درامی برگرفته از عشق و نفرت، شک و تردید، وفاداری و خیانت، جاه طلبی و هر آنچه که در ذات انسان است و شکسپیر از دل شخصیت ها بیرون کشیده است.شخصیت هایی که برخی در بطن درام قرار می گیرند و گاه در حاشیه هم به خوبی دیده می شوند و جان دارند و به همین دلیل نام بیشتر نمایشنامه های وی برگرفته از اسامی شخصیت هاست .
از همین رو در نمایشنامه «هملت»، یکی از مهمترین آثار شکسپیر نیز که عشق دغدغه ی اصلی آن نیست، افولیا معشوقه ی هملت، به راحتی می تواند قهرمان نگاهی نو در هملت باشد چرا که در حقیقت هر شخصیتی قهرمان قصه خود است و اینکه رومانی نوشته شده که قرار است اوفلیا قهرمان آن باشد و از نگاه او به هملت شکسپیر بنگریم هوشمندانه و وسوسه برانگیز بود و حتما می توانست سوژه مناسبی برای یک ملودرام دیدنی عاشقانه باشد.
اتفاقی که افتاده و فیلمی که ساخته شده، اما به اندازه ای در شخصیت پردازی و روایت قصه نا موفق است که ای کاش این اتفاق نمی افتاد وتا این اندازه به شخصیت های هاملت اهانت نمی شد بخصوص که نویسنده این اجازه را به خود داده که علاوه براضافه کردن قصه های فرعی(که ایرادی هم ندارد)، پایان درام را هم تغییر دهد. درامی که تا به انتها هیچ ارتباطی با شخصیت ها نمی گیریم و علاوه بر ضعف در فرم و محتوا از دیالوگ های سطحی و بسیار پیش پا افتاده اش ( اگر از طرفداران متعصب شکسپیرباشیم ) ، خشمگین هم می شویم
فیلم «اوفلیا» از نوجوانی او آغاز می شود ، به گونه ای که در تخیل نویسنده است و در هملت شکسپیر حتی ردی هم از آن نمی بینیم. او توجه گرترود مادر هملت را به خود جلب می کند و سوگلی وندیمه ش می شود تا اینکه بین اوفلیا و هملت عشقی به وجود می آید که حتی این عشق هم نمی تواند مخاطب را درگیر خود کند
بازیگر شخصیت عموی هملت «کلادیوس» کلایو اوون ، «گرترود» نائومی واتس ، «جورج مککی» هملت و «دیزی ریدلی» هستند که تنها می توان نیم نگاهی به بازی نئومی واتس در این فیلم داشت.
فیلمنامه اوفلیا به قلم «سمی کلاس» از روی رمان «لیسا کلین» اقتباس و توسط «کلیر مککارتی» ساخته شده است.
«دیزی ریدلی» در نقش اوفلیا را در نقش «ری» ازسری جنگ ستارگان Star Wars می شناسیم که در آنجا بازیگر توانمندی است.
داستان اصلی هملت اثر ویلیام شکسپیر چیست
هملت، شاهزادهٔ دانمارک در اواسط قرن پانزدهم، باشنیدنِ خبرِ مرگِ پدرش به کاخِ پادشاهی میآید و میبیند عمویش، کلادیوس،بر تخت نشسته و با مادرش، ملکه گرترود، ازدواج کردهاست. هملت از این اوضاع برمیآشوبد و بدگمان میشود. تااینکه یک شب خواب میبیند: روحِ پدر به هملت میگوید کلادیوس او را از طریقِ چکاندنِ زهر در گوشش بهوقتِ خواب کشتهاست و درخواستِ انتقام میکند. هملت قول میدهد از دستورِ او اطاعت کند. با ورودِ دستهای بازیگرِ دورهگرد، هملت برای اطمینان از درستیِ سخنانِ روحِ پدر، از بازیگرها میخواهد نمایشنامهای بهنامِ «قتلِ گوندزاگا» را درحضورِ شاه بهروی صحنه بیاورند. موضوعِ این نمایشنامه بهگونهای بازآفرینیِ جنایتِ کلادیوس است و داستانش به ماجرای کشتهشدنِ شاهی بهدستِ برادرش مربوط میشود.
شاه بههنگامِ تماشای نمایش آنچنان دچارِ آشفتگی میشود که مجبور به ترکِ تالار نمایش میشود. این عکسالعملِ کلادیوس به نمایش، جرمِ او را بهطورِ حتم ثابت میکند. هملت پس از این ماجرا، بیدرنگ پیشِ مادرش میرود و بهزودی صدای نزاعِ مادر و پسر اوج میگیرد و هملت به مادرش اعتراف میکند که چهقدر از وی متنفر است. او وقتی سایهای را پسِ پردهٔ اتاق میبیند، تصوّر میکند که شاه در پشتِ پرده گوش ایستادهاست. پس شمشیر را میکشد و در پردههای سنگین فرو میبرد، ولی پولونیوس (پدرِ اوفلیا، معشوقهٔ هملت) که در پشتِ پرده پنهان شده، بهجای کلادیوس بهاشتباه کشته میشود. کلادیوس که تصمیم به نابودیِ هملت گرفته ولی نمیخواهد آن را آشکار کند، او را به انگلستان میفرستد. در این سفر دو دوستِ دورانِ تحصیلِ او به نامهای «روزن کرانتس» و «گیلد استرن» نیز همراهِ هملت اعزام شدهاند. اینان نامههایی مبنی بر حکمِ قتلِ شاهزاده را با خود دارند، اما با عوضشدنِ نامهها بهجای هملت این دو نفر کشته میشوند. در این اوضاع، لایریتس، پسرِ پولونیوس، برای انتقامِ پدر بهدنبالِ هملت است.
همچنین اوفلیا، که از کشتهشدنِ پدرش بهدستِ محبوب از شدّتِ غم و اندوه دیوانه شده، پس از آنکه چند گل از کرانهٔ رود میچیند، خود را در آب میافکند و غرق میشود. هملت پس از اینکه متوجهِ توطئهٔ قتلِ خودش میشود، به دانمارک برمیگردد. کلادیوس در ظاهر میخواهد هملت و لایریتس را آشتی دهد؛ بنابراین بهخواهشِ او هر دو موافقت میکنند که برای سنجیدنِ خود، در مبارزهای نمادین شرکت کنند تا به داستانِ غمانگیز پایان دادهشود. اما به لایریتس شمشیری میدهند که نوکش به زهرِ کشنده آغشتهاست. در طولِ این مبارزهٔ تنبهتن، کلادیوس جامی زهرآلود به هملت میدهد، ولی گرترود بیخبر جام را سرمیکشد و میمیرد. سپس هملت زخمی میشود، اما پیش از مرگ در اثر گلاویز شدن شمشیر او و لایریتس جابجا شده و لایریتس نیز زخمی میشود. هملت و لایریتس هر دو توسط شمشیر زهرآلود مجروح شدهاند و میدانند که مرگشان حتمی است. در پایان هملت بهسوی کلادیوس حمله برده و او را از پای درمیآورد.