نمایش موارد بر اساس برچسب: سینمای جهان

هر بار که تیم ملی در جام جهانی وارد زمین شد، یاد "بیلیاردباز" افتادم.  وقتی ادی تُنددست همراه چارلی وارد سالن بیلیارد ایمز شد و ادی با حسی غریب از لذت و ترس گفت "من این‌جا  برنده  می‌شم... برای هر کاری یه بار اولی هست."

منتشرشده در گوناگون

سی و یک نما -روز گذشته مراسم ازدواج دو ستاره سریال محبوب "بازی تاج و تخت"با حضور بازیگران این سریال در اسکاتلند برگزار شد.

 

 کیت هرینگتون ۳۰ ساله و رز لزلی۳۰ ساله ، هنرپیشه‌های سریال "بازی تاج و تخت" ( Game of Thrones) در سال ۲۰۱۲ در سریال بازی تاج و تخت با یکدیگر دیدار کردند.

 

این دو نقش جان اسنو و ایگریت را در بازی تاج و تخت بازی می‌کنند و در سریال هم عاشق هم بودند.این دو هنرمند، حدود چهار سال پیش سر صحنه گیم آف ترونز باهم آشنا شدندودر طی این سال ها کوشش داشتند ارتباط خود را خصوصیوبه دورازچشم مردموخبرنگاران نگاه دارندکهحتی یکبار کیت هرینگتون، بازیگر نقش جان اسنو، در گفتوگو اي به صراحت ارتباط عاشقانه با رز لزلی را انکار کرده بود

 

بازی لزلی در سریال بازی تاج و تخت در سال ۲۰۱۴ پایان یافت اما کیت هرینگتون به یکی از ستارگان اصلی سریال تبدیل شد. او در هفت فصلی که تا کنون پخش شده بازی کرده است


اما پسازانتشار تصویر هایيازیک قرار شام رومانتیک، این دو بازیگر تدریجی ارتباط خود را پدیدار کردندوحتی در مراسم فرش قرمز یک فیلم باهم حضور یافتند و چهارشنبه ۲۷ سپتامبر نامزدیه کیت، پسر کوچکتر دیوید و دبرا هرینگتون از وسترشیر، و رز، دختر وسطی سباستین و کندی لزلی از ابردینشیردر روزنامه تایمز لندن منتشر شد.

روز گذشته مراسم ازدواج این دو در قصر پدر رز در اسکاتلند برگزار شد

منتشرشده در سینمای جهان

*مستند "توران خانم" به شخصیت منحصر به فرد توران میرهادی و کار بزرگش در زمینه تعلیم و تربیت نوین و شورای کتاب کودک و فرهنگنامه کودکان و نوجوانان می پردازد که در ادامه مستندهای کارستان با موضوع کارآفرینی به همت رخشان بنی اعتماد و مجتبی میرتهماسب ساخته شده و در قالب اکران اینترنتی در سایت هاشور برای زمان کوتاهی در دسترس مخاطبان قرار گرفته است.

فیلم با تصویری از بالا رفتن توران میرهادی 85 ساله از پله‌های ساختمان شورای کتاب آغاز می‌شود که یکدفعه در میانه راه می‌ایستد و به پوستری با عنوان "روزگاری که کودک بودیم" نگاه می‌کند و با آن لحن شیرین و مادرانه‌اش می‌گوید که "چه قشنگه" و این صحنه را می‌توان چکیده زندگی زنی دانست که در تمام عمرش جهان را با دیدی کودکانه نگریسته است تا آن را برای بچه‌ها به جای بهتری بدل بسازد و همین عشق و اشتیاق اوست که نمی‌گذارد با وجود پیری و دردها و بیماری‌هایش لحظه‌ای از حرکت بایستد و کاری نکند. انگار در تمام این سالها که برای کودکان کار کرده، به منبع لایزال انرژی آ‌نها وصل شده که خستگی به آن چهره نازنینش راه ندارد و هر کسی که توران خانم را دیده، او را با آن لبخند دلنشینش به یاد می‌آورد.

