هما گویا | سی و یک نما - اوایل دههی پنجاه بود و همهی خانهها تلویزیون نداشت. این کالای لوکس داشت سری توی سرها باز میکرد اما بعضیها یا ضرورت و توان خریدنش را نداشتند و بعصیهای دیگر (به خصوص در شهرستانها) داشتن این جعبه جادویی را معصیت میدانستند و برخی دیگر حرام و ضد دین و شریعت.
در همان سالها بود که یک نویسنده، کارگردان و بازیگر شخصیتی خلق کرد که نه ریخت و قیافه ای داشت و نه کار و کاسبی درست و درمانی اما عاشق دختر کوچک یک خانواده با هفت دختر دم بخت شده بود. دخترهایی که باید به ترتیب سن به خانهی بخت میرفتند تا (مرادبرقی) در سریال خانه به دوش به محبوبه خانوم برسد.
این سریال شد محبوب همه تا جایی که پزی میدادند خانههای آنتن دار و دوشنبه شبها چایی میگذاشتند و همسایهها و فامیل نزدیک دور هم جمع میشدند و خانه به دوش میدیدند.
بعضیها هم یواشکی میرفتند خانه همسایه که آقای خانه نفهمد. یک بار یکی از خبرهای جالب صفحهی حوادث مجله جوانان این بود که دزدی یکی از همین دوشنبهها، زاغ سیاه مرادبرقی را چوب زد و خانهای را خالی کرد و یه یادداشت هم به جا گذاشت: " ما به مرادمان رسیدیم، ایشالا تو هم به محبوبه برسی".
هر چه بود دوشنبه شبها خیابانها خلوت خلوت میشد و بعضی از خانهها هم خلوت.
سی و یک نما - چهره اش شبیه فرنگی ها بود. با چشمهای خیلی زاغ و موهای بوری که با رنگ مو بورترش می کرد.
برای همه عجیب بود که همسر " پرویز کاردان" نویسنده، کارگردان و بازیگر باشد که با نقش "مراد برقی" می شناختیم. خیلی به هم نمی آمدند. زندگی مشترکشان هم چندان طولی نکشید و ًثمره اش هم یک پسر بود به نام کیوان.
نوجوانی اش را در فرنگ گذرانده بود و اگر از طرف یک کارگردان خوب برای ایفای یک نقش متفاوت در فیلم "هشتمین روز هفته" دعوت نمیشد، شاید هرگز به ایران نمی آمد.همان نقشی که برایش جایزه ی سپاس بهترین بازیگر زن سال را به ارمغان آورد.