هماگویا –"منصور ضابطیان" رو می توانیم از نوشته هایش در آخرین روزهفته در روزنامه "حیات نو" به یاد بیاوریم. می توانیم از حضورش در برنامه ی "مردم ایران سلام" بگوئیم. می توانیم یادی از سفرش به کره جنوبی و گفتگو با بازیگران سریال پر طرفدار یانگوم "جواهری در قصر" کنیم. می توانیم نوشته ها و مصاحبه هایش را که متفاوتست از ذهن بگذرانیم و از همه بیشتر می توانیم با " رادیو هفت" او را به خاطر ببسپاریم.
اما این روزها مورد دیگری هم هست که "منصور ضابطیان" رو مطرح میکنه و اون اینکه به عنوان یکی از داوران بخش بین المللی سی و دومین جشنواره ی فیلم فجر در سال جاری انتخاب شده که به نظرم اتفاق شایسته ایست.
همین اتفاق بهانه ای شد تا گریزی داشته باشم به بخشی ازگفتگوی مفصلی که سال گذشته با او در مردمسالاری داشتم و با هم از برنامه ی متفاوت و پر طرفدار " رادیو هفت" گفتیم.
اگر مایل باشید گفتگو را از اینجا شروع کنم که منصور ضابطیان همکار خوب ما بودند در مطبوعات وبعد کوچ کردند به تلویزیون و یک برنامه ساز موفق تلویزیونی شدند. این پروسه چطور شکل گرفت.
اجازه بدهید که من سوال شما را تصحیح کنم که من همچنان همکار شما هستم و نوع کار من چندان تغییری نکرده است چرا که آن چیزی که در ایران به عنوان حرفه ی روزنامه نگاری مطرح می شود ، متفاوت از نگاه جهانی به آن است. ما وقتی که صحبت از روزنامه نگاری میکنیم،فکر میکنیم که صرفا مختص رسانه های مکتوب است اما در همه جای جهان، وقتی از ژورنالیست صحبت میشود یعنی کسی که کار رسانه ای می کند که گاهی این رسانه مکتوب است و گاهی ،شنیداری و دیداری.من شغلم را عوض نکردم،بلکه مدیام را تغییر دادم که در حقیقت فرق چندانی ندارد.
و این اتفاق چطور رخ داد
این اتفاق خیلی عجیب و غریب نبود . به هر حال رشته ی تحصیلی من سینماست و با ساخت برنامه ی تلویزیونی بیگانه نیستم و درس این کار را خواندم و جدای از آن تجربه های روزنامه نگاری هم به من کمک زیادی کرد. این را هم اضافه کنم که درآن زمان هم به موازات در این زمینه هم فعالیت داشتم . کار نویسندگی میکردم . فیلمنامه مینوشتم و با برنامه ها ترکیبی همکاری داشتم. اما اینکه بطور مستقل در این زمینه فعالیت کنم ،هنوز شکل نگرفته بود.بعد حس کردم که آن کاری را که میخواستم در مطبوعات انجام بدهم،دادم و بد نیست که حالا تجربه ی بیشتری در رسانه ی دیداری داشته باشم و آن را جدی تر بگیرم ودر این شاخه مشغول به کار شدم. یک نکته ای را هم که همیشه به آن معتقدم این است که شما اگر بخواهید در کاری موفق شوید ، باید تمام انرژی که دارید،صرف آن کنیدو وقتی شما بخواهید در زمینه و جاهای مختلفی کار کنید،ممکن است که کارها خوب هم در بیاید اما کار کاملی نخواهد بود و به همین دلیل ،ترجیح دادم که اگر می خواهم ،یک کاری را به بهترین شکل ممکن انجام بدهم،بهتر است تمام انرژی ام را روی آن بگذارم.بنابراین تصمیم گرفتم که مدتی ،از رسانه ی نوشتاری به رسانه ی دیداری و شنیداری کوچ کنم.
و این سوئیچ کردن، با مردم ایران سلام کلید خورد:
من قبل از برنامه ی مردم ایران سلام،زمانی که دانشجوی سینما بودم،متن تلویزیونی نوشتم به نام "وکیل محله"که مجموعه ی طنزی بود در 52 قسمت به کارگردانی آقای میهن دوست. و بعد از آن هم عضو شورای نویسندگان کارهائی نظیر بدون شرح،پاورچین و باغچه ی مینو بودم . اما به عنوان حضور در برنامه ی ترکیبی همانطور که گفتید،با "مردم ایران سلام" شروع کردم که فکر می کنم بخشی از دلیل حضورم در این برنامه به سابقه ی من در رادیو بر می گشت.
از سابقه تون در رادیو بگوئید
زمانی که کار روزنامه نگاری می کردم ،خیلی رادیو برایم وسوسه کننده بود،وسوسه ای که از کودکی داشتم.یکی از بازی های کودکی من این بود که برای خودم یک شبکه ی رادیوئی درست کنم،خودم گوینده ی آن باشم، موزیک پخش کنم . خودم هم گوینده اش بودم و هم شنونده آن. این جادوئی که آدم ها در رادیو بودند و برنامه اجرا می کردند ،همیشه برای من جالب بود.اواخر دهه ی هفتاد بود که یک بار مصاحبه ای داشتم با "محمد اصفهانی" و بطور اتفاقی از علاقه ام به رادیو گفتم واو من را به یکی از مدیران رادیو قرآن معرفی کرد واز طریق ایشان نیز با یکی از مدیران گروه اجتماعی رادیو تهران ،آقای حق بین که امیدوارم هرجا که هستند موفق باشند، ارتباط گرفتم و ایشان نظر مرا در مورد برنامه های رادیو خواستند و من آنقدر برنامه های رادیو را دنبال کرده بودم که توانستم مثل یک کارشناس همه ی برنامه ها را تحلیل کنم و این موجب شد تا از من بخواهند که یک هفته در برنامه حضور داشته باشم و از هفته ی دوم بود که پشت میکروفن رفتم.