او در جایی از فیلم می‌گوید که مادرش به او یاد داد تا غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کند و او از ماجراهای تلخ زندگیش، قدرت بی‌پایانی می‌گیرد تا برای تحقق رؤیاهای بزرگ بجنگد و به قول پسرش با کارش هاله شکست‌ناپذیری دور خودش ایجاد می‌کند تا چیزهای منفی را نبیند و دلسرد نشود و به هیئت زن رویین تنی درمی‌آید که هیچ رنج و درد و خلأئی نمی‌تواند او را از پا بیندازد.

در انتهای فیلم دوربین به تنهایی از پله‌ها بالا می‌رود و وارد ساختمان می‌شود و در آنجا می‌چرخد و بعد صدای نفس‌های توران خانم روی تصویر محو می‌آید که پله‌ها را برای بالا رفتن می‌شمارد و این مسیر دشواری که هر روز پشت سر می‌گذارد، به ما به ازایی از سخت‌کوشی و مقاومت او در طول زندگی‌اش درمی‌آید و مفهوم تبدیل خواستن به توانستن را بازتولید می‌کند. در تیتراژ پایانی عکس‌های توران خانم را می‌بینیم که از پیری می‌آغازد و جوانی را پشت سر می‌گذارد و به کودکی‌اش می‌رسد و با عکس بچگی زنی تمام می‌شود که تمام عمرش را "به عشق کودکان این سرزمین" کار کرده است، همان جمله همیشگی‌اش که در آغاز کتاب‌هایش می‌نویسد.

توران میرهادی در میان حرفهایش آرزو می‌کند که "بچه‌ها، سرزمینشان و بزرگانشان را بشناسند" و حالا به همت رخشان بنی اعتماد و مجتبی میرتهماسب، آرزوی او در حال تحقق است و ما توران میرهادی و زنان و مردان بزرگی را می‌شناسیم که اهمیت و ارزش آنها فقط در کارهای مهمشان نیست، بلکه در الهام بخشی شان برای همه ماست که در روزگار دویدن‌ها و نرسیدن‌ها به سر می‌بریم و محتاج امیدی هستیم که آنها به ما می‌بخشند و از این جهت می‌توان بنی اعتماد و میرتهماسب و همراهانشان را نیز در تداوم راه همان بزرگانی دانست که با کارشان، کاری کرده‌اند کارستان.

پی نوشت: تا فرصت هست، مستند "توران خانم" را ببینید. حیف است تماشایش را از دست بدهید

*نزهت بادی /نویسنده و منتقد سینما

منبع: هنر آنلاین

منتشرشده در سینمای ایران

 

*در صحنه ای از فیلم "شب افتتاح" وقتی هواداران اطراف جان کاساوتیس برای امضا گرفتن جمع می شوند، او جنا رولندز را نشان می دهد و می گوید که او ستاره نمایش است و برای امضا گرفتن باید به سراغ او بروند.                      

این اتفاق نه فقط در دنیای داستانی فیلم رخ می دهد، بلکه در جهان واقعی نیز کاساوتیس به عنوان خالق فیلم خودش را کنار می کشد و همه نگاهها را به سوی جنا هدایت می کند. انگار این جیناست که با نوع برداشت و تفسیر خود از نقشی که بر عهده دارد، متن را در لحظه شکل می دهد و فیلم را می سازد. جینا در این فیلم نقش بازیگر تئاتری را بازی می کند که یکدفعه از بازی کردن در نقشی که برایش نوشته اند، سرباز می زند و حاضر به اجرای از پیش تعیین شده متن نمی شود و درنهایت روی صحنه به سمت اجرایی از نقش می رود که خودش آن را در لحظه و درست جلوی مخاطبان حاضر در سالن خلق می کند.
 
