زني با نيازها و آرزوهاي بالقوه ، كه زندگي نازيسته اش به ارزو تبديل شده ولي پيش از تبديل ارزو ها به حسرت ، دريك روز تصميم ميگيرد، اعتماد كند، انتخاب كند و عاشق شود، در زمان و مكاني كه عشق نشانه سبك سريست.
زني كه فيلمهاي عاشقانه مورد علاقه اش را يك شب زندگي ميكند ، براي محبوب كيك درست ميكند با او ميرقصد ، براي او لباسهاي متنوع ميپوشد ، بلند ميخندد و در قبال تعريفهاي فرامرز كودكانه متعجب و خجالت زده ميشود و خودش را خوشبو ميكند و به فرامرز و خودش فرصت ديده شدن ميدهد و فرامرز كه از تنها مردن ميترسد و مهين که خيره به عكس دو نفرهای كه مانند ساير خاطرات خوش او ،مبهم و تار است و به گذشته ميپيوندد.
دیالوگ برتر:
مهين : تو ازمرگ نميترسي
فرامرز: نه! ولي از تنهايي مُردن ميترسم
مهين: من ميترسم دور خاكم كنن
فرامرز: دور از كي؟
مهین: دور از اينجا
فيلم ستودني است و گامي نوين در سينماي ايران به كارگرداني مريم_مقدم و بهتاش_صناعيها
*دکترليلا زواره /متخصص اعصاب و روان