نمایش موارد بر اساس برچسب: سینمای ایران

سی و یک نما-فیلمبرداری فیلم کوتاه داستانی «اتاق خالی» به کارگردانی سید علی قاسمی و تهیه کنندگی مجيد ليلاجي در تهران به پایان رسید.

منتشرشده در سینمای ایران

*مستند "توران خانم" به شخصیت منحصر به فرد توران میرهادی و کار بزرگش در زمینه تعلیم و تربیت نوین و شورای کتاب کودک و فرهنگنامه کودکان و نوجوانان می پردازد که در ادامه مستندهای کارستان با موضوع کارآفرینی به همت رخشان بنی اعتماد و مجتبی میرتهماسب ساخته شده و در قالب اکران اینترنتی در سایت هاشور برای زمان کوتاهی در دسترس مخاطبان قرار گرفته است.

فیلم با تصویری از بالا رفتن توران میرهادی 85 ساله از پله‌های ساختمان شورای کتاب آغاز می‌شود که یکدفعه در میانه راه می‌ایستد و به پوستری با عنوان "روزگاری که کودک بودیم" نگاه می‌کند و با آن لحن شیرین و مادرانه‌اش می‌گوید که "چه قشنگه" و این صحنه را می‌توان چکیده زندگی زنی دانست که در تمام عمرش جهان را با دیدی کودکانه نگریسته است تا آن را برای بچه‌ها به جای بهتری بدل بسازد و همین عشق و اشتیاق اوست که نمی‌گذارد با وجود پیری و دردها و بیماری‌هایش لحظه‌ای از حرکت بایستد و کاری نکند. انگار در تمام این سالها که برای کودکان کار کرده، به منبع لایزال انرژی آ‌نها وصل شده که خستگی به آن چهره نازنینش راه ندارد و هر کسی که توران خانم را دیده، او را با آن لبخند دلنشینش به یاد می‌آورد.

او در جایی از فیلم می‌گوید که مادرش به او یاد داد تا غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کند و او از ماجراهای تلخ زندگیش، قدرت بی‌پایانی می‌گیرد تا برای تحقق رؤیاهای بزرگ بجنگد و به قول پسرش با کارش هاله شکست‌ناپذیری دور خودش ایجاد می‌کند تا چیزهای منفی را نبیند و دلسرد نشود و به هیئت زن رویین تنی درمی‌آید که هیچ رنج و درد و خلأئی نمی‌تواند او را از پا بیندازد.

در انتهای فیلم دوربین به تنهایی از پله‌ها بالا می‌رود و وارد ساختمان می‌شود و در آنجا می‌چرخد و بعد صدای نفس‌های توران خانم روی تصویر محو می‌آید که پله‌ها را برای بالا رفتن می‌شمارد و این مسیر دشواری که هر روز پشت سر می‌گذارد، به ما به ازایی از سخت‌کوشی و مقاومت او در طول زندگی‌اش درمی‌آید و مفهوم تبدیل خواستن به توانستن را بازتولید می‌کند. در تیتراژ پایانی عکس‌های توران خانم را می‌بینیم که از پیری می‌آغازد و جوانی را پشت سر می‌گذارد و به کودکی‌اش می‌رسد و با عکس بچگی زنی تمام می‌شود که تمام عمرش را "به عشق کودکان این سرزمین" کار کرده است، همان جمله همیشگی‌اش که در آغاز کتاب‌هایش می‌نویسد.

توران میرهادی در میان حرفهایش آرزو می‌کند که "بچه‌ها، سرزمینشان و بزرگانشان را بشناسند" و حالا به همت رخشان بنی اعتماد و مجتبی میرتهماسب، آرزوی او در حال تحقق است و ما توران میرهادی و زنان و مردان بزرگی را می‌شناسیم که اهمیت و ارزش آنها فقط در کارهای مهمشان نیست، بلکه در الهام بخشی شان برای همه ماست که در روزگار دویدن‌ها و نرسیدن‌ها به سر می‌بریم و محتاج امیدی هستیم که آنها به ما می‌بخشند و از این جهت می‌توان بنی اعتماد و میرتهماسب و همراهانشان را نیز در تداوم راه همان بزرگانی دانست که با کارشان، کاری کرده‌اند کارستان.