به دو نکته اشاره کردید . یکی کودکی تان ودیگری اینکه برنامه ها را در ذهنتان آرشیو کرده بودید. میخواهم بدانم که این کودکی، چه نقشی درزندگی شما داشته که هنوز هم در کارهایتان تاثیر می گذارد و در ذهن شما یک فایل بزرگ از خاطره و خاطره بازی شده است
من معتقدم، آدم ها اگر که حرفه شا ن، شبیه بازی های دوران کودکی شان باشد، حتما در حرفه شان موفق خواهند شد. من این شانس را داشتم که کاری که الان دارم انجام میدهم، در واقع ترجمه ی بزرگسالانه ی رویاهای کودکی من است. نمیدانم ،از نظر روانشناسی عقیده ی من درست است یا نه اما در مورد خودم، از این اتفاق راضی هستم.من در کودکی بازی های دیگری هم داشتم که بعدها به آن رسیدم . مثلا دفترهای سقید را برمیداشتم ،روی صفحه هایش عکس می چسباندم ، مطلب مینوشتم و حتی کودکانه صفحه بندی می کردم و این شروع روزنامه نگاری من بود. و یا بازی دیگر من با دوستم یک برنامه ی تلویزیونی داشتیم که گاه ،من گوینده بودم و او تماشاچی وگاه نیز او گوینده بود و من نگاه میکردم و حالا با مرور این خاطرات حس می کنم که چقدر خوشبخت بودم که به دستم به رویاهای کودکیم رسیده است. طبیعتا عبور از رویاهای فانتزی کودکانه میتواند موجب شود تا با انگیزه ی بیشتر و راحت تر به هدف خود برسید و بی واسطه تر آن را به مردم منتقل کنید.
شما به کودکی احترام ویژه ای میگذارید و به خاطرات گذشته . این ویژگی کار شماست و نمونه ی بارز آن، میتوان به حضور کودکان در آیتم پر طرفدار گفتگو با آنها اشاره کرد . گفتگوی متفاوت که برایشان ارزش قائلید ،به آنها بها ،میدهید و خیلی جدی طرف صحبت شما قرار میگیرند . ما از برنامه ی رادیو هفت یادگرفتیم که با بچه ها مثل عقب مانده های ذهنی،حرف نزنیم ولوس بازی در نیاوریم و این حرکت قابل تقدیری بود که باز هم از کودکی شما نشئت گرفته که لابد دوست داشتید ،جدی گرفته شوید.
بله .من در کودکی ،جدی گرفته شدم . حالا نمیدانم که این تاثیر خانواده بوده یا اجتماع و اطرافیان و خودم هم تصمیم گرفتم تا بچه ها را جدی بگیرم. بچه ها واقعا جدی ترین موجودات دنیا هستند چرا که زلال ترین موجوداتند. بچه ها بدون ملاحظه و رو دروارسی با شما صحبت می کنند و خیلی خوب قضاوت می کنند و حتی گاهی بیرحمانه قضاوت می کنند، اما درست قضوت می کنند . بگذارید یک چیزی را برای شما تعریف کنم که فکر میکنم از آنجا که به رسانه مربوط میشود، میتواند به بحث ما هم کمک کند. در دوران کودکی ما ، برای تلویزیون نقاشی می فرستادیم و این برایمان خیلی مهم بود که نقاشی های مان از تلویزیون پخش شود و هنوز هم این اتفاق از نگاه کودکان جالب و پر اهمیت است . اما چیزی که آن زمان خیلی برای من مهم بود اینکه چند روز بعد از نشان دادن نقاشی من از برنامه ی کودک، کارتی با آرم برنامه ی گودک دریافت کردم که در آن از اینکه برای برنامه نقاشی کشیده بودم، تشکر شده بود و برای من آرزوی موفقیت کرده بود و البته با نام خانم احترام برومند که حالا این افتخار را داریم تا دررادیو هفت در خدمت ایشان باشیم . این کارت چنان تاثیری در زندگی من گذاشت که آن را به همه نشان میدادم و حس می کردم که دیده شده ام. من هنوز این را به خانم برومند نگفتم و شاید اولین بار باشد که در مورد آن حرف میزنم . این اتفاق نشان میدهد که وقتی ما برای بچه ها ارزش قائل باشیم و به آنها بها بدهیم، آنها هم به جامعه احترام می گذارند و فکر می کنم متاسفانه ، جامعه ی ما از این کاستی ضربه ی بسیاری میخورد.ما این روزها خیلی برای همدیگر ، احترام و شخصیت قائل نیستیم.
برنامه های شما نشان میدهد که علاوه براینکه شما به بچه ها احترام میگذارید، به مخاطب و سایقه و شعور او هم بها میدهید و ما این را در برنامه های "نقره"،"تصویر زندگی" و رادیو7"حس کرده و می کنیم و از همه مهمتر برای برنامه ی خودتان هم ارزش قائلید اما گاهی هم ریسک می کنید . مثلا شما بعد از دو برنامه که از دو شبکه ی اصلی، قدیمی و پرمخاطب یک و دو، و در حالی که ضعف برنامه های ترکیبی تلویزیون بسیار محسوس است و مشخص است که پشتوانه ی جدی هم ندارد، شما رادیو 7 را از یک شبکه ی نوپا شروع کردید که نامش هم شبکه ی آموزش بود و خیلی ها فکر می کردند که قرار است صرفا یک شبکه با برنامه های آموزشی و فاقد برنامه های تفریحی و اجتماعی باشد. شما واهمه ای از دیده نشدن نداشتید.
