فیلم لگو (2014)
در فیلم لگو نشان میدهد که دنیا هر روز در حال تکرار شدن است و تنها بایست یک سوپرمن باشی که دنیا برایت هر روز یک ماجرا داشته باشد. یک لگو ساده و بامزه به اسم امیت که در ساختمان سازی کار میکند و بطور اتفاقی بجای یک لگوی دیگر که قبلا نشان کرده جادوگری است تعویض میشود و نا خواسته وارد عملیاتی میشود که در آن فوق انسانها برای حفاظت از دنیا در برابر یک اهریمن بیگانه حاضر شده اند. امیت در واقع اوضاع حال دنیا را نشان میدهد. وقتی که دنیا از مردم میخواهد هر صبح خندان از خواب بلند شوید و با خواندن موزیک آرامش بخش همه چیز فوق العاده است صبح خود را در بدترین شرایط ادامه دهید. امیت هم مانند بسیاری از افراد دنیا مجبور است برای ادامه زندگی به این قانون احترام بگذارد. با این ایده هاست که فیلم لگو به غار افلاطون و ساکنانش نقب می زند.
بیگانگان در قطار (1951)
گای هینز (فارلی گرنجر)، یک ستاره تنیس است که می خواهد از شر همسرش خلاص شود. به طوری که یک تصادف کامل به نظر بیاید ، در قطار با بروس آنتونی (رابرت واکر) روبرو می شود، و او را متقاعد می کند تا فرد مناسبی برای ارتکاب چنین قتل باشد. برونس همسر گای را در شبی هنگامی که با 2 مرد به پارک رفته بود تعقیب می کند و در خفی اورا می کشد. او عینک همسر گای را به عنوان شاهدی برای انجام قتل به نزد "گای" می برد. "گای" که حتی فکرش هم نمیکرد که او اینکار را بکند در شوکی عظیم فرو رفت... او "بروس" را یک روانی خطاب می کند.
هیچکاک بیننده را به درون غاری وهم آور می برد و با دوربین به شرح سایه هایی می پردازد که در این غار مشغول کنش هایی متوهمانه و بدون شناخت هستند که از لحاظ بصری کنایه ای از تمثیل غار است.
نیویورک،جزء به کل (2008)
در فیلم نشان دادن می شود که چگونه “امرار معاش”، زندگی پنداشته می شود. ما از جسم خودمان بیرون می آییم و در دنیایی رها می شویم که سعی بر تحقق بخشیدن به آرزوهایمان را داریم. باز، به خودمان باز می گردیم و سپس میمیریم. “موجز، نیویورک” یک زندگی را از سن 40 سالگی تا 80 سالگی دنبال می کند. کادون کوتارد (فیلیپ سیمیور هافمن) یک کارگردان تئاتر است با تمام غرغرهایش، دلسوزیها، تو دماغی صحبت کردن ها و با تمام تکبرات و ترسها و خصایصی که شاخصه این حرفه است. واضح تر بگویم، من میتوانم جای او باشم، شما می توانید جای او باشید. او می تواند جو پلامر باشد. شغل، جنس، نژاد، محیط، تمام این تغییرات در ما هست. اما انسان درآخر همانی می شود که بود.
در میان ستارگان (2014)
داستان فیلم در آینده رخ می دهد. در این دوران زمین با آفت های مخرب گیاهی مواجه شده و بحران اکسیژن به شدت زندگی را در زمین تهدید می کند. کوپر ( متیو مک کناهی ) که سابقاً یک خلبان تست پرواز بوده، هم اکنون به همراه پسر و دخترش در مزرعه شان زندگی می کنند. دختر کوپر به نام مورف ( مکنزی فوی ) دختری بسیار باهوش است که وابستگی شدیدی به پدرش دارد و کوپر هم نمی تواند لحظه ای خود را جدای از او احساس کند با اینحال کوپر بزودی با یک ایستگاه مخفی روبرو می شوند که در آن فضاپیمایی قرار گرفته است. مدیر این مجموعه دکتر برند ( مایکل کین ) می باشد که قصد دارد برای نجاب بشریت سفینه ای را به فضا ارسال کند تا بتواند وارد گودالی که در نزدیکی سیاره زحل وجود دارد شده و راهی برای نجات ساکنین زمین در آن جستجو کند. برند از کوپر می خواهد که به همراه یک تیم ، هدایت این فضاپیما را برعهده بگیرند و کوپر نیز علی رغم مشکلات شخصی که دارد تصمیم می گیرد برای نجاب بشر این فرصت را از دست ندهد.