پی نوشت: تا فرصت هست، مستند "توران خانم" را ببینید. حیف است تماشایش را از دست بدهید

*نزهت بادی /نویسنده و منتقد سینما

منبع: هنر آنلاین

منتشرشده در سینمای ایران

هما گویا(سی و یک نما) – تا دو دهه پیش درایران و حتی در بیشتر کشورهای جهان ارتباط میان ورزشکاران حرفه ای و سلبریتی های هنری در حد یک رفاقت و سلام و علیک بود که کم کم شکل و رنگ دیگری به خود گرفت. بازیکن های تیم های ورزش گروهی به خصوص فوتبال که معمولا از زمین خاکی و گل کوچیک شروع می کنند، افراد معمولی و عمدتا از قشر پایین و یا متوسط جامعه بودند که ارتباط با ستاره های سینما را یک رویا می دانستند که بعد ازمعروف شدن این رویا به حقیقت نزدیک میشد.

منتشرشده در سینمای ایران
 
*در انتهای «پاپیون» (فرانکلین جی. شفنر، 1973) سرنوشت هنری (استیو مک‌کویین) مشخص نیست. آیا او می‌تواند تا آخر عمر از چنگ دژخیمان فرار کند؟ اصلاً آیا در میان این دریای بی‌کران، امیدی به زنده ماندن هست؟ اما این پرسش‌ها در درجه اول اهمیت قرار ندارند. مهم، جمله‌ای است که پاپیون در انتهای فیلم به زبان می‌آورد: «Hey, you bastards! I’m still here». او در مقابل حرامزاده‌ها مقاومت کرده و هنوز زنده است؛ و هیچ‌چیز از این مهم‌تر نیست.
 
 
 