من عقیده دارم که این برنامه است که باید بتواند برای دیده شدن یک شبکه موثر باشد و نه برعکس . قبل از آن لازم است که یک اشاره ای داشته باشم به برنامه های ترکیبی تلویزیون که با شما در مورد عدم کیفیت این گونه برنامه ها کاملا موافقم.اولین موردی که در برنامه های ترکیبی بسیار مهم است، طرح برنامه است که یک طراح باید نخ تسبیح تمام آیتم ها باشد. یعنی این را در نظر بگیرد که آیتم اول، با آیتم چهارم،باید به لحاظ تماتیک و فرم، یک همخوانی و شباهتی به هم داشته باشند. البته قرار نیست که این شباهت، خودش را به رخ بکشد، اما طراح باید این جزئیات را در نظر داشته باشد . برای مثال در برنامه ای که ما به مناسبت "نیمه ی شعبان" داشتیم،من یک نکته ای را در نظر گرفته بودم که با هیچکس هم در میان نگذاشتم و جالب اینکه مخاطب ما ، این نکته را خیلی خوب دیده بود حتی بیشتر از عوامل برنامه . من تصمیم گرفتم که به احترام این عید و تولد حضرت مهدی(ع)، همه ی گویندگان به غیر از مجری اصلی که در دکور بخش زنده ی برنامه حضور دارد و مجبور است که بنشیند، ایستاده اجرا کنند و خوشحالم که این ایده ی من با استقبال مخاطب رو به رو شد. وقتی که ما برنامه سازان به نکات ریز توجه می کنیم،در حقیقت سطح توقع مردم را هم بالا می بریم
بله .مخاطب برنامه ی هفت بسیار نکته بین است چرا که میداند هیچ اتفاقی در این برنامه تصادفی نیست و البته حتما این نکته سنجی علاوه بربالا بردن سطح توقع ،گاهی او را ریز بین و یا خرده گیر هم میکند
همینطور است . مثلا به ما پیامک زده بودند که چرا در شب نیمه ی شعبان ،گلی غیر از گل نرگس روی میزبود ، در حالی که برنامه های دیگر گل نرگس داشتند؟خوب این مسئله ازدید ما هم پنهان نبود اما گل نرگس یک گل زمستانی است که در این فصل پیدا نمی شود و ما به دلیل احترام خاصی که برای مخاب قائلیم ،تمایلی نداریم که از گل مصنوعی در برنامه استفاده کنیم . و اما در مورد سوال اصلی شما و اینکه تصمیم گرفتیم تا در شبکه ی آموزش برنامه ی رادیو هفت را داشته باشیم، همانطور که قبلا هم اشاره کردم ، این شبکه ها نیستند که بیننده می آورند، این برنامه ها هستند که برای شبکه ها بیننده می سازند و از نظر من این کار ریسک نبود. اگر شما به کاری که می خواهید انجام دهید ایمان داشته باشید، موفق خواهید بود.حتی ما برای این برنامه اطلاع رسانی و یا تبلیغ خاصی هم نداشتیم و یا من از دوستان وهمکاران روزنامه نگارم هم نخواستم تا چیزی در مود برنامه بنویسند تا اینکه خودشان ، رادیو هفت را دیدند ولطف کردند و خواستند که در موردش بنویسند. برنامه ی رادیو هفت، مخاطبش را بی هیچ واسطه ای به دست آورد و هر کس که دید و احیانا دوست داشت به دیگری خبر داد.برای من همیشه کیفیت دیده شدن مهم تر از کمیت مخاطب بوده و من هیچوقت دنبال مخاطب گذری نبودم.
مدیران شبکه ی هفت، چطور به شما اعتماد کردند؟
زمانی که من این طرح را به شبکه ارائه کردم،مدیر شبکه، آقای پور حسینی بودند و خیلی به من انرژی دادند. حتا مکٍث هم نکردند و گفتند که این دقیقا همان چیزی است که ما می خواهیم .به هر حال ایشان فردی به شدت رسانه ای هستند که مدتها در تلویزیون مشغول بودند و تجربه دارندو میتوانند از یک طرح بفهمند که موفق خواهد بود و یا خیر.خوشبختانه اعتمادی که شبکه به ما کرد و میدانی که به ما داد، موجب یک اعتماد دو طرفه ای شد تا هم ما از امکانات شبکه استفاده کنیم و هم شبکه هم یک برنامه ی پر بیننده تولید کرده که به نوعی "برند" شبکه ی هفت شد و اینجاست که میبینیم ، برنامه ها می توانند به شبکه ها هویت بدهند و امیدوارم که تلویزیون بتواند این نکته را درک کند. متاسفانه ،تلویزیون بیشتر بودجه و امکاناتش را در اختیار سریالها قرار میدهدو فراموش می کنند که در همه جای جهان آن چیزی که شبکه ای را دارای هویت می کند برنامه های آن است.
در مورد اجرای برنامه،از آنجا که شماعلاوه بر تبحرتان، طراح،نویسنده و کارگردان این برنامه هستید طبیعی است که اجرای راحت تری هم دارید و این در مورد بعضی از مجریان دیگر هم صادق است. اما بعضی دیگر، اجرای غلو شده ونا امنی دارند و از آنجا که همه ی مجریان این برنامه حرفه ای هستند، می خواهم شما به عنوان کارگردان در این باره صحبت کنید:
ما در رادیو هفت، سه مجری اصلی داریم ،من ،رشید کاکاوند و احسان کرمی و بقیه مجری ها چرخشی هستند. خوب طبیعی است که ما باید آزمون و خطا بکنیم و محک بزنیم با آنها کار کنیم تا به آن چیزی که میخواهیم برسیم.خیلی وقت ها هم ما در انتخاب مجری ها ،اشتباه هم کردیم،البته من تا به حال این حس را که اجرائی غلو شده باشد را نداشتم . البته منظورم این نیست که شما اشتباه می کنید .من حس نکردم.
من حس می کنم رقابت در اجرای این برنامه زیاده و این خیلی خوب است به شرط اینکه من به عنوان بیننده متوجه آن نشوم.
این نکته ی خطر ناکی است که به آن اشاره کردید و امیدوارم وجود نداشته باشد اما سعی می کنم بیشتر به آن دقت کنم. ما یک رسالتی در برنامه داریم اینکه مدام این نکته را به مجری ها و گویندگان برنامه حتی اگر خیلی هم معروف ومحبوب باشند گوشزد می کنیم که این شما هستید که در خدمت رسانه اید و نه رسانه در خدمت دیده شدن شما و این جلوی دوربین بودن هیچ مزیتی برای شما نسبت به کسی که پشت دوربین هست، ایجاد نمیکند. ما همه یک تیم هستیم . حتی گاهی که من مصاحبه دارم و اعلام میشود که گفتگوی ضابطیان با فلانی، من تاکید می کنم که بگوئید،گفتگوی رادیو هفت.من این را به دور از شعار می گویم که اگر برنامه های ما تا به حال موفق بوده به این خاطرست که ما یک تیم را تشکیل میدهیم.
نمک برنامه ی رادیو هفت یعنی "امیرعلی نبویان "که البته متنهای قبلی او را بیشتر دوست داشتم چون ملموس تر و باور پذیرتر بود. بهتر بگویم،دوست نابغه ی او مهران را بهتر میشناختم و در اطراف خودم میدیدم.
ا
تفاقا من فکر می کنم متن های امیر علی بیشتر دارد جا می افتد. ضمن اینکه خوب است اشاره کنم که قصه های امیرعلی در حقیقت ضعیف ترین نوشته های او محسوب می شود و قلمی استثنائی دارد بخصوص در متن های قجری.و یا متن های به شدت ادبی و سنگین.مثلا ما یک متن به او سفارش داده بودیم در باره ی یک شاهزاده ی قجری که بسیار عالی نوشته بود اما انقدر سنگین بود که نتوانستیم از آن استفاده کنیم.
