشتباهی که به بهانه بازگشت یک شهید زده شد و مسیر زندگی او را عوض کرد بهتر و بیشتر نوشته و به چشم می آمد.اپیزود علی اوراقچی ، بخش شهید شده ی این نمایش است به نظرم .

 "غزاله رشیدی" در کنار هومن کیائی است  بابازی خوبی که از میمیک چهره اش هم وام می گرفت.فندکی که هر چه می کند روشن نمیشد. فکر کنم گاز داشت. مشکل از سنگ فندک بود که باید عوض می شد.خیلی هم فرقی نمی کردروشن شود یا نه چرا که روشنی آن فندک هرگز نمی توانست زندگیش را روشن کند.زندگی او هم بی شباهت به اون فندک نبود.

"ویدا جوان" که فکر می کنم حالا حالاها فرصت خودنمائی روی صحنه را داشته باشد . در همین جان گز هم خودش را آنقدر شیرین کرده که به حق شخصیتش در دو اپیزود جای بگیرد، در دو اپیزود برتر این نمایش.

"سهیلا صالحی" در اپیزود فراموشی حاضر بود.اپیزودی که لبخند تلخی را روی لب ما می نشاند و چه ماهرانه در میانه ی این قصه های اپیزودیک جا گرفته است تا نفسی تازه کنیم و چقدر بازی سهیلا صالحی را که برای اولین بار روی صحنه می دیدم دوست داشتم .او که در آرایشگاه کار می کند و گاه برای فراموشی، دمی هم به خمره میزد.

اپیزود آخر کمی تکراری است و کمی شعاری اما هاله مشتاقی نیا در این اپیزود  فکر ما را خوانده بود وقتی که این دیالوگ را از زبان همان آقائی که خیار بی طعم را به سیب ترجیح می داد می شنیدیم  که می گفت:" این حرف ها را قبلا در یک فیلمی شنیده بودم اما یادم نمیاد اسمش چه بود". "علیرضا آرا " یادش بود که اسم آن فیلم چه بود، من هم اسم آن فیلم را می دانم اما نمی گویم چون شما هم بادیدن این اپیزود ازجان گز به یاد آن فیلم خواهید افتاد.این اپیزود را دوست داشتم، پایان خوبی برای جان گزبود با بازی های خوب،اما ریتمش در ابتدا  با طولانی شدن در پوست کندن و خوردن خیارو پاک کردن دندان ها کشدارمی نمود تا جائی که شاید بهتر بود تا حذف شود.

 وقتی وارد سالن می شویم ، یکی از پرسوناژها پشت به ما روی صحنه در تاریکی نشسته.نور می آید و فضا روشن می شود و آغاز نمایش.با این شخصیت آشنا می شویم.همان "بازمانده ای" که دست ما را می گیرد و با خود به اپیزود های جان گز میکشد.بازمانده ای با بازی "ابراهیم عزیزی".بی یک کلام و بی کلامی چه بازی سختی است که من هرگز یاد نگرفتم که گاه سکوت معجزه می کند.

نویسنده و کارگردان نمی خواهند ما را مثل بعضی از قصه ها در نیمه یا در آخر داستان غافلگیر کنند تا بفهمیم او شهیدی است که دیده نمی شود مگر با چشم جان. به همین خاطر در اپیزود اول او جلوی "بی تا" درکافی شاپی همین حوالی تهران می ایستد و دستش را جلوی چشمان او می کشد اما بی تا عکس العملی نشان نمی دهد تا ما بفهمیم حضور فیزیکی او مفهومی ندارد.نه خانم دکتر و نه ما او را نباید ببینیم، بلکه باید حسش کنیم.

تهران همین حوالی اپیزود اول جان گز است با بازی  "احسان بهلولی" و "دیانا فتحی" که ما را به این قصه می کشاند.فراموش نکنیم که این آقای دکتر تزریق نمی کند،فقط تهیه می کند آمپول های سقط جنین را.البته حالا...شاید هم تزریق کرد اما یواشکی. یکی حالا و یکی چهار ساعت بعد.چیه؟ چرا اینطور نگاه می کنید؟بچه شهید نیست که مجوز دارو خانه داشته باشد .خب باید یک جور تلافی درس خواندن هایش را در بیاورد، لااقل داروهایش تاریخ مصرف گذشته ی ناصر خسرونیستند.

و اما "فرزین صابونی"،امیر سر راهی قصه ی جان گز .لمپن عاشق کشی که شکارش خانم های مسن است وسی سال یک سوال یا یک جواب زندگیش را زیر و رو کرده.اگر من به جای او رفته بودم!؟نمی دانم چه شباهتی بین شخصیت هاشم جاوید و امیر هست اما می دانم که هر دو را می شود به خوبی حس کرد.

آره. دیشب باباتو دیدم عطا!امیر هم بود وچه حضور خوبی داشت عین تعبیر وارونه ی یک رویا.امیری که راز زندگیش را با ما و در کنار ما فهمید. این فرزین صابونی هم فرزین صابونی است دیگریک بازیگر شش دانگ تئاتری.

و من.... دیشب 175 عطا دیدم و جانم گزیده شد.

باور می کنی عطا که از جانی گزیده هم میشود لذت برد. من که  لذت بردم.

لذت از یک نمایش ، لذت پر اضطرابی است برای من. وقتی که روی پرده فیلمی را می بینم با وجود  هم ذات پنداری که گاه بی اندازه می شود اما، باز هم می دانم که دلواپسی مفهومی ندارد. هر چه باید اتفاق بیفتد ،قبلا افتاده و من فقط دارم با مرور آن هم دلی می کنم اما تئاتر اینطور نیست. همه چیز به لحظه اتفاق می افتد و به لحظه متولد می شود و من همیشه دل نگرانم. دیشب دل نگرانت بودم عطا.

منبع: مردم سالاری

 

منتشرشده در تئاتر