یکی از درس‌های پرتعدادی که سینما به ما آموخته، این است که همیشه نتیجه مهم‌ترین چیز نیست. گاهی، طی مسیر مهم‌تر از رسیدن به مقصد است. نمونه‌های این گزاره را به شکل‌های مختلفی به یاد می‌آوریم. گاه جاه‌طلبی گنگسترهایی را ستایش کرده‌ایم که ته دل‌مان می‌دانستیم پایان خوشی در انتظار آن‌ها نیست. گاهی هم تسلیم شدن و پذیرش سرنوشت را ستوده‌ایم. جف کاستلو (آلن دلون) را در «سامورایی» (ژان پیر ملویل، 1967) تحسین می‌کنیم از جمله به این خاطر که با هفت‌تیر خالی به استقبال مرگ می‌رود. اما یکی از جلوه‌های این گزاره، ستایش همیشگی «مقاومت» است. این مقاومت ممکن است به هیچ نتیجه‌ای نرسد. طرح شجاعانه زندانیان برای فرار در «فرار بزرگ» (جان استرجس، 1963) شکست می‌خورد. چه تصویری غم‌‌انگیزتر از چهره مغموم استیو مک‌کویین که در انتهای فیلم دوباره دارد توپ را به دیوار می‌کوبد؟ اما برای آنها احترام قائلیم و دوست‌شان داریم چون تا پای جان در مقابل شرایط مقاومت کردند. بعضی وقت‌ها، نتیجه این مقاومت چیزی نیست که انتظارش را داریم. آر. پی. مک‌مورفی (جک نیکلسون) در «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» (میلوش فورمن، 1975) سر اقدامی باورنکردنی دست به شرط‌بندی با زندانیان می‌زند: او سعی می‌کند آبخوری آسایشگاه را از جا بکَنَد. با جثه‌ای که او دارد، معلوم است که موفق نمی‌شود. اما از این به خود می‌بالد که لااقل سعی‌اش را کرده است. مک‌مورفی در نهایت در مقابل قدرت وحشیانه پرستار راچد به جایی نمی‌رسد و به موجودی بی‌روح تبدیل می‌شود. اما همان اقدام، در نهایت الهام‌بخش رییس (ویل سمپسون) برای فرار از آسایشگاه می‌شود تا بفهمیم نتیجه اقدامات ما همیشه به گونه‌ای نیست که در نگاه اول به نظر می‌رسد. گاهی هم، حتی نیازی به دیدن نتیجه کار نداریم: درست مثل انتهای «پاپیون». در تمام این موارد، چیزی که باعث می‌شود شخصیت‌ها را دنبال، و به آن‌ها علاقه پیدا کنیم، نفس مقاومت آن‌ها است.
به نظر می‌رسد زندگی مدام دارد سخت‌تر می‌شود. در دوران شکسپیر، مسئله اصلی، «بودن یا نبودن» بود اما به نظر می‌رسد این روزها پرسش دیگری جای آن را گرفته است: پرسشی که تدی دنیلز (لئوناردو دی‌کاپریو) در انتهای «شاتر آیلند» (مارتین اسکورسیزی، 2010) مطرح می‌کند: «کدام بدتر است: زندگی به عنوان یک هیولا؟ یا مردن به عنوان یک انسان خوب؟» حالا دیگر بحث فراتر از بودن یا نبودن است: چگونه بودن یا چگونه نبودن. با این وجود، به نظر می‌رسد اوضاع همیشه این‌قدر بدبینانه نیست. پاپیون، نزدیک به چهار دهه قبل از ساخت «شاتر آیلند»، نشان داد که، لااقل، در برخی از موارد، می‌توان میان این دو گزینه تمایز قائل شد.
لذت‌بخش است اگر بتوانیم امشب، در زمین فوتبال، از اسپانیای پرستاره امتیاز بگیریم. پیروزی بر اسپانیا، حتی از آن هم دلچسب‌تر است. اما هیچ‌چیز مهم‌تر از این نیست که در پایان بازی، فارغ از نتیجه، در جایگاه پاپیون باشیم، نه لویی دگا (داستین هافمن).

*سید آریا قریشی/ سینما با ما
 
 
منتشرشده در گوناگون

سی و یک نما * - "بعد از هرگز" اولین نمایش نامه ای است که از من در سال هشتاد وسه منتشر شده است. البته بعد از کتابِ" آینه ی جی. دی. سلینجر" که پایان نامه ی تحصیلی ام بود که پرداختِ دراماتیکِ داستان های جی.دی.سلینجر است و به تشویق استادم آقای اصغر عبداللهی منتشر شده بود.

 

منتشرشده در تئاتر

سی و یک نما - تصویربرداری "سونامی" نخستین ساخته میلاد صدرعاملی به پایان رسید.این فیلم سینمایی به چالش های رقابتی ورزشکاران می‌پردازد و فیلمنامه آن را میلاد صدرعاملی و علی اصغری به طور مشترک به نگارش درآورده اند.در این فیلم ستاره های معروف سینما حضور دارند.


 

فیلمبرداری این فیلم سینمایی روز گذشته پس از ۷۲ جلسه، در تهران و اطراف آن به پایان رسید و رعنا آزادی‌ور آخرین بازیگری بود که جلوی دوربین پیمان شادمانفر رفت.

بهرام رادان، مهرداد صدیقیان، علیرضا شجاع نوری، رعنا آزادی‌ور، فرشته حسینی، علیرضا ورزنده، امیر شریعت، با حضور امیرمهدی ژوله و محمدرضا غفاری بازیگران "سونامی" هستند.

