سی و یک نما- افلاطون در کتاب جمهوری از ما می خواهد زندانیانی را در غاری زیرزمینی با آتشی بر افروخته در پشت سرشان تصور کنیم این زندانیان به گونه ای در زنجیرند که فقط می توانند سایه های افتاده روی دیوار مقابلشان را ببینند . اینها سایه های آدمکهای است که به دست افرادی پنهان در پشت شان در جلو آتش به بالا و پایین حرکت می کنند. زندانیان تصور می کنند تنها چیزی که برای دیدن وجود دارد همین سایه ها است. اگر آنها از بند رها شوند و به سوی آتش و آدمکها برگردند سرگردان شده و چه بسا در همان حالت اولیه بمانند. فقط تعداد اندکی قادر هستند با فهم اینکه آنچه می بینند فقط سایه آدمک ها است کنار بیایند. تنها این انسانهای شجاع سرانجام به بیرون غار می رسد آغاز کنند . آنان در بیرون از غار نه فقط آدمک ها بلکه اشیای واقعی چیزهای مربوط به جهان واقعی را می یابند. سینما از جهاتی شبیه به این غار است. درون سالن تاریک سینما تصاویرت از طریق نوری از پشت سر تماشاچیان برروی پرده روبه رو می افتد. لحظاتی را به وجود آورده و تصاویری را مرتب و منظم شده به تماشاچیان نشان می دهد این تصاویر بر روی ذهن انسان ها تاثیر گذاشته و برای آنها نگرشی نسبت به جهان پیرامون اطراف آنها به وجود می آورد آنچه این تصویر را جذاب میکند این عقیده است که ممکن است ما شبیه این زندانیان باشیم و هر آنچه به طور معمول واقعیت میپنداریم شاید در واقع سایه و نمودی بیش نباشد درست شبیه توهم فاشیستی که فیلم دنباله رو در مورد آن است شخصیت اصلی در غار مانده و نمیتواند واقعیت فاشیسم را ببیند.