 
آنهایی که کاساوتیس و آثارش را می شناسند، می دانند که یکی از ویژگیهای مهم و اساسی سبک وی استوار کردن روایت بر اساس بداهه پردازی های بازیگران است و متن و بازیگر چنان در هم آمیخته شده اند و از دل یکدیگر برمی آیند و مدام در حال تغییر و تبدیل به یکدیگرند که به دشواری می توان تعیین کرد که کدام لحظه از فیلم از دل متن برمی آید و کدام لحظه حاصل اجرای بازیگر است. درواقع کاساوتیس با باز گذاشتن آگاهانه پیرنگ و فقدان عامدانه یک طرح واره معین به بازیگرانش این امکان را می دهد تا با متنی که در پیش رو دارند، بازی کنند و در لحظه آن را به مسیرهای متفاوت و تازه ای بکشانند. 
 
 
 
ریموند کارنی از کاساوتیس نقل می کند که در توضیح اینکه چرا فیلمهایش اینقدر بینندگان را به زحمت می اندازد، گفته است که" تماشاچیان وارد سالن می شوند و می نشینند و وقتی فیلم شروع می شود با خود می گویند "بسیار خب، بزن بریم". چند دقیقه ای از فیلم را تماشا می کنند و دوباره همین را تکرار می کنند. چند دقیقه بیشتر می گذرد و باز هم همین را می گویند اما آنچه متوجهش نیستند این است که فیلم تمام مدت "زده و رفته"، با سرعتی دیوانه وار. اما به جایی که آنها درک نمی کنند و با جایی که شاید دوست ندارند بروند". درواقع بازیگران در فیلمهای کاساوتیس از مسیرهای پیش بینی شده و نتایج قابل اطمینان منحرف می شوند و نوعی حس آماتوری، دلبخواهی و تصادفی به مخاطب منتقل می کنند که گویی نه آنها  و نه کاساوتیس نمی دانند قرار است داستان چطور پیش برود و به کجا ختم شود.
 
 
 
مخصوصا فیلمهایی که جنا رولندز در آنها حضور پررنگی دارد که مهم ترین آنها فیلمهای "چهره ها"، "زنی تحت تاثیر"، "شب افتتاح"، "مینی و موسکوویتز"، "گلوریا" و "جویبارهای عشق" است. کاساوتیس برای نخستین بار جنا را در نمایشی به نام "تنگناهای خطرناک" دید و به او علاقمند شد و چهارماه بعد با هم ازدواج کردند و از آن پس جنا به بازیگر فیلمهای او تبدیل شد ولی جنا فقط بازیگر آثار کاساوتیس نبود، بلکه آن دو با هم فیلمهایشان را می ساختند، مثل زندگی مشترکشان. هرچند کاساوتیس همواره با بازیگرانی برآمده از حلقه دوستان و خانواده اش فیلمهایش را ساخته است و آنها نقشی بیش از یک بازیگر در پروسه فیلمسازی او دارند اما هیچ کسی به اندازه جنا فیلمهای کاساوتیس را تحت تاثیر حضور خود قرار نداده و در پیوندی عمیق و ناگسستنی با آنها نبوده است.
 
 
 
شخصیتهای زنی که جنا بازی کرده است، به شدت غیرقابل پیش بینی، کنترل ناشدنی و غیرعادی به نظر می رسند و نوعی جنون و پریشانی در رفتارهایشان دیده می شود که آنها را نمی توان با هیچ نوع معیار و الگوی روانشناختی توضیح داد و یا بر اساس اصول شخصیت پردازی در درام تحلیل کرد. درواقع آنها برای پشت پا زدن به قالبهای مشخص و قواعد معین نمی توانند شخصیت ثابت و منسجم و قابل تعریفی داشته باشند و مجبورند دست به کارهای عجیب و غریبی بزنند تا خود را از حصار قوانین ناگزیر زندگیشان برهانند. این سیال و فرّار و لغزنده بودن که در شخصیت، بازی و اجرای جنا دیده می شود، به شدت با نوع سبک مبتنی بر ساختارشکنی و سنت گریزی کاساوتیس تناسب و هماهنگی دارد. درواقع آن گریز دیوانه وار کاساوتیس از تن دادن به قواعد و کلیشه های رایج که از او کارگردانی تک افتاده و مطرود می سازد، دقیقا در رفتار افسارگسیخته جینا برای رهایی از قید و بندهای تحمیلی و جبری دنیای اطرافش در فیلمهای مشترکشان تجلی می کند. 
 