عوامل سونامی عبارتند از:

‌‎مشاور كارگردان: پرويز شهبازى
‌‎مدير فيلمبردارى: پيمان شادمانفر
‌‎مدير صدابردارى: مهران ملكوتی
‌‎طراح چهره پردازى: عباس عباسى
‌‎طراح صحنه: اميرحسين حداد
‌‎طراح لباس: غزاله معتمد
‌‎دستيار اول كارگردان و مديربرنامه ريزى: درنا مدنى
منشی صحنه : غزل رشیدی
سرپرست گروه كارگردانى :محمدرضا صدرعاملى
‌‎جانشين توليد : حسن صفری
‌‎عنوانبندى و گرافيك: اوژن حقيقى
‌‎مدير تداركات: عماد طاهرى
‌‎عكاس: نوشين جعفرى
‌‎فيلمبردار پشت صحنه: ريحانه طراوتى
مشاور رسانه‌ای: آیدا اورنگ
‌‎مربى و مشاور تكواندو:كوروش رجلى
‌‎مربى و مشاور بسكتبال: نيكا بيكليكلى
‌‎مجرى طرح: ايمان مؤيد طلوع
‌‎سرمايه گذاران: مونا تفضلى، رسول صدرعاملى
‌‎محصول: موسسه فرهنگى،هنرى سبز ميلاد فيلم
عکس:نوشین جعفری

منتشرشده در سینمای ایران


هما گویا(سی و یک نما) - بهمن فرمان آرا بیست سال پیش بعد از بیست سال به ایران آمد و فیلمی ساخت به نام" بوی کافور عطر یاس" که انقدر ذوق زده بودیم از بازگشت کارگردان "شازده احتجاب" که دربست فیلمش را پذیرفتیم.


 


اگر حتی جایی از فیلم را نمی فهمیدیم و یا از آن لذت هم نمی بردیم فکر می کردیم که ایراد از ماست که درک درستی از فیلم و فیلمسازی نوین از کارگردانی که دو دهه در ینگه دنیا سینما را رصد می کند نداریم
اما فیلم بعدی "خانه ی روی آب" چیز دیگری بود .قصه ای تازه با چاشنی فانتزی که به واقع قصه گو بود و میشد با آن ارتباط برقرار کرد. ارتباطی که با ساخته های بعدی او ، از آن فاصله گرفتیم و این فاصله همچنان ادامه داشت و با "دلم می خواد "به اوج  رسید.
دغدغه فرمان آرا در تمام فیلم هایش مرگ است.ترس از مرگ و در کنارش ترس از زندگی که این دو لازم و ملزوم یکدیگرند.همانطور که در دیالوگی از من دلم می خواد به آن اشاره می کند.
دغدغه مرگ برای فیلم های فرمان آرا نیاز به بستری برای پیش بردن قصه هم می خواهد که می تواند معضلات اجتماعی،اقتصادی و سیاسی باشد که قرارست به آن دل ببندیم و دنبالش کنیم و البته وجود کودکانی که انگار ضمیر ناخودآگاه فیلمساز هستند که در گوشه و کنار فیلم هایش خودنمایی می کنند.

 

 

31namafarmanara2.jpg

 


 فیلم در ارشیو مانده اما تازه اکران شده فرمان آرا این بار زندگی و مرگ را به شکل تازه ای تصور می کند و حالا کودک درون او  با یک آهنگ ریتمیک قردار که دخترک کودک کار به بهرام فرزانه نویسنده افسرده و کارآکتر اصلی فیلم می دهد شکل دیگری می گیرد.
قهرمان فیلم اخیر فرمان ارا باز هم یک نویسنده است . کیانیان قهرمان همیشگی فیلم های فرمان آرا  اما این بار با گریمی شبیه انیشتن و بازی قابل قبولی که یقینا در تمام زندگی انقدر به سازی نرقصیده که در این فیلم می رقصد. به گونه ای که گر چه از توان بازیگری  و تلاش او لذت می بریم اما از آن رضایت نداریم و دلمان را به درد می آورد تا جایی که حتما کارآکتر "دکتر" را در فیلم "خانه ای روی آب" برای او ترجیح می دهیم.البته این را می شود به حساب تعصبمان به بازیگری بدانیم که با نقش های فوق العاده ای تحسینش کردیم و در ششمین دهه زندگی اش از او بازی هایی می طلبیم که باز هم به وجدمان بیاورد و نه اینکه قر کمرش را بشماریم حتی اگر لازمه پیشبرد روند فیلم باشد.چیزی که کاملا مشخص است "محمدرضا گلزار" زیر بار آن نرفته و این در مورد او قابل تحسین است.