و سوال آخر و نفر آخر "محمد صوفی،که دوش به دوش شماست:
گاهی اوقات ، یک آدم هائی آنقدر به شما نزدیکند که آنها را جزء ای از خودتان میبینید.و نه میتوانید در موردشان فکر کنید و نه حرفی بزنید.محمد صوفی بعد از این همه سال با هم بودن، یک چنین تصویری در ذهن من دارد.ما سال هفتاد و سه با هم کلاس کنکور میرفتیم. هر دو دانشگاه قبول شدیم . البته در دانشگاه و رشته های مختلف و رابطه ی ما با هم حفظ شد و بعد از این همه سال و این همه همکاری ،حالا کارکردن با همدیگر هم برای ما آسان تر شده بصورتی که برای خواسته هایمان کد داریم و یا بارها اتفاق افتاده که سوالی به طور جداگانه از ما شده و هر دو یک پاسخ را داشتیم.
هماگویا – هشت سال از آن روزها می گذرد. روزهای تلخ برای من و برای خانواده پدر گرافیک ایران "مرتضی ممیز" و برای جامعه هنری ما که داشت سرمایه بزرگی را از دست می داد.
در آخرین روزهای زندگی مرتضی ممیز کادر درمانی" بیمارستان آبان" فیلمی کوتاه از او گرفته بودند که چند کلامی از ته دل حرف زده بود و این فیلم کوتاه را هر سال می خواستم به عنوان آخرین گفته های ناشنیده ی او پیاده کنم اما نمی دانم چرا نمی کردم . شاید قسمت این بود "سی و یک نما" که قرار است ساده و بی ریا با شما بگوید ،به کلام ساده و بی ریای او مزین شود . حتما قسمت همین بوده...
بگذارید با خاطره ام از او شروع کنم :
اولین روزاز آخرین ماه پائیز بود. سال 1384
مادرم و مرتضی ممیز به فاصله ی چند اتاق در بیمارستان آبان آخرین روزهای زندگی را می شمردند و هر دو خسته بودند و هردو مسافر.
گاهی دورادور سری به استاد می زدم، گر چه همراهش از این سر زدن ها استقبال نمی کرد . دریک بعد از ظهرپائیزی که بر حسب اتفاق تنها بود به پیشنهاد سر پرستار به دیدنش رفتیم . چراغ های اتاق خاموش بود ند. خانم نادری به من گفت که نور چشمهای ممیز را اذیت می کند و درد زیادی دارد . بیماریش سرطان کبد بود
من را مفصل و یا شاید با اغراق به او معرفی کرد و گفت که چه کار می کنم .
صدایش نا نداشت و پر از درد بود. پرسید:
-کدوم روزنامه می نویسی؟
- روزنامه شرق
-روزنامه ی خوبیه . خیلی روزنامه خوبیه .بنویس.
-چون روزنامه ی خوبیه بنویسم(با خنده)
- نه . چون خانوما اصولا اگه بلدن ،بهتره بنویسن
-چرا!؟
- چون اینجوری، کمتر حرف می زنن
ومن چقدر به این گفته ی او خندیدم . آن هم در زمانی که خنده را مدتها بود گم کرده بودم .
این آخرین باری بود که او را دیدم. چهارم آذر بود که ممیز رفت و چند روز بعد هم مادرم و حالا در هشتمین سالگردش حرفهای او را از این فیلم کوتاه گوشی موبایل به روی صفحه می آورم
بیمارستان آبان ...اواخر آبان ماه سال هشتاد و چهار
فرشاد زنجانی (پرستار) : چه خبر استاد؟!
مرتضی ممیز –این بیماری من به رغم همه ی معایبی که دارد ، یک حسن هم داشت و اینکه من در بیمارستان شما با دوستان خوبی آشنا شدم که اگر بخواهم اسم تک تک رو بیارم حتما یکی جا می ماند . این آشنائی هم دو مزیت داشت . یکی اینکه فهمیدم که رفیق های آدم ، همیشه آنهائی نیستند که خودمان انتخاب می کنیم و گاهی در اطرافمان ، آدم های خیلی خوبی دیده می شوند که تصادفی وارد زندگی ما شده اند اما می توانند دوستان خوبی برایمان باشند . ما با آنها آشنا می شویم و درست در زمانی که نیاز به روحیه و دوست داریم ، همراهیمان می کنند . بخصوص یکی مثل من و در سن و سال و وضعیت فعلی که دارم . من اصولا از بیمارستان خوشم نمی یاد . گر چه جائی است که باید برای اینکه سلامتیم را به دست بیاریم با آن کنار بیایم اما ...جای نا جوریست . شما هم که تا دلتان بخواهد به تن من میخ و سیخ فرو کردید و آش و لاش شدم اما منکر زحمت ها و محبت شما نیستم .
این روزها حس می کنم که شما چه شغل سختی دارید و چقدر زحمت می کشید حتی وقتی که نصفه شب من رو که به زور خوابیدم بیدار می کنید و یک سیخی به تنم میزنید.
من به خصوص با تیم شما خیلی راحتم و امیدوارم فرصتی داشته باشیم تا بیرون از بیمارستان هم دوستیمان ادامه پیدا کند.
نادره نادری (سر پرستار بخش دو): میشه یک نصیحت هم برامون داشته باشید که همیشه در خاطره ما ن بماند
مرتضی ممیز - در فرانسه که بودم ، به سختی توانستم با شاعر ، مجسمه ساز و فیلمساز معروفی که حالا نامش رو بخاطر نمیارم ملاقات کنم . پیرمردی بود و من هم دقیقا از او خواستم که یک حرفی به من بزند که همیشه از او بیاد داشته باشم. او گفت:
"امیدوارم که با خوبی پیر شوی".
حالا معنی حرف او را می فهمم . من هم به شما می گویم که قدر سلامتی خودتون را بدانید.امیدوارم لازم نباشد که در شرایطی قرار بگیرید که قدرش را بفهمید . شرایط راحتی نیست . گر چه همه باید برویم اما چه خوب که تا آخر زندگی سر پا باشیم.
ممیز ( پدر گرافیک نوین ایران ) : او چهارم شهریور ۱۳۱۵متولد و در سال ۱۳۴۴در رشته نقاشی از دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. ممیز تحصیلات خود را در ۱۹۶۸میلادی در مدرسه عالی هنرهای تزئینی پاریس رشته طراحی غرفه و ویترین و معماری داخلی ادامه داد و پس از بازگشت به ایران به فعالیت در زمینه تصویرسازی و گرافیك پرداخت.
