این روزها، روزهای منزل مبارکی نمایشگاه کتاب است در خانه ای دور از شهر. شهر کتابی در" شهر آفتاب". تجربه ای برای اولین بار که خیلی از نویسندگان و ناشران و حتی برگزار کنندگان این نمایشگاه نگران هستند که این دور از شهر بودن به ضرر این نمایشگاه خواهد بود یا به نفع. و اما برای معرفی کتاب "من رو به روی آنها" از مقدمه آن معرفی می گیرم. مقدمه ای که در آن خودم روبه روی خودم نشسته ام.
گفتگوی من با نویسنده کتاب "من، روبه روی من"
هما گویا- این سخت ترین مصاحبه ی زندگی من است. رو به روی کسی نشسته ام که نمی دانم چقدر او را می شناسم اما یقین دارم گفتگو با او چندان راحت نخواهد بود. آدمی است که به قول خودش نه به کسی بدهکارست و نه از کسی طلب کار. همیشه خودش بوده و باز هم به قول خودش هرگز قلم نفروخته و زیر بار حرف زور نرفته و به همین دلیل هیچوقت، به جائی نرسیده.
خودتون رو معرفی کنید:
از شما بعید بود این سوال. آن هم به عنوان سوال اول. شنیده بودم مصاحبه هاتون کلیشه ای نیست
بله معمولا همینطوره اما نمی دانم چرا با شما، راحت نیستم، یعنی در حقیقت انگار سوال ها را شما طرح می کنید، نه من:
البته من معمولا از این سوال ها نمی کنم اما چون قراراست در مقدمه کتا ب از این گپ و گفت استفاده شود باید بگویم هما گویا هستم 27 مهر ماه 1344. گویا نام خانوادگی مادریم بوده که به امانت به من داده شده و از آنجا که از یک خانواده شناخته شده و اصیل کرمانشاهی هستم باید خیلی مواظب این نام باشم تا شرمنده نشوم. دوره روزنامه نگاری را در دانشکده خبر گذراندم و سالهاست در نشریات در حوزه سینما و تلویزیون می نویسم و البته بیشتر سابقه ی کاری من مصاحبه است و در کنارش هم گاهی با برنامه سازان هم فکری دارم یا تیزرهای نمایشی می نویسم و ...
اگر بخواهید یک لقب به خودتون بدید چیه؟
جوجه اردک زشت
اما شما که زشت نیستید
جوجه اردک زشت هم "زشت" نبود فقط شبیه بقیه نبود ، آخرش هم "قو" شد(می خندد) فقط نمی دانم من چرا قو نشدم.
چی شد که تصمیم گرفتید که کتاب "من رو به روی آنها" را بنویسید
یک اتفاق ساده و البته کاملا تصادفی. گر چه من عقیده دارم هیچ اتفاقی تصادفی نیست بخصوص در زندگی من.
تعریف می کنید:
برای مجوز سایت سی و یک نما به دفتر ارزیابی وزارت ارشاد رفته بودم و یکی از مدارکی که می خواستند نمونه کارهایم بود، بعد که برای پیگیری دوباره مراجعه کردم،رئیس بخش مربوطه که چند تا از کارهایم را خوانده بود به من پیشنهاد داد تا گزیده ای از آنها را چاپ کنم و اگر استقبال شد فصل های بعدیش را. ایشان معتقد بودند که این کتاب دیده خواهد شد و از طرفی هم برای رتبه بندی من به عنوان یک مولف می تواند مفید باشه و من هم یکدفعه دیدم رو به روی آنهائی نشستم که در این سالها با هاشون هم کلام شده ام.
یعنی هیچوقت نمی خواستید یک رمان بنویسید، به نظرم قلمتان به درد رمان می خورد
یک زمان تصمیم داشتم زندگی خودم یا مادرم را بنویسم هنوز هم گاهی چند صفحه ای می نویسم و کنار می گذارم اما اصولا این نوع نوشتن هیچوقت دغدغه ام نبوده. شاید چون آدم عجولی هستم و دوست دارم سریع یک کار به انجام برسد و نویسندگی صبر و حوصله می خواهد. البته به فیلمنامه نویسی گاهی فکر می کنم. بعد ترجیح میدهم طرحی بنویسم ودیگران کاملش کنند.
