هما گویا / سی و یک نما - با نگاهی به سینمای دو دههی اخیر، میتوان به جرات ادعا کرد که فیلمسازی چون «فریدون گله» در دههی پنجاه، فیلمهایی ساخته که میتوان گفت شریفتر، جسورانهتر و دغدغهمندتر از بسیاری از آثاری است که در این سالها مورد تشویق و تحسین منتقدان روشنفکر قرار گرفته است.
سی و یک نما - با پیدا شدن فیلمی از پشت صحنه و تست بازیگری فیلم ماندگار «گاو»، نسخهای از این فیلم در سیوهفتمین جشنواره جهانی فیلم فجر به نمایش درمیآید.
سی و یک نما - ساعتی پیش در تالار وحدت هنرمندی تشییع شد که در سال های آخر عمر، سال هایی که رنج و درد بیماری از یک سو و جنجال هایی که دلش را به درد می آورد از سوی دیگر بسیار آزارش داد اما در این چند روز عکسش سرآمد هر عکسی در فضای مجازی شد که ما را هر چه کنند، رفتگان را از ماندگان بیشتر ارج می دهیم و احترام می گذاریم. در ادامه به همت زهرا اروجلو در مراسم تشییع پیکر زنده یاد جمشید مشایخی همراه سی و یک نما باشید.
سی و یک نما_ مراسم تشیبع پیکر زنده یاد "جمشید مشایخی" با حضور هنرمندان ، مسئولین و جمع کثیری از مردم در تالار وحدت در حال برگزاری است.
حضور علی نصیریان بزرگ آقای سینمای ایران و ادای احترام به پیکر رفیق چند دهه اش از تاثیرگزارترین صحنه هایی است که در این مراسم ماندگار شد.
علی نصیریان اشک ریزان خطاب به جمشید مشایخی گفت: آقای مشایخی! زمان درگذشت آقای رشیدی هم به شما گفتم که من انتظار نداشتم برای این مراسم به اینجا بیایم. من انتظار داشتم بیایم اینجا که با هم به روی صحنه برویم.
من این چند وقت حال خوشی نداشته و ندارم برای اینکه همسرم را از دست دادم، کسی که یار و یاورم بود ، انتظامی و رشیدی را از دست دادم و الان هم مشایخی را. من از اینها بودم و درگذشت آنها ضربه بزرگی به پیکر من زد.
لیلا حاتمی انگار به نیابت از پدر آمده بود . پدری که از جمشید مشایخی رضا تفنگچی ساخت در هزاردستان. حبیب ظروفچی ساخت در سوته دلان. کمال الملک ساخت در فیلمی که لیلا حاتمی نقش کودکی کمال الملک را بازی می کرد.
منوچهر شاهسواری از خون دل مشایخی می گفت و من به یاد سه سال پیش افتادم که رنجور در صف اول مراسم خانه سینما به مناسبت روز ملی سینما نشسته بود و کلیپی از بزرگان سینما پخش شد که همه بودند، بارها و بارها هم بودند اما او نبود و آنقدر دلش شکست که روی صحنه رفت و حرف هایی زد که ای کاش هرگز نمیزد.
سید عباس صالحی وزیر ارشاد، منوچهر شاهسواری مدیر خانه سینما و ایرج راد، اصغر همت، حبیب رضایی ، برزو ارجمند، علی نصیریان، لیلا حاتمی، علی دهکردی، بهمن فرمان آرا، قطبالدین صادقی، نادر طریقت، فرشته طائرپور، حسن فتحی، داریوش فرهنگ، محمد حاتمی ، مریم کاظمی ، ستاره اسکندری،لاله اسکندری، شهره سلطانی، مرجانه گلچین ،علی مرادخانی، رضا بنفشهخواه، داریوش اسدزاده، ابوالفضل پورعرب، بهزاد فراهانی،امیریل ارجمند و همایون اسعدیان و سیاووش تهمورث و … برای بدرقه جمشید مشایخی در این مراسم حضور داشتند. و اما نسل جدید ستاره های سینما را ندیدیم!!