در چهار دهه مدیر هنری و گرافیك بسیاری از نشریات ادبی و فرهنگی معتبر ایران بوده و طراحی صحنه و لباس چهارده نمایش و دو فیلم سینمایی را انجام داده است. بسیاری از هنرمندان وهنردوستان نسل نو كشور ممیز رابه عنوان پدر گرافیك ایران میشناسند. تاثیر آثار ممیز در هنرمندان نسل بعد از خود، ایدههای منحصر به فرد و تكنیكهای زیادی كه به واسطه فعالیتهای او وارد عرصه گرافیك ایران شده است ، قابل انكار نیست.از آرم سایپا تا لوگوی بانک صادرات ، از پشت اسکناس تا نماد یک ارگان همه جا و همه جا رد پائی از هنر او دیده می شود
وی در حوزه تئاتر نیز با آثار «دیکته و زاویه» نوشته غلامحسین ساعدی و کارگردانی رشیدی در سال۴۷ آغاز به کار نمود و طراحی صحنه ی این کار را بر عهده داشت و در ادامه طراحی صحنه هایی چون پرواربندان(ساعدی)، لئوکادیا(ژان آنوی- سمندریان)، وای بر مغلوب(ساعدی-رشیدی)، بازرس(گوگل-انتظامی) و…و همچنین طراح نورِ بازگشتی نیست(گلچهره سجادیه)، دندون طلا(داود میرباقری) و… را خلق نموده است.
او علاوه براین آثار، پوستر فیلم مانند ستارخان(علی حاتمی)، طبیعت بی جان(سهراب شهیدثالث)، مادر(علی حاتمی)، هامون(داریوش مهرجویی) و… سه انیمیشن کوتاه با عنوانهای: آنکه عمل کرد و آنکه خیال بافت(۵۰)، یک نقطه ی سبز(۵۱) و سیاه پرنده(۵۲) را در پرونده خویش دارد. همچنین تصویرگر کتابهای بسیاری برای کودکان و نوجوانان محسوب می شود که مطرح ترین آنان مانند «اینک خورشید» نگاهی بسیار خلاق و جذاب در مقوله تصویر دارد.
در تصاویر این کتاب با استفاده از فنون دستگاه کپی تصاویر طراحی شده توسط خود ممیز تکرار و کنار یکدیگر کلاژ گردیده است. آثار این کتاب نشان از هوش بالای طراح در گزینش و استفاده از تکنینک دارد. همچنین کتاب «قصه های قرآن" یکی از معروفترین آثار اوست
روحش شاد
مائده میری-گفتگو اختصاصی با "بهاره رهنما به بهانه نمایش "عامدانه ،قاتلانه ، عاشقانه"
فقر از در که بیایید عشق از پنجره بیرون میرود
قتل روی صحنه تئاتر آن هم سه بار و توسط سه زن سوژه ای نیست که به راحتی هر کارگردانی بتواند از کنار آن عبور کند چرا که در دل هریک از این قتل ها،انگیزه های بسیاری نهفته است .اینکه چه اتفافی رخ می دهد که یک زن از جنس لطافتهای زنانه اش می گذارد و دست هایش را به خون الوده می کند .
چندی پیش "ساناز بیان "کارگردان مطرح تئاتر با هوش و جسارت کم نظیر دست به این کار زد و با ظرافت و دقت خاصی نمایش «عامدانه، قاتلانه، عاشقانه» را به روی صحنه برد
این نمایش به زندگی سه زن فاتل می پردازد که با انگیزهای مختلفی مرتکب قتل می شوند. یکی ازاپیزودهای این نمایش به زندگی زنی می پردازد که در لحظه های آخر، از اعدام باز می گردد و توسط خانواده مقتول بخشیده می شود .مدتی بود که می خواستم به همین بهانه با "بهاره رهنما "بازیگر مطرحی که در این نمایش ایفاگر نقش این زن است از منظری متفاوت به گفتگو بنشینم که حالا این فرصت پیش آمده است:
شما در تئاتر «عامدانه، قاتلانه، عاشقانه» ایفاگر یک نقش متفاوت هستید و نقش یک زن قاتل را با پیچیدگی های شخصیتی بسیار ایفا می کنید کمی در مورد بازی در این اثر صحبت کنید؟
کارگردانی این اثر بر عهده ساناز بیان بود. فردی که توانایی زیادی در خلق نمایش دارد و دانش آموخته رشته تئاتر است و در خارج از کشور اجرای بیش از 10 نمایش موفق را بر عهده داشته و در داخل کشور هم چند تئاتر خوب را به روی صحنه برده است. در این تئاتر او بر اساس مستندات زندگی سه زن ایرانی است که در زندگیشان مرتکب قتل میشوند ،نمایش نامهای را به رشته تحریر در آورده است که با سه قصه در سه قسمت به روی پرده میرود .در دو قسمت اول زنها سرنوشتشان به اعدام منتهی میشود اما زن سوم که نقش آن را من ایفا میکنم شامل عفو میشود و از مجازات اعدام میگریزد.
این طور که در خبرها آمده بود تمام شخصیت های این نمایش و اتفاقاتی که در آن رخ داده واقعی است؟
همین طور است منتهی چون به لحاظ بار حقوقی ما نمی توانستیم از اسم این افراد استفاده کنیم نام آنها و مکانی که در آن اتفاق ها رخ داده را تغییر دادیم. ولی خب با تمام این تفاسیر اگر مخاطبی اخبار حوادث آن دوره را دنبال می کرد به نوعی متوجه هویت واقعی این افراد می شد.
معمولا کم اتفاق میافتد که یک تئاتر آن هم از جنس زنانه به موضوع قتل بپردازد چه شد که تصمیم گرفتید در نمایشی با این سوژه نقش آفرینی کنید؟
البته من همواره سعی کردم وارد جریانات فمنیستی نشوم و صرفا مسائل را از زاویه زنانه در نظر نگیرم اما اگر ناخود آگاه به مسائل زنان در نوشته و یا آثار نمایشام بیشتر پرداختهام به این خاطر است که من فضای زنانه را بیشتر میشناسم و موضوع و مشکلات آنها را با همه وجودم لمس می کنم. در مورد این نمایش هم همین طور بوده و کارگردان و در نهایت بازیگران سعی کردند بیشتر از آنکه نگاهی صرفا زنانه به این موضوع داشته باشند ،مسائل را از بعد آسیب شناسانه زنانه مورد آنالیز قرار دهند و این برای من هم جذابیت خاص خودش را داشت.
