سی و یک نما – آخرین ساخته نوآ بامباک با عنوان «نویز سفید» (White Noise) فیلم افتتاحیه جشنواره ونیز و نیویورک است. به تازگی اولین تیزر فیلم نیز منتشر شده است.
سی و یک نما - از قبل می دانستیم که فیلم های «باردو»، «استخوان ها و همه»، «بلوند»، «بدون خرس ها»، «بچه های دیگران»، «عُمَرِ مقدس» و «زندگی عاشقانه» بخشی از جشنواره فیلم ونیز هستند. اکنون میتوانیم فیلمهای جدیدی از دارن آرنوفسکی، فردریک وایزمن و سانتیاگو میتر را به ترکیب اضافه کنیم.
سی و یک نما - مارگو رابی بازیگر استرالیایی در عکسهای تازه منتشر شده با لباس باربی دیده شده و فیلمبرداری فیلم موردانتظار لایو اکشن «باربی» همچنان ادامه دارد.
هما گویا/ سی و یک نما – همه ی فیلم در ترانه ای که چارلی (آدام درایور) در سکانس های پایانی فیلم می خواند خلاصه می شود : "Being Alive " ،چرا که این فیلم سرشار از زندگی است .«داستان ازدواج» Marriage Story بر خلاف ایده اصلی آن که جدایی است، پر از عشق و وابستگی است. یک داستان عاشقانه واقعی که شخصیت های اصلی آن را دوست داریم، بخصوص چارلی را.
یک خانواده سه نفره، زن،مرد و پسر خردسالشان. خانواده ای در آستانه ی طلاق و درگیر حضانت بچه.
اما این طرح اولیه فقط شیطنت "نوا بومباک" است و بس؛ که به فیلمنامه ی یک شاهکار کلاسیک به نام "کرایمر علیه کرایمر"، ناخونک زده و هیچ وجه اشتراک خاص دیگری بین این دو فیلم نیست؛ درست مثل تفاوت فیزیکی که داستین هافمن کوتاه قد با آدام درایور دومتری دارد.
حتی این دو خانواده در این دو فیلم شرایطی نظیر یکدیگر هم ندارند و از همه مهم تر در کرایمر ما با یک سوپر قهرمان در نقش پسربچه با شخصیتی کاملا مهندسی شده و بی نظیر رو به رو هستیم، شخصیتی که هرگز فراموش نمی کنیم، در حالی که بومباک به عمد پسر بچه ی منفعلی را به ما معرفی می کند که هیچ ارتباطی با او نمی گیریم چرا که درحقیقت دغدغه ی فیلم اصولا فرزند این زوج نیست. بومباک لایه های درونی یک رابطه ی زناشویی را به تصویر می کشد که برخلاف انتظار، طلاق عاطفی نگرفته اند و می خواهند طلاق فیزیکی بگیرند. آدم هایی که همدیگر را دوست دارند اما در کنار هم احساس خوشبختی نمی کنند.
اینکه ده سال پیش چارلی یک کارگردان مطرح تئاتر بوده در حالی که نیکول "اسکارلت جوهانسون" به عنوان بازیگر فقط در یک نمایش دانشجویی برهنه شده اصلا مهم نیست. اینکه چارلی به بازیگری نیکول اعتماد کرده و حالا نیکول فرصت دارد تا در یک سریال تلویزیونی مطرح نقش اول را بازی کند هم مهم نیست. حتی اینکه پس از سال ها که نیکول حریم اتاق خوابش را به روی چارلی بسته و چارلی یکبار به او خیانت کرده هم مهم نیست. مهم این است که این دو پس از ده سال زندگی مشترک هنوز باور نکردند که باید به جای تغییر یکدیگر با خصوصیات و موقعیت هم کنار بیایند و به دیدگاهی مشترکی برسند.
نیکول تمایل بیمارگونه ای به مراقبت از دیگران را دارد. این مراقبت از مادر و خواهرش شروع می شود و به چارلی و پسر هشت ساله شان هنری می رسد.
به همین دلیل هنری از نظر شخصیتی بسیار وابسته تر و کوچکتر از سنش هست و چارلی می داند که نیکول چه صدمه ای به شخصیت هنری وارد می کند که در آینده جبران پذیر نخواهد بود (اینجا اشاره ای می کنم به سکانسی که هنری به دستشویی رفته و نیکول و خواهرش قرار است در صورت اجابت مزاج به او هدیه بدهند چرا که تازگی از دستشویی رفتن طفره می رود و این رفتار چقدر برای چارلی مشمئز کننده است).
هنری ترجیح می دهد در لس آنجلس و با مادرش که همیشه از او حمایت می کند زندگی کند و نه با پدر شلخته ی نیویورکی ای که فقط بلد است برای او کتاب بخواند و دست پخت خوبی هم ندارد.
چارلی این را می داند و همانطور که به وکیلش هم می گوید، او برای حضانت از بچه چندان دغدغه ای ندارد و می داند که در این رقابت بازنده خواهد شد اما تلاشش را می کند تا در آینده هنری فکر نکند که پدرش به او اهمیت نمی داده است.
سکانسی که تصویر آن بسیار در فضای مجازی تکرار می شود نقطه ی اوج داستان ازدواج است (با این اسم بی ارتباط اما هوشمندانه ی فیلم). سکانسی در خانه ی چارلی. خانه ای سرد و بی روح با دیوارهایی سفید و خالی که هنوز به درستی چیدمان نشده و قرار است با چند گل و گلدان، به زور به آن روح زندگی بدهند. این سکانس نقطه ی عطفی در بازیگری آدام درایوراست، زمانی که به دیوار می کوبد و با گریه آرزوی مرگ نیکول را می کند درحالی که همه ی کلامش پر از عشق است و این را نیکول هم می فهمد و وقتی چارلی به زانو روی زمین می نشیند، سرش را در آغوش می گیرد و چارلی به پاهای او می چسبد. شاید هنوز نیاز دارد که نیکول موهای او را کوتاه کند و یا بنده کفشش را ببندد. دیالوگ های این سکانس هم بی نظیر است و به نوعی مکتبی برای دغدغه های زندگی زناشویی. به خصوص وقتی چارلی می گوید: "از اینکه من با کسی همبستر شوم آنقدر نگران نشو که وقتی می بینی با کسی خوشحال ترم و می خندم".
صحنه هایی که وادارمان می کند تا آدام درایور را در اسکار، رقیب اصلی برای واکین فونیکس، آنتونیو باندراس و لئوناردی کاپریوببینیم.
داستان ازدواج پر از بازی های خوب است در لا به لای یک فیلمنامه بسیار خوب با کارگردانی یک دست و روان که نه میزانسن حرف اول را می زند و نه دوربین. بلکه این شخصیت ها هستند که مثل یک نمایش روی صحنه از آن دفاع می کنند و بازی هایی درست که به خوبی هدایت شده اند. حتی بازی "لورا درن" در نقش یک وکیل جاه طلب و بی احساس که مدام دست هایش را برای القاء حقانیت و اعتماد به نفس خود تکان می دهد و ما به درستی از شخصیت او متنفریم.
"داستان ازدواج" Marriage Story در کنار فیلم "رنج و افتخار" از فیلم هایی بودند که در سال 2019 درکشان کردم و از دیدن آنها لذت بردم و تماشای این دو فیلم را به شما پیشنهاد می کنم.