 
درواقع آنچه از سوی دیگران رفتاری بیمارگونه و روان نژند به نظر می رسد، نوعی فوران مهارناشدنی و غیرمنتظره احساسات خالص و بکر در لحظه است و اینطور القا می کند که خود جنا نیز نمی داند قرار است چه تصمیمی بگیرد و دست به چه کنشی بزند و همه چیز در همان لحظه ای که او در آن قرار دارد، رخ می دهد و تکوین می یابد. گویی هیچ متنی از قبل وجود ندارد و هیچ طرح و نقشه ای پیش روی او نیست و وی بطور ناگهانی رفتاری از خود بروز می دهد و ناخواسته و نادانسته جلو می رود و سعی می کند در لحظه چیزی را بسازد. انکار، خشم و یا خشونتی که غالبا مردان فیلمهای کاساوتیس در برابر شور و رازوارگی و عصیان جنا از خود بروز می دهند، از دل ناتوانی، درماندگی و استیصال آنها برای درک و تحمل واکنش های انفجاری و رفتارهای آتشفشانی او در لحظه است که امکان همراهی از مردان دلبسته اش را می گیرد.
 
اضطراب، بیقراری و ناآرامی که در نگاه جنا پرپر می زند، او را به شوریده ای مالیخولیایی شبیه می کند که نمی تواند در یک جا بند شود و مدام می خواهد بگریزد. هر لحظه ممکن است که در چشم برهم زدنی برود و ناپدید شود و دیگر نتوان او را پیدا کرد. مدام در حال تغییر ناگهانی از حالتی به حالتی دیگر است که او را به زنی دمدمی مزاج و پریشان احوال شبیه می کند که انگار وسط مسیر طی شده مقصدش را عوض می کند و به سوی هدف نامعلومی تغییر جهت می دهد. دقیقا مثل خود ساختار فیلمهای کاساوتیس که انگار آغاز و پایانی ندارند و از وسط شروع شده اند و هر لحظه ممکن است جایی که انتظارش را نداریم تمام شود و یا موقع پایانش می تواند همچنان ادامه یابد و مسیر تازه ای را باز کند. یک جور سیر نامنظم و تعیین نشده از شکل گیری آزاد روایت که به نظر می رسد کارگردان در آن دخالت مستقیمی ندارد و بطور خودانگیخته ای در حال شدن است. 
 
 
حرکات مضطرب و بیقرار دوربین کاساوتیس که منجر به قاب بندی های نامتعارف و غیرعادی می شود و حتی گاهی به نظر می رسد که با قاب ناقص و نیمه تمامی روبرو هستیم که نتوانسته بطور کامل جنا را در خود جای بدهد، تلاش دیوانه وار او را نشان می دهد که نمی خواهد هیچ لحظه ای از بروز غیرمنتظره  پیش بینی نشده احساسات جینا در لحظه را از دست بدهد. انگار کاساوتیس هم نمی داند که این سودازده گریزپا کی و چطور بخشهای پنهانی و کشف ناشده از وجودش را عیان می کند و برای اینکه بتواند چنین لحظات کمیاب و دست نیافتنی از زن محبوبش را تصاحب کند، چاره ای ندارد جز اینکه مدام او را دنبال کند و تمام رفتارها و حالاتش را زیر نظر بگیرد تا مبادا لحظه ای را از دست بدهد و حسرت آن بر دلش و دل ما بماند. رابطه کاساوتیس با جنا در فیلمهای مشترکشان آمیزه ای از عشق و حیرت است و نوعی کنجکاوی مردانه برای کشف زنی را می نمایاند که هرچند دوستش دارد و با او زندگی می کند اما هنوز او را نمی شناسد و در هراس و نگرانی از دست دادن او به سر می برد و انگار هر چه بیشتر به او نزدیک می شود و خیره می ماند، کمتر درمی یابد که در درونش چه می گذرد.
 
