این بهنوعی پولدرآوردن از یک معضل اجتماعیست که میخواهیم آنرا نادیده بگیریم و تنها درقالبِ یک قصه دراماتیک و پریانی، خلاصهاش کنیم تا از سرازیرشدن اشک مخاطب و درادامه، گولزدن وی، جیبهایمان را پُر کنیم». نشریه The Daily Telegraphنیز در گزارشی بهتاریخِ 31 جولای 2013 به معرفی 10 موضوع مهم و همیشه ماندگار ساخت فیلمهای موفق اشاره کرده که یکی از این مضامین، «فقر» است! درواقع، فرمول جادویی نمایش فقر، راهی برای شهرهشدن فیلمسازان در کشورهای بسیاری شده است و این مسئله گاه چنان به حالتی افراطی میرسد که این آثار، نمایندهای فرهنگی و معرفی جامع از آن کشور خواهند شد. برایِمثال، در گزارشی که نشریه آگاهیرسان Oneبه تاریخ 15 ژانویه 2016 منتشر کرد؛ نام فیلمهایی آمده که نگاه انسانها را نسبتبه جوامع آفریقایی تغییر میدهد؛ فیلمهایی که در آنها چهره کریهی از این کشورها ارائه شده و باعث میشود که حالتی انزجارگونه از نمایش تنگدستی در شهروندان این جوامع در مخاطب ایجاد شود و اینگونه است که خطکشیها برای تشدید فاصله طبقاتی جهانی شکل میگیرد.
اگر نگاهی به آثار ارائهشده ازسویِ فیلمسازان ایرانی در سالهای اخیر به جشنوارههای مختلف داخلی و خارجی بیندازیم، متوجه خواهیم شد که با زنجیرهای از حوادث دردناک و سیاه در این قصهها روبهرو هستیم که ذرهای نور امید در آن نیست؛ «بدون تارخ، بدون امضاء»، «مغزهای کوچک زنگزده»، «ابد و یکروز»، «لاک قرمز» ... جهان داستان این فیلمها آنقدر چرک و دلگیر است که گویی تنها به این نیت ساخته شدهاند که بگویند «روزنی برای رستگاری نیست!» شاید خواننده بگوید که این فیلمها اتفاقاً بخشی از جامعه را نشان میدهند و اینها دردهای جامعه است؛ اما واقعاً نمیتوان بخشی از جامعه را بهعنوانِ نمادی از کل جامعه بهخوردِ مخاطب داد که اگر این اتفاق در گستره جهانی بیفتد، مصیبتی عظیمتر است. درواقع، خردهفرهنگها بهمثابه مشت نمونه خروار عمل کرده و از ما تصویری دیگرگون در جامعه جهانی میسازد.
همیشه درمواجههبا چنین آثاری، دو نگاه کلی وجود دارد؛ پذیرفتن بیچونوچرا و ردکردن مغرضانه. «نادین لبکی» در مصاحبهای با نشریه Guardian بهتاریخِ 16 فوریه 2019 درپاسخبهاینکه مردم لبنان (زادگاهش و کشوری که قصه فیلم «کفرناحوم» در آن رخ میدهد) چه واکنشی نسبت به آنچه او در فیلمش ارائه کرده، داشتهاند؟ گفت: «میتوانم آنها را به دو گروه تقسیم کنم؛ بعضیها خجالتزده و شرمگین بودند و اگرچه به واقعیبودن رخدادهای فیلم اذعان داشتند اما شدت آنرا برنمیتابیدند و بااینحال معتقد هستند که باید برای تغییر شرایط گامهایی برداشت. گروه دوم، منکر این رویدادها بودند و بهکل زیر همه این جریانات زدند و گفتند که جغرافیای فیلم، اصلاً کشور ما نیست! آنها بهنظرم قصد ندارند که آینهای شفاف مقابل خود بگیرند و نقطهضعفهایشان را پیدا کنند و بپذیرند». میتوان این ماجرا را به نقدِ سیاهنمایی در آثار ایرانی نیز تعمیم داد؛ مخاطبان و منتقدان در هردو گروه موردِنظر «لبکی» هستند اما شاید دسته سومی را هم باید لحاظ کرد؛ آنها که جانب اعتدال را نگه میدارند و ارزشهای مفهومی را فدای نوآوریها و تلاشهای فنی نمیکنند و برعکس. در اینکه این آثار و نمونههایی از ایندست مانند حتی «یک پذیرایی ساده» (ساخته مانی حقیقی که آدمهای فقیر را تا حد فروشندگان وجدان و باورهایشان، تنزل میدهد) میتوانند مابهازای بیرونی داشته باشند، حرفی نیست اما آیا همه این سلسله حوادثی که برای قهرمانان داستان رخ میدهد و همه این آدمها در سرنوشت محتوم به شکستشان، «عین واقعیت» هستند؟ مثلاً، جهان ترسیمی «هومن سیدی» در «مغزهای کوچک زنگزده» را در کدام بخش حاشیهنشین در کشورمان میتوان جُست؟ (این بماند که فیلم در ساختار و گاه خط قصه نیز وامدار «شهر خدا» ساخته 2002 «فرناندو میرلس» است) آدمهای باورنکردنی که از تیپهای ضعیف کولاژشده از شخصیتهای متنوع در سینما فراتر نمیروند و فضای گانگسترمآبی که سعی در خلق آن شده، زیرِ تلاش برای فرم و تکنیکهای بصری (منکر فیلمبرداری و میزانسن جذاب اثر نیستم) به کاریکاتوری خوشرنگولعاب تبدیل شدهاند.