سی و یک نما _ستاد برگزاری مراسم تشییع و مجلس ترحیم زنده یاد جمشید مشایخی بازیگر قدیمی و برجسته ی سینمای ایران طی بیانیه ای جزییات این مراسم را اعلام کرد
سی و یک نما - جمشید مشایخی بازیگر پیشکسوت سینما، تئاتر و تلویزیون که درتعطیلات نوروزی به دلیل وخامت بیماری، در بیمارستان عرفان بستری بود، ساعاتی پیش درگذشت. او پس از تحمل یک دوره بیماری و چندین بار عمل جراحی، در سیزدهمین روز فروردین سال ۱۳۹۸ دربیمارستان عرفان تهران در سن ۸۴ سالگی درگذشت
سی و یک نما_ چهارمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم پرواز با مشخص شدن برگزیدگان رشتههای مختلف روز گذشته در پردیس مگامال به کار خود پایان داد.
هما گویا/سی و یک نما- این دو سه روز هر وقت خواستیم برای تولدش مطلبی بنویسیم و یا نقل قولی کنیم ، تصویری از یک اتفاق ذهنمان را درگیر می کرد. دو سال پیش بود و کانون پرورش فکری و جشن خانه سینما. چه نحیف شده بود اما با غرور آمده بود چرا که می دانست قرار است کلیپی به بهانه تجلیل بزرگان و تاثیرگزاران سینما پخش شود. کلیپ پخش شد. بیش از ده ها بار زنده یاد بازیگر بزرگ سینمای ایران عزت الله انتظامی آمد و رفت اما حتی یک تصویر از او نبود. لب هایش کبود شده بود و می لرزید. روی سن رفت و حرف هایی زد که ای کاش نمیزد و بعد محفل سینمایی ها را ترک کرد. با خودم فکر می کردم به حیاط مجموعه نرسیده، قلبش می ایستد. اما قلبش شکسته بود ولی نایستاد.
بعد از رفتنش، سوپر استار این روزهای سینما روی سن آمد تا باز هم تندیسی برای درخشش در فیلمی دیگر بگیرد. نمی دانم چرا گفت که این آقا اصلا هنرپیشه نیست و فقط بلده در نقش پیرمرد ها گریه کنه.
هما گویا (سی و یک نما) – بیست و ششمین روز از ماه مرداد بود. سال گذشته در یک پنجشنبه گرم و یازدهمین جشن انجمن منتقدین و نویسندگان.کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مملو بود از عکاسانی که امروز تعدادشان از منتقدین وخبرنگاران بیشتر شده و هر که دوربینی دارد و لنزی و فلاشی یقینا این روزها یک عکاس هنری در حوزه سینما محسوب می شود. عکاس هایی که هنرشان بیشتر نمای بسته گرفتن از چهره بازیگران است تا پوشش تصویری از یک اتفاق که قرار است ثبت شود/
سلبریتی ها یک به یک می آمدند و عکاسان به دنبالشان. سلبریتی ژست می گرفتند و عکاسان عکس. فکر می کنم بیشتر شات را برای طناز طباطبایی و نوید محمد زاده زدند.جمشید مشایخی هم آمد.مثل سال های اخیر تکیده اما سر پا. عکاسان چند فریم هم خرج او کردند و این بار دنبال ویدا جوان دویدند و کورش تهامی و همسرش.
آن شب حال و روز خوبی نداشتم. سرگیجه ادواری باز هم بی امانم کرده بود و دنبال آلفرد هیچکاک دیگری می گشتم تا در همان لحظه، مرا سوژه کند و فیلمی بسازد چرا که قرار بود شاهد مرگ باورهایی باشم که از کودکی اسمش را کرامت گذاشته بودند.