جزیره شاتر (2010)
تمام مدت فیلم طوری طراحی شده است تا مخاطب به همراه قهرمان فیلم مدام در بازی حقیقت - مجاز سرگردان باشد و با او همذات پنداری کند تا 20 دقیقه پایانی فیلم که گره ها یکی پس از دیگری باز می شوند. شاید شروع کشف حقیقت کبریت نموری باشد که تدی در بند C روشن می کند و یکی از زیباترین نماهای فیلم شکل می گیرد. این نما که یکی از پوسترهای اصلی فیلم هم هست به این شکل قاب بندی می شود که پس از روشن کردن کبریت دوربین به جای آن که مثل باقی نماها ، نمای POV تدی را نشان دهد از زاویه روبرو تصویر چهره روشن شده تدی را در نور لرزان کبریت قاب می گیرد که آشکارا حاوی بار کنایی - مضمونی بسیاری است. کبریت (نمادی از روشن کننده حقیقت ) به جای آنکه فضای تاریک اطراف را نشان دهد ، مشخص می کند که تدی باید به دنبال کشف حقیقت در درون خود باشد (خود را بشناسد) . نکته ای که در انتهای فیلم دلیل آن معلوم می شود. حقیقت یابی که با نور یک کبریت شروع شده و در فانوس دریایی (به بار معنایی آن دقت کنید به خصوص در تقابل با صحنه های تاریک غار) به سرانجام می رسد.
دهکده (2004)
ام نایت شیامالان، فیلمسازهندی تبار هالیوود در فیلم "دهکده" همین مقوله را بررسی می کند . داستان روستایی را به تصویر می کشد که با مدیریت کدخدا مردم را می ترسانند و از دنیای خارج از دهکده دور کرده اند و با خلق غولهای ترسناک در جنگلهای اطراف دهکده ، مردم را محدود به داخل دهکده کرده اند.
ماتریکس (1999)
ماتریکس ( MATRIX ) اثر لری و اندی واچفسکی اثری سه گانه و تریلوژی که بسیار پیشرفته تر و اصولی تر و ملموس تر و جهانی تر این دنیای غارافلاطونی را نشان می دهد. نام این فیلم جایگزین خوبی برای غار افلاطون می تواند باشد. زین پس دنیای خود را دنیای ماتریکسی می توان خواند. دنیایی که برنامه ریزی می شود و تحت کنترل است و جداشده ازحقیقت است.
ماتریکس دنیا را با ابری سیاه پوشانده است تا نور حقیقت به زمین نرسد. انرژی خود را نیز با نسل کشی به دست می آورد . انسانها را در محفظه هایی قرار می دهند و از هر انسان 120 ولت برق می گیرد.
غریبه تر از داستان (2006)
نویسنده ای به نام کارن ایفل (تامپسون) بعد از سال ها تلاش بالاخره رمان خود درباره مردی گوشه گیر به نام هارولد کریک را به پایان می رساند. اما مشکلی اساسی وجود دارد که نامشخص بودن پایان رمان است. یعنی کارن نمی تواند راهی برای کشتن قهرمان اصلی رمانش پیدا کند و این قضیه ذهن این نویسنده را حسابی درگیر کرده است. اما جالب اینجاست که یک هارولد واقعی (فرل) نیز هم زمان در حال تجربه کردن وقایع داستان است.او به شکلی تصادفی با داستان آشنا می شود و به فکر می افتد تا هرچه زودتر جلوی نویسنده را بگیرد و پایان بهتری برای داستان تهیه کند.
هزارتوی پن (2006)
اوفلیا، دختر بچهای که با مادر باردار و ناپدری اش، یک نظامی فاشیست، در زمان جنگهای داخلی دوران ژنرال فرانکو، دیکتاتور اسپانیا زندگی میکند. او روزی حشرهای شبیه یک پری میبیند که او را به یک هزارتو یا لابیرنت اسرارآمیز هدایت میکند که به دنیای زیرزمینی ختم میشود. اینجاست که وی با یک فان برخورد میکند و در دنیای خیال و واقعیت ماجراهایی را پشت سر میگذارد. کارگردان در این فیلم با هنرمندی بسیار دو خط خیالی و حقیقی از زندگی اوفلیا را در پایان به هم مرتبط میسازد.
نمایش ترومن (1998)
چگونه میدانیم که ما در واقع مغزهایی معلق درون یک خمره نیستیم که یک دانشمند مجنون ما را به وسیله الکترودهایی مختلف زیر نظر گرفته است و تجربههایی که اکنون داریم به ما القاء میکند و باعث میشود که تصور کنیم همه چیز عادی است؟ فیلم نمایش ترومن اثر پیتر ویر درصدد به تصویر کشیدن همین امر است. در آغاز فیلم شخصیت اصلی فیلم ترومن (جیم کری) به نحو شادیبخشی نمیداند که شهری که در آن بزرگ شده است در واقع یک استودیوی تلویزیونی است و همسایگانش هنرپیشهاند و او شخصیت اصلی یک برنامه نمایشی است که به صورت مستقیم از تلویزیون پخش میشود. کل مجموعه را کارگردان قدرتمند نمایش «کریستوف» در پشت صحنه از یک اتاق کنترل غیرزمینی و مجهز بر روی ماهوارهای اداره میکند.
ترجمه و تنظیم : عادل متکلمی آذر
دیدگاهها