 
کاساوتیس فیلم "زنی تحت تاثیر" را به درخواست جنا برای او نوشت که یکی از بهترین نمونه های مشترک همکاری آن دو به حساب می آید و چشم اندازی نامحسوس از رابطه پیچیده و متناقض آن دو در زندگی مشترک و حرفه ای شان را نشان می دهد. جنا در این فیلم نقش زنی به نام میبل را بر عهده دارد که نمی تواند و یا نمی خواهد که جلوی برون ریزی احساسات و افکارش را بگیرد و یک جور انرژی انباشته شده و غیرقابل کنترل در روابط با دیگران دارد که او را غیرعادی نشان می دهد اما مجبور است که مدام بی پروایی و جنون و عصیانش را مهار کند و دست به سرکوب امیال افسارگسیخته و آزادشده  اش بزند تا بتواند در کنار خانواده اش بماند و به آسایشگاه روانی رانده نشود. 
 
اما در تمام مدت فیلم می توان تلاش عاشقانه کاساوتیس را در مقام دوگانه همسر/کارگردان با جینا در جایگاه زن محبوب/بازیگر الهام بخش احساس کرد که می کوشد تا با پنهان کردن خود در پشت دوربین و غیاب خود عرصه امن و راحتی را برای جنا فراهم کند تا او بتواند خودش را آنچنان که هست بنمایاند و دست به هیچ پنهانکاری و ملاحظه و مراعاتی نزند تا از دل این رهایی و شوریدگی و دیوانگی لحظه ای را بیرون بکشد که هر زنی بنا بر سنت دیرینه موروثی اش آن را حتی در حضور نزدیک ترین مرد زندگیش افشا نمی کند و از آن پرده برنمی دارد. اگر آن لحظه نایاب به دست آید، می توان مطمئن بود که می توان هر زن غیرقابل نفوذ و دور از دسترسی را تصاحب کرد. 
 
بی دلیل نیست که جنا درباره همکاری اش با کاساوتیس گفته است "کار کردن با جان همان رویایی است که وقتی وارد حرفه سینما می شوی و آرزوهای معصومانه ای داری، درباره اش خیالپردازی می کنی. اینکه یک کارگردان که خود بازیگر هم هست، تو را دوست دارد و مشکلاتت را درک می کند و به تو شهامت می دهد و ایمان دارد که تو قادری وارد حیطه هایی شوی که در کنار کارگردان های دیگر بخاطر ترس از سرزنش یا شرم از ورود به آنها هراس داری". با این وجود وقتی فیلمهای مشترک این زوج حسرت برانگیز را می بینیم، احساس می کنیم روح دربند کشیده جینا در جستجوی راه فراری برای بیرون زدن از تنگنای فیلمهای کاساوتیس که گرفتارش کرده اند، در حال دست و پا زدن است. روح مهارناشدنی زنی که نمی خواهد حتی مرد دلباخته اش به درون پنهان و رازناک زنانه اش پی ببرد و آن را کشف کند و مالکیتش را به دست آورد.
 