 

 

55.jpg

 


فرمان آرا در "خانه ای روی آب" کلی کلاف کاموای به هم گوریده دارد،رنگ و وارنگ که پیرزنی به صورت نمادین در حال بافتن آنها است اما از کلاف های سردر گم کم نمیشد و این گوریدگی و امتداد نخ های رنگی مدام با تعلیق قصه بیشتر میشد و پیرزن بافنده هم از آن جا می ماند. اما در فیلم "دلم می خواد" انگار نخ های کاموا و کلاف سر ذر گم زندگی به مقصد رسیده  و رسالتشان را به دست آورده اند و لباس و شال و ژاکت هایی دستباف شده اند با طرح هایی زیبا بر تن تک تک شخصیت ها.
یکی از زیر و یکی از رو....
در حالی که کلاف زندگی در قصه آشفته فیلم هم چنان سر در گم است و با شنیدن آهنگی در ضمیر نا خودآگاه و رقص بابا کرم هم تنیده نمی شود.
فرمان آرا انگار یک حرفی دارد که هنوز نتوانسته در قالب فیلم هایش بزند و به همین دلیل در تمام آن ها  تلنگری به کارهای قبلی میزند.(که این می تواند شگرد او باشد مثل طراحی صحنه و لباسی که می پسندد و مختص اوست).
زندگی و مرگ،تابوت و عزاداری عضو لاینفک تمام این نمادهای شبیه به هم است
و اما فیلم « من دلم می خواد » در چند سطر:
پیام های تلفنی که هر کدام خبر از مرگ یک رفیق می دهد،اجتناب از رفتن به مجالس ختم که انگار انتظاری برای مجلس ختم خود اوست و ...
بهرام فرزانه نویسنده ای که در شصت سالگی دیگر نمی تواند رمان تازه ای بنویسد . او آشفته و افسرده است مثل ظاهرش و مثل خانه ای که آشفتگی و کهنگی از آن می بارد و مثل پرنده در قفس مادام ، زن همسایه که دیگر نمی خواند.
زن های بارور نماد چه چیز هستند؟
زاییدن و زاده شدن...
منشی روانپزشک که حامله است
زن همسایه که حامله است
کارگر خانه که سنی بالاتر از بارداری دارد (با بازی مریم بوبانی) حامله است, عروسش حامله است اما بچه اش تکان نمی خورد و حتی کابوس های شبانه مرد افسرده بیماری (صابر ابر) که حامله است و زایمان می کند که این دیگر اوج کلافگی مخاطب است از قصه های روایت نشده و رها شده فیلم تازه فرمان آرا.

 

 

31namadelammikhad3.png

 