جالب است که سعی کردید مسائل را از زاویه آسیب شناسانه مورد آنالیز قرار دهید؟
بله، این برای اولینبار است که در یک نمایش سعی شده تا این مسائل را از بعد آسیب شناسی مورد بررسی قرار بگیرد که یک فرد ممکن است در دوران کودکی و نوجوانی چه مشکلاتی را پشت سر بگذارد که در موقعیت خاصی در بزرگسالیاش دست به انجام چنین کاری بزند. با وجود اینکه زمان این تئاتر 110 دقیقه بود اما کلیت کار به گونه ای طراحی شد تا مخاطب بتواند درگیر زندگی این سه زن شده و تلنگری که باید به تماشاچی زده شود.
با توجه به نگاه روانشناسانه ای که این نمایش داشته به نظرتان توانسته در لایه های زیرین خود به افراد و خانوادهها هشدار دهد؟
خوشبختانه این اتفاق با ظرافت خاصی اتفاق افتاده و تک تک کاراکترها به خوبی شخصیت پردازی شده اند به گونه ای که مخاطب می تواند با لایه های درونی این شخصیت ها آشنا شود و از همه مهمتر به این نکته پی ببرد که نقش خانواده و البته جامعه در رشد افراد به ویژه در دوران کودکی و نوجوانی بسیار پررنگ است و در این دوران اگر مواظب برخی از اتفاقات نباشیم ممکن است در آینده دچار مشکلات غیر قابل جبرانی شویم .از آنجا ئی که من خودم مادر یک دختر نوجوان هستم ،بسیاری از این مسائل را با تمام وجودم لمس کردم و سعی داشتم با بازی در این اثر به نوعی به خانواده ها هشدار دهم تا سطح آگاهی خود را در برخورد با فرزندانشان افزایش دهند.
به نظرتان 110 دقیقه فرصت مناسبی برای پرداختن به زندگی 3 زن با پیچیدگی های خاص شخصیتی هست؟
خوشبختانه کارگردان این کار در این باره بسیار با تدبیر عمل کرده است و در نگارش قصه نوعی ایجاز به کار برده که در نوع خودش بسیار جذاب و اثر گذار است .از طرفی بازی بازیگران و نوع میزانسن هم باعث می شود در همین مدت زمان هم مخاطبان به خوبی با این کاراکترها آشنا شوند و به آن میزان از تاثیری که مد نظر عوامل کار است دست پیدا کنند.
اگر اشتباه نکنم شما در کنار سایر رشتههای که تحصیل کردید رشته حقوق را هم به شکل آکادمیک فرا گرفتید این موضوع روی دیدگاه شما در ایفای این نقش تاثیر نداشت؟
به نکته خوبی اشاره کردید چرا که به واسطه تحصیلاتم در این حیطه به این موضوع پی بردم اکثر قتل های که در ایران توسط زنان انجام می شود ریشه در فقر دارد چرا که همان طور که حضرت علی (ع) فرمودند فقر از در که بیاید عشق از پنجره بیرون می رود به همین خاطر بیش از 70- 80 درصد از زنانی که در کشور ما مرتکب قتل می شوند به دلیل مشکلات اقتصادی بوده و تنها عده کمی از آنها به بیماری روحی روانی مبتلا بودند که خود این نکته گواه این موضوع است که ما باید مسائل اقتصادی در چارچوب خانوادهها را جدیتری بگیریم.
نکته قابل تاملی که در مورد کاراکتر شما وجود داشت این است که بحث تعرض در انگیزه قتل وجود دارد و این زن به نوعی برای دفاع شخصی دست به این اقدام زده است این در حالی است که شاید این موضوع در بسیاری از کشورها طور دیگری در قانون تعریف شود؟
بله، در اکثر جوامع به این اقدام نوعی دفاع شخصی میگویند اما خب نکته جالب در مورد زنی که نقش آن را ایفا میکنم این است که در نهایت به لحاظ قانونی تبرئه نمیشود بلکه خانواده مقتول با درک شرایط زن در حین اقدام به قتل به نوعی او را بخشیدند. در هر حال این پرونده پیچیدگی خاص خودش را داشت.
و خب در نهایت هم هیچگاه پرده از این راز ها یا به عبارتی پیچیدگی های شخصیتی برداشته نشد؟
بله به هر حال زندگی در زندان شرایط خودش را دارد و افراد در آن شرایط نوعی از زندگی را تجربه میکنند که روی روحیه و حتی جهان بینیشان تاثیر زیادی میگذارد و به همین خاطر روحیه تازهای پیدا میکنند به گونهای که بعد از اعدام و حتی آزادیشان شما نمیتوانید به نوعیپرده از رازهای آنها بردارید.
در پایان اگر دوست دارید در مورد اجرای این نمایش در بخش خصوصی صحبت کنید؟
همواره بر این باورم که بخش خصوصی باید به کمک تئاتر بیایید چرا که تئاتر نیازمند حمایت جدی در این حوزه است .متاسفانه ما در بخش معرفی تئاتر بسیار ضعیف عمل کردیم و بسیاری از مردم تئاتر برایشان صرفا در نمایش های کمدی و یا روحوضی خلاصه می شود این در حالی است که ما با اجرای نمایش در سالن های از این دست می توانیم طیف های مختلف جامعه را به تماشای این آثار ترغیب کنیم.
هما گویا – من هم مثل احسان کرمی می خواهم با تو درددل کنم . من هم می خواهم تیتر نوشته ام بشود ...."سلام سوسن جون".
هما گویا – دست زمانه دوباره پاتوق ما را کرده "بهشت زهرا" !!
و... این جمعه هم سری زدم به قطعه ی هنرمندان تا سر سلامتی بدهم به دائی ام که این روزها مهمان دارد.
باز هم مزار فردین بود و" سی دی" و "دی وی دی" و تقوییم و حالا ....لیوان و کاسه و بشقاب با عکس فردین.
و باز هم یک قبر با سنگی عاریه و شکسته که دلم را هر بار میشکند.
عکس را که می بینید؟؟ اشتباه نمی کنید...اینجا قطعه ی هنرمندان است!!
سال هشتاد بود که دائی من در پنجمین روز فروردین به رحمت خدا رفت . موقع خاکسپاری فرد دیگری را هم به خاک می سپردند.