نویسنده : نزهت بادی 
منبع: نشریه "سینما چشم"  به سردبیری پرویز جاهد 
 
 
 
منتشرشده در سینمای جهان

هما گویا(سی و یک نما) – تا دو دهه پیش درایران و حتی در بیشتر کشورهای جهان ارتباط میان ورزشکاران حرفه ای و سلبریتی های هنری در حد یک رفاقت و سلام و علیک بود که کم کم شکل و رنگ دیگری به خود گرفت. بازیکن های تیم های ورزش گروهی به خصوص فوتبال که معمولا از زمین خاکی و گل کوچیک شروع می کنند، افراد معمولی و عمدتا از قشر پایین و یا متوسط جامعه بودند که ارتباط با ستاره های سینما را یک رویا می دانستند که بعد ازمعروف شدن این رویا به حقیقت نزدیک میشد.

منتشرشده در سینمای ایران
 
*در انتهای «پاپیون» (فرانکلین جی. شفنر، 1973) سرنوشت هنری (استیو مک‌کویین) مشخص نیست. آیا او می‌تواند تا آخر عمر از چنگ دژخیمان فرار کند؟ اصلاً آیا در میان این دریای بی‌کران، امیدی به زنده ماندن هست؟ اما این پرسش‌ها در درجه اول اهمیت قرار ندارند. مهم، جمله‌ای است که پاپیون در انتهای فیلم به زبان می‌آورد: «Hey, you bastards! I’m still here». او در مقابل حرامزاده‌ها مقاومت کرده و هنوز زنده است؛ و هیچ‌چیز از این مهم‌تر نیست.
 
 
 
یکی از درس‌های پرتعدادی که سینما به ما آموخته، این است که همیشه نتیجه مهم‌ترین چیز نیست. گاهی، طی مسیر مهم‌تر از رسیدن به مقصد است. نمونه‌های این گزاره را به شکل‌های مختلفی به یاد می‌آوریم. گاه جاه‌طلبی گنگسترهایی را ستایش کرده‌ایم که ته دل‌مان می‌دانستیم پایان خوشی در انتظار آن‌ها نیست. گاهی هم تسلیم شدن و پذیرش سرنوشت را ستوده‌ایم. جف کاستلو (آلن دلون) را در «سامورایی» (ژان پیر ملویل، 1967) تحسین می‌کنیم از جمله به این خاطر که با هفت‌تیر خالی به استقبال مرگ می‌رود. اما یکی از جلوه‌های این گزاره، ستایش همیشگی «مقاومت» است. این مقاومت ممکن است به هیچ نتیجه‌ای نرسد. طرح شجاعانه زندانیان برای فرار در «فرار بزرگ» (جان استرجس، 1963) شکست می‌خورد. چه تصویری غم‌‌انگیزتر از چهره مغموم استیو مک‌کویین که در انتهای فیلم دوباره دارد توپ را به دیوار می‌کوبد؟ اما برای آنها احترام قائلیم و دوست‌شان داریم چون تا پای جان در مقابل شرایط مقاومت کردند. بعضی وقت‌ها، نتیجه این مقاومت چیزی نیست که انتظارش را داریم. آر. پی. مک‌مورفی (جک نیکلسون) در «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» (میلوش فورمن، 1975) سر اقدامی باورنکردنی دست به شرط‌بندی با زندانیان می‌زند: او سعی می‌کند آبخوری آسایشگاه را از جا بکَنَد. با جثه‌ای که او دارد، معلوم است که موفق نمی‌شود. اما از این به خود می‌بالد که لااقل سعی‌اش را کرده است. مک‌مورفی در نهایت در مقابل قدرت وحشیانه پرستار راچد به جایی نمی‌رسد و به موجودی بی‌روح تبدیل می‌شود. اما همان اقدام، در نهایت الهام‌بخش رییس (ویل سمپسون) برای فرار از آسایشگاه می‌شود تا بفهمیم نتیجه اقدامات ما همیشه به گونه‌ای نیست که در نگاه اول به نظر می‌رسد. گاهی هم، حتی نیازی به دیدن نتیجه کار نداریم: درست مثل انتهای «پاپیون». در تمام این موارد، چیزی که باعث می‌شود شخصیت‌ها را دنبال، و به آن‌ها علاقه پیدا کنیم، نفس مقاومت آن‌ها است.
به نظر می‌رسد زندگی مدام دارد سخت‌تر می‌شود. در دوران شکسپیر، مسئله اصلی، «بودن یا نبودن» بود اما به نظر می‌رسد این روزها پرسش دیگری جای آن را گرفته است: پرسشی که تدی دنیلز (لئوناردو دی‌کاپریو) در انتهای «شاتر آیلند» (مارتین اسکورسیزی، 2010) مطرح می‌کند: «کدام بدتر است: زندگی به عنوان یک هیولا؟ یا مردن به عنوان یک انسان خوب؟» حالا دیگر بحث فراتر از بودن یا نبودن است: چگونه بودن یا چگونه نبودن. با این وجود، به نظر می‌رسد اوضاع همیشه این‌قدر بدبینانه نیست. پاپیون، نزدیک به چهار دهه قبل از ساخت «شاتر آیلند»، نشان داد که، لااقل، در برخی از موارد، می‌توان میان این دو گزینه تمایز قائل شد.
لذت‌بخش است اگر بتوانیم امشب، در زمین فوتبال، از اسپانیای پرستاره امتیاز بگیریم. پیروزی بر اسپانیا، حتی از آن هم دلچسب‌تر است. اما هیچ‌چیز مهم‌تر از این نیست که در پایان بازی، فارغ از نتیجه، در جایگاه پاپیون باشیم، نه لویی دگا (داستین هافمن).

