چند سال پیش در برنامه ی “American Idol” لیدی گاگا به عنوان مربی "Haley Reinhart" انتخاب شد. هیلی قرار بود آهنگ دراماتیک “I who have nothing” را اجرا کند. در تمرین، شروع به خواندن کرد. لیدی گاگا گفت : "ببین خیلی خوب بود اما نظرت دربارهی یه کم دیوونه بازی چیه؟ بیا قبل از خوندن قسمت آخر آهنگ یه هق هق دیوانه وار داشته باش. انگار واقعا حرست گرفته واشکت دراومده". و این پیشنهاد، اجرا رو کاملا متحول کرد.
آن زمان با خودم گفتم این دختر دیوانه در واقع هیچ محدودیتی برای به نمایش کشیدن ایدهها و احساساتش قائل نیست. در واقع او یک "بازیگر" هم هست. تا اینکه خبر ساخت فیلم “A star is born” را شنیدم و مطمئن بودم که او برای در آمدن نقشش کوتاهی نخواهد کرد. مطمئن بودم که او همه را با بازیاش شوکه خواهد کرد.
هیچ چیز بهتر از این نیست که بعد از دیدن یک فیلم، حس نکنیم که وقتمان را تلف کردهایم و "ستارهای متولد شده" یک چنین فیلمی است. اولین ساختهی "برادلی کوپر" فیلمی نیست که بشود تعریقش کرد یا نقدش را نوشت و با آن به نتیجه رسید. فیلم انقدر در تصویر حرف میزند و با موسیقی و ترانه خاطره میسازد که باید فقط دید و شنید تا آنجا که در همان سکانس اول میشود باور کرد که قرار است یک فیلم متفاوت ببینیم.
ازهمان سکانس اول با هوشمندی "برادلی کوپر" با شخصیت جک با بازی خود او آشنا میشویم. خواننده و موزیسین محبوب و مشهوری راک که به آخر خط رسیده؛ فقط با اعجاز یک سکانس این را درمییابیم. او قبل از شروع کنسرتش در حالی که مست است، مشتی قرص در دهان میریزد و بعد روی صحنه، رو به روی هواداران بی شمارش از تنهایی میخواند و مینوازد.
سکانس بعدی معرفی شخصیت "الی" با بازی " لیدی گاگا " ست که باز هم در اعجاز کامل و فقط در دو جمله مکالمه تلفنی میفهمیم که با دوست پسر وکیلش به هم زده و فریادهایش پس از پایان مکالمه شروعی خوب برای بازیگری اوست.
همین دو سکانس کافی است که بدانیم واقعا ستارهای متولد شده و این بار هم در بازیگری و هم در کارگردانی برای برادلی کوپر و لیدی گاگا.
جک دائم الخمر در اتومبیلش مرتب مشروب میخورد و بطری.ها را یکی بعد از دیگری خالی میکند. در پس زمینه، حرکت ماشین و آنجا که آخرین قطره از آخرین بطری را سرمیکشد ، نئون تبلیغاتی از گوشه پنجره ماشین نگاهمان را به خود جلب میکند. چند طناب دار که معلوم نیست تبلیغ چه باید باشد.
مشروب جک تمام شده و گوشش مثل همیشه وزوز می کند. یک بیماری بی علاج و کلافه کننده. بیماریای که از بچگی از آن رنج میبرد. او که تحمل رسیدن تا خانهاش را ندارد از راننده شخصیاش میخواهد که جلوی اولین مشروب فروشی بایستد. او داخل باری میشود که مخصوص "گی" ها است و مورد استقبال و تعجب آدمهایی قرار میگیرد که خواننده محبوبشان را از نزدیک میبینند. جک کجا و این مشروب فروشی کجا!؟
لیدی گاگا که در این بار بی کلاس تنها جایی است که میتواند با تغییر چهره، خودش را به شکل یک مرد همجنسگرا در بیاورد تا فرصتی برای خواندن داشته باشد، روی صحنه میآید و ترانهای فرانسوی میخواند و جک مجذوب صدا و اجرای او میشود.
لیدی گاگایی که هم صدای فوق العاده ای دارد و هم ترانه سرای خوبی است، دلیل موفق نشدن در دنیای موسیقی را نداشتن چهره ی زیبا و بخصوص بینی بزرگش میداند که از نظر جک بسیار هم زیبا و منحصر به فرد است.
لیدی گاگا شعری بداهه بر گرفته از زندگی جک که در دو جمله برای اوتعریف کرده می سراید به نام "Shallow" و جک که شب، اجرای بزرگی دارد برای این شعر آهنگ میسازد و تنظیمش می کند و بی آنکه لیدی گاگا از قبل چیزی از این ماجرا بداند در این کنسرت او را روی صحنه میبرد و ترانه دو صدای آنها همه تماشاچیان را به تحسین وا میدارد و به این ترتیب ستارهای متولد میشود و ما تولد این ستاره را با فیلمبرداری فوق العاده، نورپردازی چشم نواز، تدوین درست و البته بازیها و کارگردانی خوب میبینیم و عاشق بردلی کوپر میشویم که حالا علاوه بر اینکه یک هنرپیشه است، برای اولین بار کارگردانی میکند، برای اولین بار خوانندگی میکند و بیشتر از همیشه بازیگریاش را دوست داریم.
کمتر اتفاق میافتد که نسخه جدیدی، آن هم با نگرشی مدرن از یک فیلم کلاسیک، موفق تر از نسخهی اصلی در بیاید و میشود گفت که اصلا اتفاق نمیافتد اما در فیلم "ستاره ای متولد میشود" که سه بار این قصه به تصویر کشیده شده، برادلی کوپر از همه موفقتر است.
فیلمی که کلینت ایستوود قرار بود بسازد اما منصرف شد و کوپر با انتخاب لیدی گاگا و بازیگری فوق العادهاش و خودش برنده ماجرا است و مطمئنا در اسکار حرفهای زیادی برای گفتن خواهد داشت. (باید اضافه کنم که لیدی گاگا شخصیت الی را جوری به تصویر کشیده که سالها پیش حتی باربارا استرایسند از عهده اش بر نیامده بود.)
در ادامه، این زوج با هم ترانه میسرایند، موسیقی میسازند و اجرا میکنند و موفقند. اما الی روز به روز موفقتر و جک دائم الخمر و معتاد بیشتر به حاشیه میرود.
جک با حلقهای که از سیم گیتار درست کرده از الی خواستگاری میکند در حالی که نگران است که تهیه کنندگان موسیقی او را از چنگش در آوردند. جک و الی با هم ازدواج می.کنند ، در شهری که جک به آن تعلق دارد یعنی آریزونا و دوران سخت تنهایی کودکی...
تزلزل روحی جک به اوج می رسد. واقعیت این است که دنیای موسیقی الی را بدون جک میخواهد. آیا حسادت برای موفقیت الی در عالم موسیقی است یا واهمهی از دست دادن الی برای جکی که روز به روز بیشتر در فلاکت اعتیاد غوطه میخورد؟ یقینا دومی. بخصوص وقتی که الی نامزد سه جایزه بزرگ امی میشود و...
ادامهی داستان را باید ببینید. یقینا لذت خواهید برد.