با حضور چند چهره آشنا که حالم خراب تر از آن بود که به خاطر بسپارم ،( شاید "جواد طوسی" ...هم بود)
مردی غریبانه داشت خاک میشد .او علیرضا وزل شمیرانی بود . یکی از منتقدین ،یکی از روزنامه نگاران و یکی از سینمائی نویسان اهل فن و قلم که در کارش نابغه ای بود.
شماره بعدی مجله "دنیای تصویر" را "علی معلم" به او اختصاص داد و ویژه نامه ای برایش نوشت و گفت که چقدر وزل شمیرانی در تولد دنیای تصویر که حالا یکی از پر مخاطب ترین مجله های سینمائی است نقش داشته است .البته دوستان دیگر نیز از او گفتند و گفتند و حسرت خوردند از این مرگ ناگهانی.
سالها از این ماجرا می گذرد و من هر بار که مزار بی سنگ و خاک گرفته ی او ا می بینم دوباره داغ دلم تازه می شود و به یاد می آورم که چقدر تلاش کردم تا صنف منتقدین همتی کنند و دستی به سرو روی این مزار بکشند .
چقدر گفتم و نوشتم که این سنگ بی سنگ به همه ی هم صنفان روزنامه نگار و منتقد و هنرمند دهن کجی می کند . و چقدر گقتم و نوشتم که این توهین به همه ی آنهائی است که در "قطعه هنرمندان" آرمیدند و توهین به هر هنرمندی .
دو سال پیش بود وهمایشی خاص منتقدین . فرصت را غنیمت شمردم و با یکی از فرهیختگان نسل بعد از وزل شمیرانی ، از همان هائی که یک وری می نشینند و موئی بلند کرده و می بندند و شاپوئی به سر دارند مطرح کنم .یکی از آن منتقدینی که همه سینمای ایران را "مهدی مشکی و شلوارک داغ" فرض می کنند.... مگر اینکه خلافش ثابت شود که آن هم نسبت مناسب و مستقیمی با منافعشان دارد .
به اوگفتم : "بد نیست بعضی ها از این ماشین های شاسی بلندشان پیاده شوند و یک نگاهی هم به سنگ قبر رفیقشان بیاندازند.
دوست فرهیخته من هم در پاسخ جواب منحصر به فردی داد و گفت :" تو رو به خدا ، دست از سر منتقدین بردارید . این هم روش جدید "صدقه جمع کردن" شده!!؟
دلم سوخت. خیلی دلم سوخت . این بار نه به خاطر علیرضا وزل شمیرانی که می گفتند خانواده ای در اینجا ندارد بلکه برای خودم که نمی دانستم این موضوع چه نفعی به حال من دارد که سزاوار چنین پاسخی باشم !!! و از آن روز با خودم عهد کردم که...
اما باز هم هر بار که به قطعه ی هنرمندان می روم دلم می سوزد و امروز هم به رغم غم سنگینی که به دل داشتم ...باز هم دلم سوخت و بی رحمانه تصمیم گرفتم تا شما را هم در این سوختن دل شریک کنم.
هما گویا – پس از روی کار آمدن دولت جدید و به طبع، وزرای جدید و باز هم به طبع معاونین و معارفین و مدیران آنها ، یکی از اسم هائی که هنوز هم بیشتر از گذشته می شنویم نام "جواد شمقمدری"است که امور سینمائی را بنیادی در دست داشتند و همیشه مدیون ایشان خواهیم بود برای موفقیت فیلم "جدائی نادر از سیمین" در عرصه ی جهانی که اگر ایشان نبودند فرهادی باید می رفت و کشکش را می سائید.
آقای شمقدری ! میشه چند دقیقه وقتتون رو به ما بدید!؟...لطفن. سوال ها روز به روز داره بیشتر میشه و برنامه ی سینمائی "هفت" کم کم دارد نامش را تغییر می دهد و می شود "همه راه ها به او ختم میشود".
آقای شمقدری! در دو برنامه متوالی هفت ودر آیتم "پرده آخر" که باید چشمهایمان را بمالیم که آن ساعت دم صبح بیدار بمانیم و چالش های تحلیلی را ببینیم، بیشتر فهمیدیم که پروژه ی لاله با بودجه میلیارد در میلیاردیش تا چه اندازه پشتش به شما گرم بود!! همان پروژه ای که سازنده اش بعد از سی سال معلومه که انقدر از فرهنگ مملکتش به دور بوده و بی ارتباط با ایرانی های خارج از کشورو رسانه ها که لهجه و طرز بیانش توی ذوق ما می زند...بدجور.
باور کنید که ما هم دور و اطراف می شناسیم کسانی را که سالها خارج از کشور بودند و برای پیدا کردن معادل فارسی بعضی از کلمات مکث می کنند و یا اصلن کلمه رو پیدا نمی کنند اما این دوست عزیز بیگانه تر از آن بود که بخواهد برای دلسوزی وطن از "لاله" و لاله ها بگوید و "رابرت دنیرو" را هم بیاورد تا دور هم باشیم !
البته اگر ایشان تشریف داشته باشند و باز هم به لاله برسند ...بد نیست کمی با فوتبالیست های دو رگه ما که زبان مادریشان هم فارسی نبوده هم کلام شوند تا کمی فارسی تر از ایام شهادت حضرت ابا عبدالله (ع) بگویند.
و اما ...شب گذشته هم در برنامه ی هفت ما دوباره شگفتزده شدیم وقتی که دیدیم حتی مسیر راه پخش کننده های سینما هم به طریقی ختم میشد به شما !! شما در دولتی که مردمی بود و از مردم ، بودجه های میلیاردی به اخوی گرانقدر می دادید؟ ما شنیده بودیم اما باورمان نشده بود .
آقای شمقدری ، در دوران شما کسانی همچون استاد فرهیخته "نادر طالب زاده" فرصتی پیدا کردند که برای رسیدن به سلایق خود ، هر چند خیرخواهانه، بودجه های قابل ملاحظه ای را جذب کنند و تریبون "رازها" به تنهائی ارضائشان نکند.
باور کنید که من هم مثل معاون سینمائی دولت فعلی یعنی آقای "ایوبی"، بی سوادم و به قول آقای طالب زاده "پرس تی وی" تماشا نمی کنم .از کارگردانهای معترض هم فقط "مایکل مور" را می شناسم و "الیوراستون" را.هشت صد میلیون برای حضور کسانی که برای شناختنشان باید "پرس تی وی" را رصد کنیم ؟
آقای شمقدری ...بگذارید این مثال رو بزنم
اگر صد بار دیگر هم "شکارچی شنبه" را حمایت کنیم اما مردم باز هم به دنبال "بازمانده" ی مرحوم بزرگمرد "سیف الله داد" می گردند و با آن ارتباط می گیرند، چون ملموس است و در حین نشان دادن خشونت و ستمُ، لطیف و باورپذیر.