فکر می کنید از کتاب "من رو به روی آنها" استقبال شود
ما این روزها ملت غیر قابل پیش بینی شده ایم. گمانه زنی خیلی وقت است در هیچ شاخه ای امکان پذیر نیست. کتاب این روزها،متاعی است که خیلی خریدار ندارد و از طرفی نیز، کتاب خریدن و کتاب خواندن هایمان هم به نوعی "غیر واقعی" شده . کالاهای فرهنگی و غیرفرهنگی را در یک سبد می گذاریم و دنبال "برند" خاصی می گردیم.گاه حتی یک رمان ، باید پشتوانه یکی از احزاب سیاسی راست و چپ را داشته باشد تا دیده شود و کتاب من هیچ کدام از این پارامترها را ندارد .یک خاطره بازی است. یک جمع آوری گفته ها و شنیده ها. ساده است و مخاطب ساده ای می طلبد که به هنر در تصویروصحنه علاقه داشته باشد و من برای چنین مخاطبی بسیار ارزش قائلم. ضمن اینکه مسلم مشهور بودن هنرمندانی که با کلامشان و یا به بهانه شان قلم زده ام هم می تواند توجه عده ای خاص از جامعه کوچک کتابخوانها را به خود جلب کند.
اجازه بدهید یک پرانتز باز کنم: در گذشته ما پشت ویترین کتابفروشی می ایستادیم. اولین چیزی که توجه ما را جلب می کرد جلد کتاب بود و بعد عنوان آن.سپس با نگاه، نام نویسنده را جستجو می کردیم. وارد کتاب فروشی می شدیم، کتاب را ورق میزدیم ، پشت جلد را می خواندیم و با مرور دو خط از مقدمه تصمیم می گرفتیم که پول تو جیبیمان را خرج آن بکنیم یا نه.اما حالا گاهی برای کتاب خریدن و کتاب خواندن سفارش می گیریم.متعلق به کدام ناشر باشد ، قیمت و تیراژش چقدر است و نویسنده چه تفکری دارد .
خود شما با مرور این گفتگو ها چه حسی داشتید، خاطره بازی کردید:
بله. به شدت. گاهی هم بسیار خوشحال یا غمگین شدم از اینکه در طول زمان چقدر ممکن است هنرمندان و جایگاهشان تغییر کرده باشد. به همین دلیل هم تعمدا در مورد بعضی ها، از دو یا سه گفتگو در زمان های مختلف وام گرفتم و فکر می کنم خواندن این کتاب برای صنف هنرمندان می تواند حتی جالب تر از مخاطب عام باشد. شاید خودشان را در لابه لای کلامشان بهتر واکاوی کنند.
اتفاقی که حتی برای خود من در حین بازخوانی آن افتاد.علاوه بر خاطره بازی، نگاهی هم به خودم داشتم
و سوال آخر:
"من رو به روی آنها" ادامه خواهد داشت:
اگر خواننده داشته باشد ، چرا که نه.مسلم این آرزوی هر "دست به قلمی" است که نوشته هایش هر چه بیشتر ثبت شود.
واکنش به این کتاب راهنمای خوبی برای انتخاب ادامه مسیر زندگی من خواهد بود.
مرکز پخش: تهران – میدان انقلاب – بعد ازجمالزاده –خیابان استاد بهزاد (کاوه) –رو به روی پارکینگ کاوه- پلاک 27.واحد 6
تلفن: 66933045 – 09371547576
نشر "آریا گهر"
کتاب "من رو به روی آنها" در نمایشگاه کتاب: شهر آفتاب، سالن ملل، راهرو 4،غرفه 5، نشر آریا گهر