سیر اتفاقها نه کشش دراماتیکی ایجاد میکند و نه آنقدر عمیق و موشکافانه طراحی شدهاند که بگوییم با یک واگویه از دردهای اجتماع روبهرو هستیم. تصمیمهای آنی و هیجانزده آدمها و روالی که برای حال و آینده خود درپیش میگیرند، یکجور فانتزی سیاه است که جهان قصه را از جهان واقعی حاشیهنشینها دور میکند. چهکسی گفته الزامً «فقر» میتواند مشتی شارلاتان و خلافکار و آدمکش و ... به جامعه تحویل دهد؟ اینکه بار سیاهی و تباهی یک شهر را بهسمتِ جنوب آن متمایل و همه چیزهای بد را؛ اعم از جرم، بزه، فحشا و ... را در «نداری» خلاصه کرد، نگاهی نقدگونه به شرایط جامعه نیست؛ بلکه تحقیر بخشی از جامعه است که اتفاقاً قربانی بیعدالتیها بوده و اینگونه نگاههای یکسویه و بدون تحقیق، باعث شده تا این بخشهای درحاشیهمانده همیشه با انگ «بزهپروری»، جدا مانده و فرهنگی شکل بگیرد که بگوییم «جنوب شهر» یعنی «محل فساد». با این سبک پرداختن به موضوع، آنچه در انتها میماند، چهره کریه فقر است که بر همهچیز خط بطلان میکشد مانند آنچه در «ابد و یکروز» سعید روستایی بهشکلی اگزجره شاهدش بودیم؛ خانوادهای که یک مغازه فلافلفروشی، منزل و البته اتومبیل دارند (گیرم در سطحی پائین) بیشک آنقدر طعم فقر را نچشیدهاند که بخواهند برای «پول» تن به فروش یکی از اعضای خود (حال باعنوانِ ازدواج اجباری با اتباع بیگانه) بدهند؛ باینحال، «فقر» اینجا هم سرپوشی بر نقبزدن به لایههای زیرین آدمهای درگیر شرایط است.
روی بد سکه اینکه آنچه از ایران در این آثار ترسیم میشود، جامعهای فلاکتزده، خشونتطلب، بیعاطفه و ... است. برای پایان این بحث، نگاهی درمقامِ مقایسه به فیلم «دزدان فروشگاه» (یا دلهدزدها) محصول سال 2018 سینمای ژاپن بهکارگردانیِ «هیروکازو کورئیدا» که برنده نخل طلای «هفتادویکمین جشنواره فیلم کن» و بهترین فیلم خارجیزبان «انجمن منتقدان فیلم بوستون» نیز شد، بیندازید که چگونه قصهاش را بر بستر «فقر» روایت میکند اما ماحصل کار نهتنها تماشاییست؛ بلکه در آن اثری از نیستی و تباهی وجود ندارد و رگههایی از انسانیت که فیلمساز بر آنها تأکید کرده؛ احساس همدلی را در مخاطب برمیانگیزد. آدمهای فیلم او، در ناامیدی و تباهی غرق نیستند؛ آنها در فضایی سانتیمانتالگونه قدم برنمیدارند و نداریشان را طوری به رخ مخاطب نمیکشند که بگویند بدبختی از سروکول ما بالا میرود. فیلمساز بدون استفاده از بزرگنمایی در قابها، جامعه هدف خود را در جهان داستانش تصویر میکند و بر رنجی که میبرند تشدید نمیگذارد که «درد» را «دررررررررررررررررررررد» بخوانند!