جایی برای نشستن نبود.درها بسته و کسی را به سالن راه نمی دادند.مدتی روی پله های حیاط نشستم اما انگار سوژه ی عکاس ها را ماسکه می کردم.از آمدن پشیمان بودم. منی که معمولا زیاد دراینگونه مراسم شرکت نمی کنم.یعنی در حقیقت نه کسی چشم به راه من است و نه من چشم به راه کسی. اما این یکی به نام صنف ما بود. شاید...باید می آمدم.
بالاخره درها باز شد و من به سختی روی یکی از صندلی ها ولو شدم و با خود فکر می کردم، جای من در این محفل کجاست و اصلا این جشن مال من هم هست که انگاری قلمی در حوزه سینما میزنم و یا جای یک عده روشنفکر دهه اخیر که کمر بستند تا ثابت کنند، دوره، دوره آنهاست.
جمشید مشایخی ردیف اول نشسته بود.فرزاد حسنی برنامه را اجرا می کرد. عده ای اپوزوسیون دیرتر از همه با غرور وارد شدند و طنازی هایشان خریدار داشت حتی اگر انقدر در هپروت بودند که به در و دیوار می خوردند.
جمشید مشایخی چقدر زود آمده بود!!!حتی زودتر از زمان اعلام شده در کارت دعوت.شنیده بود لابد که کلیپی ساخته شده برای تقدیر از بزرگان سینمای ایران. معلوم بود که در انتظار اتفاقی است. اتفاقی که در این سال های بیماری شاید آخرین اتفاق باشد.
برنامه شروع شد، زمان گذشت و موقع پخش کلیپ یادشده رسید. کلیپ آمد اما جمشیدی در آن نبود. بیش از ده بار چهره ی" آقای بازیگر" در این کلیپ تکرار و تکرار شد ، عزت اله انتظامی در فیلم های بیاد ماندنی اش و همچنین دیگر بزرگان سینما اما جمشید مشایخی نبود.
حسش را شاید اندکی می فهمیدم.حس تحقیر در سال هایی از عمر که جوانی وخود زندگی دارد آدم را تحقیر می کند. دلش شکسته بود.روی صحنه رفت و حرف هایی زد که نباید میزد. حرف هایی جبران نشدنی.اینکه گفت:"مگه آقای بازیگر فقط یک نفره؟!" را قبول داشتم اما بقیه کلامش خودزنی بود.آخر دیگر چیزی نداشت که از دست بدهد.
از صحنه پایین آمد، رنگش مثل گچ. داشت سالن را ترک می کرد و من بعید می دانستم که بتواند تا انتهای سالن بیاید و زمین نخورد.هیچکس جرات نداشت بدرقه اش کند چرا که دوراهی بدی بود. مبادا جلوی پایش ایستادن و یا دستش را گرفتن نشانه ی تاییدی بر توهین هایش باشد. به جایی که من نشسته بودم رسید.اصولا به چهره مهمان ها نگاه می کرد، انگار که در این تنهایی دنبال کسی می گشت. لبخند زدم. انگار تشنه لبخند بود. شروع کرد به قربان صدقه ی من. نمی دانم مرا با کسی اشتباه گرفته بود یا اینکه تا به این حد نیاز به لبخند داشت و او رفت....
اسامی برگزیدگان اعلام می شد و بهترین بازیگر نقش اول مرد روی سن آمد و همه خودشان را برایش قیمه قیمه کردیم. او به اتفاقی که افتاده بود اشاره کرد که به نظرم چندان ربطی به من و او نداشت و گفت که مشایخی اصلا بازیگر نیست و این سال ها به جز بازی های تکراری در نقش چند پیرمرد چه چیز برای گفتن داشته.(نمی دانم پنجاه سال دیگر او برای گفتن چه خواهد داشت که امیدوارم داشته باشد چرا که اصولا دوستش دارم.)
یکی دیگر روی سن آمد . گفت که اصلا ما قرار نبود ایشان را دعوت کنیم و یکی دیگر و توهینی دیگر.