*سید آریا قریشی/ سینما با ما
 
 
منتشرشده در گوناگون

سی و یک نما - ساعتی پیش فیلم «شماره ۱۷ سهیلا» ساخته محمود غفاری با بازی تحسین برانگیز بهار ارجمند ، مهرداد صدیقیان، احسان امانی و بابک حمیدیان در پردیس سینمایی باغ کتاب برگزار شد. این فیلم متفاوت در سی و چهارمین دوره از جشنواره فیلم فجر با بی مهری داوران مواجه شد، در حالی که حرف های زیادی برای گفتن داشت. در ادامه گزارش تصویری سی و یک نما را از این مراسم در قاب "زهرا اروجلو" می بینیم:

 

منتشرشده در سینمای ایران

سی و یک نما * - "بعد از هرگز" اولین نمایش نامه ای است که از من در سال هشتاد وسه منتشر شده است. البته بعد از کتابِ" آینه ی جی. دی. سلینجر" که پایان نامه ی تحصیلی ام بود که پرداختِ دراماتیکِ داستان های جی.دی.سلینجر است و به تشویق استادم آقای اصغر عبداللهی منتشر شده بود.

 

منتشرشده در تئاتر

سی و یک نما – فیلم معمایی – جنایی "تنها در روی زمین" گر چه از نظر منتقدین جایگاه خاصی نداشت و رتبه ای بیشتر از سه ستاره از پنج ستاره را به خود اختصاص نداد اما در میان مخاطبین سینما رتبه بهتری را کسب کرد و مورد پسند سینما رو ها قرار گرفت که معمولا فیلم های مهیج این شانس را دارند تا توجه ها را به خود جلب کنند چرا که این ژانرسینمایی یکی از شاخصه های مهم فیلم یعنی سرگرمی و کنجکاوی را به همراه دارد.

منتشرشده در سینمای جهان

سی و یک نما –چند ساعتی قبل از شروع برنامه ماه عسل بود که خبر حضور محمدرضا گلزار در برنامه ماه عسل رسانه ای شد. خبری که چندان متعجبمان نکرد چرا که باورش نکردیم .اما خبر درست بود. یک حضورتبلیغاتی که از قاب ماه عسل بیرون میزد

منتشرشده در تلویزیون
صفحه22 از60