حمیده صمدی - ما آدم ها آنقدر درگير زندگي ماشيني و صنعتي شده ايم كه خيلي چيزها را به فراموشي سپرده ايم... و اين فراموشي چه بسا ميتواند خطرناك هم باشد بالاخص اگر ما خود، خودمان را به فراموشي سپرده باشيم... آنقدر دچار روزمرگي شده ايم كه كمتر كسي حتي به ذهنش خطور ميكند بسياري از تنش هايش به خاطر اين مي تواند باشد كه خودش را از ياد برده است.... ما آدم ها آنقدر در هياهوي زندگي ماشيني فرو رفتيم و آنقدر دچار روزمرگي شده ايم كه خودمان را فراموش كرديم... علائق مان... دلبستگي هامان....حريم خصوصي و شخصي افكار و ايده هايمان و حتي روياهايمان و آرزوهايمان را به باد فراموشي سپرده ايم...
اين موضوعيست كه بسيار ظريف و خلاقانه خانم "هاله مشتاقي نيا" در اين نمايشنامه به آن پرداخته است... مستانه زنيست كه روزي نقاشي ميكرده و شعر ميسروده ... و هزاران رويا در سر داشته... حالا مدتهاست كه دچار روزمره گيست...اما بغض در نگاهش.. و سرگشتگي در رفتارهايش به وضوح هويداست...كه ناگهان با ورود يك عشق قديمي( هومان) يك همدانشگاهي و دوست قديمي و يادآوري خاطرات گذشته ... مستانه هم با خودش و درونياتش به چالش كشيده ميشود... و كم كم روياهاي فراموش شده اش ، آرزوهایش و باورهایش که گرد زمان برآنهانشسته رخ می نماید
قصه قصه ايست ساده و زيبا و با ظرافت... به ظاهر مستانه و همسر و پسرش از زندگي ايده آل و نرمالي برخوردارند و هر سه در كنار هم و با يك زبان صحبت ميكنند اما هيچ يك زبان همديگر را نمي فهمند و دغدغه هاي هم را جدي نميگيرند و در دنياي خودشان تنها و سرگشته رها شده اند... هيچ زنجيري براي اتصال اين سه نفر وجود ندارد...
قصه قصه آدم هايي تنها با دنياهايي متفاوت و سرگشته ايست كه هر يك دچار روزمرگي هستند...
بازي نرم و روان مستانه ( رويا جاويد نيا) و فرامرز( اميركاوه آهنين جان) ستودني است در مجموع تمام بازيها باور پذير مي باشد و غلو و اغراقي را شاهد نيستيم در طراحي صحنه از فضاي كوچك موجود در سالن چهار سو بسيار بجا و مناسب استفاده شده است و انتخاب موسيقي از ديگر نقاط قوت اجراست..ودر مجموع اجرايي را شاهد هستيم كه چشم و گوشمان را با تمام خستگي روزانه باز نگه ميدارد و خودمان را نشانه ميرود كه به دست فراموشي نسپرده باشيم.... و شايد برخي از ما تماشاگران در راه برگشت به خانه با خود مي انديشيم كه هر يك از ما مستانه اي هستيم كه مدتهاست خودمان را... آرزوها و روياهايمان را..... گم كرده ايم ... و شايد كل راه به دنبال خودمان در هياهوي زندگي روزمره مي گرديم...... باشد كه بيابيم......