حاملگی انگار بستری است برای اینکه جامعه آبستن حوادثی است که به جز مرگ،نوزادو کودک در فیلم های فرمان آرا حایگاه خاصی دارند که بی رحمانه و تلخ و گزنده است جرا که حتی بچه ها و نوزادان هم بوی مرگ می دهند
وام گرفتن از بازی بازیگران بزرگ در تک سکانسی که گاه تک سکانس-پلان است،و زوم کردن روی یک شخصیت و هدر دادن موقعیت شخصیت هایی که جا دارند تا از آنها بیشتر بهره بگیرند هم در کارهای فرمان آرا تکراری و نخ نما شده است. مثل  کارآکتر پسر بهرام فرزانه؛نیما با بازی محمدرضا گلزار که می توانست تعلیق خاصی به قصه بدهد و فرصت بیشتری برای تجربه نقشی تازه برای این سوپر استار باشد که شاید یکبار دیگر "بوتیک" را به یادمان بیاورد و نقش نیما واقعا این پتانسیل را داشت.
در این میان تنها دلخوشی دیدن فیلم، بازی درخشان و شخصیت پردازی  خوب  و دلچسب مهناز افشار است که به خوبی در نقش یک زن  خیابانی درامده است البته باز هم با نوزادی قلابی در آغوش که مبادا بیرحمانه ترین شکل حضور نوزادان را مثل "بوی کافور عطر یاس" فراموش کنیم. یک زن خیابانی که چادری را گوله کرده و به شکل نوزاد در آغوش کشیده است.انگار اینطوری مشتری های هوسران نیمه شب بیشتر می شوند و طالب تر و مزاحمت نیروی انتظامی کمتر.

 

 

 

31namadelammikhad4.png

 


 و چه نگاه تلخ و بیرحمی است از شهر دود زده ی تهران.
داستان من دلم می خواد با نام قبلی "من دلم می خواد برقصم" قصه نویسنده افسرده ای به نام بهرام فرزانه است که دیگر نمی تواند با ماشین تایپ قدیمی اش داستان تازه ای خلق کند. روزی که با ماشین عتیقه ی کلاسیک (شورولت ایمپالا) دهه شصت میلادی اش در خیابان رانندگی می کند ،دختر کوچکی، پشت چراغ قرمز اصرار دارد در هیاهوی شهر به او سی دی بفروشد ، نویسنده امتناع می کند و دختر سی دی را به او هدیه می دهد و ناپدید می شود.بهرام کنجکاو می شود و سی دی را گوش می دهد که یک آهنگ رقص ریتمیک قردار است. حواس او به آهنگ پرت میشود و با ماشین زیر کامیون میرود ولی وقتی به خود می آید هیچ اثری از تصادف نیست اما صدای موسیقی در گوشش مرتب شنیده می شود و او را به رقص وا می دارد...
در راه خانه با زنی خیابانی آشنا می شود و حالا اتفاق هایی که برایش افتاده به او این انگیزه را می دهد که بعد از مدت ها قصه ای بنویسد در حالی که همه فکر می کنند که او دیوانه شده است..
 در انتها  لازم است به بازی خوب "پیام دهکردی" در نقش روانپزشک هم اشاره کرد که خوشبختانه بخت یارش بوده و کارگردان به او فرصت داده تا دقایقی در فیلم حضور بیشتر و درخشانتری داشته باشد.
البته رضا بهبودی در نقش همسایه ارگانی بهرام فرزانه که کل سکانس های او در آسانسور است (به جز یک پلان)با شخصیتی کاملا اضافه و تکراری در قصه هم مثل همیشه بازی خوبی دارد اما حیف که از قصه فیلم بیرون میزند
به هر حال بهمن فرمان آرا سبک خودش را دارد و لابد کسانی که این سبک را می پسندند (بخصوص قشر اپوزوسیون و روشنفکر سینما) می توانند با آن ارتباط برقرار کنند اما من به خصوص با سکانس آخر فیلم و رقصیدن نوزادان که بسیار هم تروکاژ و اسپشیال افکت بد و پیش پا افتاده ای داشت نتوانستم ارتباط بگیرم و با ذهنی آشفته سالن سینما را ترک کردم و از اینکه فیلم مدتی در صف تایید اکران بود افسوس نخوردم ولی به هر حال سینما یک مدیوم کاملا سلیقه ای است.

منتشرشده در سینمای ایران
صفحه33 از46