بازی جمشید مشایخی را مرور می کردم. نه در سوته دلان ، نه در کمال الملک ، نه قیصر، نه در سلطان صاحبقران و نه در فیلم "گاو" کنار عزت الله انتظامی.داشتم بازی اش را در فیلمی از بدنه سینما که خیلی دوستش دارم مرور می کردم. آخرین فیلمی که زوج بهروز وثوقی و گوگوش بعد از همسفر و ممل آمریکایی بازی کردند و به هیج عنوان بخت و اقبال آن دو فیلم را نداشت. شاید به دلیل فاصله گرفتن مردم و نزدیک شدن به دوران تفکرات انقلابی. اما من این فیلم را بسیار دوست دارم. فیلم "ماه عسل" فریدون گله.
در این فیلم جمشید مشایخی در نقش یک پدر شکست خورده یکی از بهترین بازی های زندگی اش را ایفا می کند . برای مثال بخشی ازبازیش در فیلم را که دوست دارم خیلی ساده تعریف می کنم.
خان بابا (جمشید مشایخی) شمال است که می فهمد رضا (بهروز وثوقی)رفته تهران پیش نی نی(گوگوش). او عشق رضا به نی نی را باور ندارد و فکر می کند که رضا می خواهد انتقام یک عمر زندگی بی هویتش را از خان بابا بگیرد. رضایی که پسر خانه زاد و تحقیر شده قلمرو اوست اما در حقیقت فرزند نامشروع دایی(رضا کرم رضایی) است. رضایی که به قول دایه خانم، مادرش (نادره خیرآبادی) همه چیز هست و هیچ کس نیست.
خان بابا فکر می کند رضا رفته تهران تا با هم آغوشی با نی نی، او را در هم بشکند.به سرعت راهی تهران می شود.(یادم رفت بگویم که خان بابا گل هایی در گلخانه دارد که به جانش بسته است). به خانه می رسد. دخترش را می بیند که گریه می کند و به آغوش پدر می خزد، پشتش می لرزد. نی نی می گوید: "خان بابا! من دیشب یه کار بدی کرد". خان بابا در هم می شکند، خرد می شود. تمام مچاله شدن یک مرد را می شود در این لحظه و در بازی جمشید مشایخی دید و بعد دختر ادامه می دهد: "من دیشب تمام گل های گلخونه ات رو چیدم". خان بابا انگار جان می گیرد ، نفس بند آمده اش بالا می آید و با همه وجود می گوید: "فدای سرت. تو که منو کشتی".
بله جمشید مشایخی بازیگری را بلد است و این سال ها از نظر جسمی هم توان بازی هایی جز در نقش پیرمردهای تکراری نداشته و ای کاش اصلا در این سال های اخیر بازی نمی کرد. اما شکی نیست که او هم آقایی برای بازیگری است.
به هر حال در این روزهای سلفی گرفتن با شمعی که دارد آب می شود ، تمام نگاهم به دنبال بهترین بازیگر نقش اول مرد یازدهمین جشن انجمن منتقدین و نویسندگان است که بی عکس و سلفی، سری به او بزند و رخصتی بخواهد و دلی به دست بیاورد تا مبادا دوباره مثل همه ی عمر دیر برسیم.
پ.ن : *از کلمه و لقب استاد استفاده نمی کنم که دیگر این روزها همه اگر عکاس نباشیم یقینا استادیم
*عکسی که می بینید مربوط به همان روز است
سی و یک نما - امروز باخبر شدیم که حال بازیگر پیشکسوت سینما، تئاتر و تلویزیون جمشید مشایخی مساعد نیست و تاکید براینکه این بار انگاری با دفعات قبل فرق می کند و این به فکر مان انداخت که به قول خودش در شخصیت "حبیب" فیلم "سوته دلان" مبادا که همه عمر دیر رسیده باشیم