من همه روزه هام رو می گیرم. تازه مادر شهیدم هستم ....
یک بند حرف میزد و من کیف می کردم. نغمه نظری برنامه ریز سریال بزنگاه صدام کرد، رفتم. گفت اگه تا فردا بشینی حلیمه خانوم حرف میزنه. گفتم که بذار بزنه، دل آدم باز میشه.
یه حس خوبی داشت وقتی از خونه و زندگی و دست پختش می گفت و از محله ای که زندگی می کرد و از شوهرش که خیلی روی حلیمه خانوم غیرت داشت که حالا که هنرپیشه شده، یه وقت کسی به ناموسش نگاه نکنه.
توی دلم خونه اش رو تصور می کردم، با خودم می گفتم، لابد خوش طعم ترین چای دنیا رو میشه در خونه ی حلیمه خانوم نوشید و حال کرد، اونم چای سماور. داغ و دم کشیده و تازه.
حلیمه خانوم نقش هاش رو زندگی می کرد. چقدر دوست داشتم بازیش رو در فیلم "طلا و مس". چقدر دستهای حنا بسته و چارقد سفید گلدوزی شده اش رو دوست داشتم....
دوستش داشتم پیش از اینکه با مرگش دوستش داشته باشم.
امروز که شنیدم در اثر سرطان از دنیا رفته، دلم شکست. اشکم در اومد. یه چیزی تو دلم فرو ریخت. آخه همه وجودش عشق به زندگی بود. قول داده بودم یه روز برم خونه شون برام کوفته تبریزی درست کنه. لابد خونه ش مثل دسته گل بود. کاش رفته بودم....
روحت شاد. راست می گفتی حلیمه خانوم! شما از خیلی بازیگرا، بازیگرتر بودی. هوای ما رو از اون دنیا داشته باش. دلتنگت خواهیم شد.