شخصیت" بچه" با "مهمونی" آمد. با آقای طهماسب و نه آقای مجری. ایرج طهماسبی که گذر زمان در چهره ی او گویی تلنگری است به ما تا نیم نگاهی به آینه بیاندازیم و گذر عمر را ببینیم. یکی کمتر و یکی بیشتر. گذر عمری که با ترفندهای این روزها فقط پنهان می شود اما کتمان نخواهد شد.
ایرج طهماست با "مهمونی" دوباره آمد، با بچه ای که قرار بود نامش " بادام" باشد. "بچه" خیلی زود به دلمان نشست و شد عزیز دلمان. خب...ایرج طهماسب نابغه است دیگر! دلبری بزرگ و کوچک را بلد است و مرضیه محبوب که این عروسک خوشگل را خلق کرد. مثل سی سال پیش و کلاه قرمزی که مثل عروسک "بچه" چندان زیبا هم نبود اما ما عاشقش شدیم. عاشق کلاه قرمزی، عاشق پسرخاله و بعدها عاشق جیگر، فامیل دور و ببعی...
صدای هوتن شکیبا هم چه خوب روی بچه نشسته و عروسک گردان هایی که اگر کاربلد نبودند که انتخاب ایرج طهماسب نمی شدند.
اوایل دلمان نمی آمد به مهمونی که خاطرات سی سالمان در ان نیست دعوت شویم، دلمان حتی برای آنها که دیگر نمی توانند همراهشان باشند نیز تنگ میشد. برای "دنیا فنی زاده" ی عزیز که در آخرین گفتگویی که با او داشتم می گفت که دلش نمی خواهد کسی جز او به کلاه قرمزی جان دهد و امید داشت به برگشتن و زندگی دوباره با کلاه قرمزی.
ما کلا ایرج طهماسب بی "حمید جبلی" را تجربه نکرده بودیم و از شما چه پنهان، این دو را با هم می خواستیم.
اما...بچه دلبری کرد و ما دل باختیم به بچه ، به پشه که شب ها می آید و روزها نمی دانیم کجاست. شاید مواطب بچه ی گلفروش است تا اگر کسی آزارش داد، شب برود و نیشش بزند چرا که کاراکترهای خلق شده ی طهماست همیشه با هم مهربانند و هوای هم را دارند.
و اما امروز...
دیدن این کاریکاتور از شهاب جعفرنژاد هنرمند با استعداد که بیزینس فروش کارتون هایش را دارد و در بیو پیج اینستاگرامش هم رسما این را اعلام کرده، درد آور بود!!
کلاه قرمزی با چهره ای که هرگز از او ندیده ایم و آن هم نه کودک که انگار بزرگ شده، مدتی شرخر بوده و حالا از زندان فرار کرده و بچه را با اسلحه تهدید می کند!
شخصیت بچه جای خودش را دارد اما هرگز جای کلاه قرمزی و پسر خاله را نمی گیرد. قرار هم نیست که بگیرد. ایرج طهماسب هم چنین چیزی را نمی خواهد. هیچکس نمی خواهد.
کلاه قرمزی و پسرخاله خاطرات سی سال و شاید بیشتر از زندگی ما هستند، با آنها حقایق زندگی را کودکانه آموختیم و گاه با لبخندی به لب، گریستیم. البته"بچه"و"پشه"به روزترند. مربوط به نسلی که نه نون میخرد و نه نفت. گل می فروشتد و نیش میزنند.
کلاه قرمزی و دوستانش با بچه هاز مهنونی بیگانه نیستند و همه از یک خانواده اند. دشمنی ندارند با هم. اجازه بدهیم "بچه" و شیرینی اش را در کنار کلاه قرمزی خاطره هایمان دوست داشته باشیم.
نگذاریم لااقل کودک درونمان به بازی های سیاسی راست و چپ که موجب شد فکر کنیم، تمام زندگیمان حتی محبتمان را باید به دو قسمت تقسیم کنیم آلوده شود. دوست داشتن ها طرفداری از پرسپولیس و استقلال نیست. بعضی چیزها، بعضی آدم ها و بعضی خاطرات را می شود با هم دوست داشت. همه ی زندگی، رو یارویی و رقابت و جلو زدن نیست. شاید خیلی وقت ها با همین رو در رو قرار دادن ها خیلی چیزها را در زندگی و در اجتماع و حتی در سیاست باخته ایم. ما باخته ایم به بازی هایی که دیگران راه می اندازند و هم توان دارند که نون بخرند و هم نفت و احتمالا تمایلی به گُل خریدن هم ندارند.
هما گویا