آقای شمقدری!میشه چند دقیقه وقتتون رو به ما بدید ؟ ...لطفن
این فقط مشتی از خروار بود و اگر مجلس تصویب می کرد که هر دولتی در دولت بعدی استیضاح شود ، حتما مردم از شما می خواستند تا پاسخگو با شید که چرا سینما تاوان سلایق شخصی شما را پرداخته است!
منتظریم که بیائید تا به جای اینکه اسم شما تلنگر برنامه "هفت" باشد ، خودتان با حرفهای یقینن منطقی به مخاطب تلنگر بزنید.
نگاهی به نمایش «قرار» کاری از" سیامک احصایی"
مائده میری - سیامک احصایی بعد از چهار اجرای «زمزمه مردگان»،«آنتی گونه در نیویورک»،«واقعیت این است که خورشید دور ما می گردد»،«نامه هایی به تب» این بار با اجرای «قرار» بعد از یکسال به صحنه بازگشت.
سی و یم نما - "حامد ابراهیم پور"استاد دانشگاه و شاعر و نویسنده که علاقه وافری هم به سینما بخصوص سینمای کلاسیک دارد شعری زیبا در وصف خاطران کلاسیک سینمای جهان سروده که با هم مرور می کنیم:
آلن دلون بود و یک کلاه و بارانی !
آلن دلون با چشمان آبی نیلی
آلن دلون جزو "دسته های سیسیلی"!
آلن دلون تنها با تپانچه ای پر بود!
آلن دلون مثل بمبی از تنفر بود!
آلن دلون مثل شیشه ای ترک می خورد
آلن دلون لاغر می شد و کتک می خورد!
همیشه حسرتمان بود، نعش بی جانش
شبیه "دایره ای سرخ" بود چشمانش
(مچاله میشد با مشت، گریه میکردی
گلوله میخورد از پشت، گریه میکردی...)
بوگارت با یک کُلت و کلاه و بارانی!
بوگارت با خط هایی میان پیشانی !
بوگارت با اندوه و نگاه بیزارش
بوگارت با کت های سیاهِ خط دارش
بوگارت با سیگار و سکوت و تنهایی
بوگارت با غم های کازابلانکایی !
بوگارت با ده ها فیلم کالت در مشتش !
بوگارت با یک "شاهین مالت" در مشتش !
مچاله می شد، پایان کار می افتاد
همیشه آخر فیلمِ نوآر می افتاد
(تو زخم خورده و آرام گریه میکردی
تو با "دوباره بزن سام "...گریه میکردی)
براندویی که عرق گیرِ خیس پوشیده !
براندویی که لباس پلیس پوشیده !
براندو و همه ی خاطرات مجروحش
براندو و طغیانی بزرگ در روحش
براندو و همه ی نقش های پر ایجاز
براندویی که کتک خورده پشت "بارانداز" !
براندو و رگ خواب شکار در مشتش
براندو و موهای همیشه کم پشتش !
براندوی خونی روی شیشه های ولوو
براندوی مرده بعد از "آخرین تانگو"
(تو تکیه داده به دیوار گریه می کردی
مچاله می شد و هربار گریه می کردی)
**
من و تو در هر پایان تلخ جان کندیم
من و تو با هر پایان شاد خندیدیم...
من و تو عاشق بودیم و شعر می گفتیم
من و تو شاعر بودیم و فیلم می دیدیم...
**
تو و تجسم یک عمر آرزوی غریب
من و تلاطم یک مشت عقده ی وطنی
فرار کردن از "هفت" اتفاق سیاه
کتک نخوردن در" باشگاه مشت زنی"...
**
من و تو در رویا "بانی و کلاید" شدیم
من و تو مثل "جینجر راجرز "رقصیدیم
برای خاطر اسپارتاکوس جان دادیم
برای "رم شهر بی دفاع" جنگیدیم
**
"سزار کوچک" ماندیم و زود افتادیم
دوباره آخر بازی نصیب گرگ شدیم
من و تو "دشمن مردم"شدیم و جان کندیم
من و تو عاشق "دیکتاتور بزرگ" شدیم...
**
من و تو بودیم وساعتی شتاب زده
من و تو بودیم و حسرتی کبود شده
من و تو بودیم و سینه ای که زنگ زده
من و تو بودیم و خانه ای که دود شده...
**
من و تو ماندیم و لحظه ای که در خود مُرد
من و تو ماندیم و سایه ای که بر سر نیست
من و تو ماندیم و باوری که با شب رفت
من و تو ماندیم و خانه ای که دیگر نیست ...
**
جنازه مان از میدان تیر بر می گشت
هنوز در تنمان نبض بود آن شب ها
چقدر آخر هر فیلم، شعر میگفتیم
"چقدر درّه ی مان سبز بود " آن شب ها ...
**
آلن دلون در جان کندنی بدون دلیل !
آلن دلون در یک فیلمِ "ژان پیِر ملویل" !
آلن دلون در نقش پلیس و زندانی
آلن دلون با موهای روی پیشانی !
آلن دلون ... زخمی در رُلِ جدیدش بود
آلن دلون در بارانی سفیدش بود ...
الهه عبداللهي - اميرحسين رستمی در گفتگو با 31 نما
شايد وقتي در خيابان با اصرار گل فروش ها و فال فروش ها مواجه شويد، بي تفاوت از كنارشان عبور كنيد. اما قطعا اگر اين فروشنده ها چهره هاي سينما و تلويزيون باشند،
محمد حسین روانبخش* - مرحوم کیومرث صابری،نه فقط «گل آقا»، که معلم و ادیب هم بود. او خیلی تلاش کرد که این نکته نه چندان پیچیده را بیاموزاند که «طنز» نوعی بیان ادبی است؛ یعنی وقتی ما با «متن» طرف هستیم، می توانیم عنوان طنز را به کار ببریم اما زمانی که متن یا نمایشنامه ای به نمایش، فیلم یا سریال تبدیل می شود، باید عنوان «کمدی» را به کار برد و اطلاق طنز به تئاتر یا فیلم و سریال غلط است.