بهرام افشار از همان موقع هم چند تار موی سفید در میان موهایش بود اما وقتی که یک مدت نبود و برگشت موهایش جوگندمی شده بود و در همان چهره بی روح و بی احساس هم میشد غم بزرگی را دید.فرزندش را از دست داده بود. فکر می کنم دختر ده ساله اش در اثر یک اتفاق که به نظر شوخی می آمد. اگر درست به خاطر داشته باشم چیزی در گلویش مانده بود و نفسش دیگر در نیامد و انگار دیگر هرگز این پدر نفس راحت نکشید.
او خیلی زود در اوایل دهه هشتاد بازنشسته شد یا باز خرید نمی دانم اما حضورش کمرنگ شد تا اینکه دو سال پیش در برنامه ای مناسبتی به نام « با حسین حرف بزن" دیدمش. تکیده شده بود. حرف خاصی نزد با امام حسین . فقط گفت که دوستش دارد و می خواهد که دوستش داشته باشد.
او امروز قلبش ایستاد. حالا می تواند با حسین حرف هایی بزند که لابد دوست نداشت جلوی دوربین بگوید. خدا کند بعد از این همه دلتنگی ، دخترش هم آنجا باشد.
روحش شاد.یادش با آن صدای رسا ومحکم نوستالژی اخبار تلویزیون همیشه با ما خواهد بود.